1403/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ترتیبی/ سوره بقره/
پیشگفتار
بحث در این فراز از آیه شریفه بود که فرمودند؛ ﴿هُدًی لِلْمُتَّقِینَ﴾ در اینجا نکاتی و مباحثی در باب هدایت مطرح شد که از جمله مباحث آن؛
۱- تقسیمات هدایت بود؛ که اگر آن هدایت استشعاری و غیر استشعاری که ضمن کلمات بیاوریم؛ هفت تقسیم اینجا آمد.
۲- یک بحث هم این بود که مجموعهای از واژگان و مفاهیم در قرآن کریم هست که با مقوله تربیت به مفهومی که امروز به کار میرود مسانخت و ارتباط دارد.
گفتیم یک مجموعهای در بیست واژه و مفهوم است که اینها مجموعاً پیرامون مقوله تربیت میچرخند و با آن مسانخت و ارتباط دارند، گفتیم این بحث نیاز به تکمیل هم دارد، سابق هم این را مطرح کردهام منتهی اینجا نظرة خاطفه بود، مرور کردیم و گفتیم در این منظومه مفاهیم مرتبط با آن نقش و کارکرد تربیتی که قرآن دارد، بایستی مورد توجه قرار گیرد، در این منظومه واژه و مفهوم هدایت یک مفهوم پرکاربردی در قرآن کریم است و قرابت زیادی هم با مفهومی که از تربیت مقصود میکنیم دارد.
حمل هدایت بر قرآن
در ادامه این سلسله مباحثی که در باب هدایت مطرح شد به مبحث دیگری میرسیم که عبارت است از نسبت بین هدایت و قرآن است، هدایت به قرآن نسبت داده شده است، هدایت بر قرآن حمل شده است. ﴿ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ﴾
حمل هدایت بر قرآن و اسناد آن با قرآن، این چه نکتهای دارد و به چه شکلی و کیفیتی این حمل انجام میشود؟
در اینجا در پاسخ به این سؤال و موضوع هم باید به این وجوهی که اشاره میکنم پرداخت، این هم که در اینجا انجام شده است و در جاهای دیگر هم هست، هُدًی قرآن هدایت است، چند جای قرآن هست.
غیر از هُدًی مفاهیم دیگری هم به همین شکل مصدری و اسم مصدری باز حمل وجود دارد؛ مثلاً قرآن «ذکری» است، «هدی» است، «بشری» است، آنجا هم همینطور، همه مواردی که یک وصفی و یک مفهومی که شکل مصدری و اسم مصدری دارد و بر قرآن حمل میشود، تقریباً این سؤال مشترکی است، چطور مصدر محمول قرار گرفته است؟
در پاسخ این سؤال چند وجه را میشود گفت؛ وجوه مأنوس و مطرحی هم هست با نکاتی که عرض میکنم.
وجه اول:
این است که بگوییم اینجا مصدر به معنای اسم فاعل است، آنجا که گفته شده است قرآن بُشری است، یعنی مبشر است، قرآن ذ کری است یعنی مذکر است که در آیاتی هم این آمده است و اینجا هم که میفرماید ذَ﴿ٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ﴾ یعنی هادی متقین است، قرآن هدایتگر است.
منتهی در این وجه نکتهای که باید مدنظر قرار گیرد این است که هادی بودن قرآن آیا به مفهوم این است که هدایت آن قصدی است یا غیر قصدی است؟
هر دو وجه دارد، ؛ ممکن است بگوییم هادی بودن قرآن غیر قصدی است، میتواند هدایت یک تعمیمی پیدا بکند که عنوان قصدی نباشد، هدایت را میشود به غراب نسبت داد، بگویم غراب راهنمایی کرد، یا به تابش خورشید یا آمدن باران، انواع و اقسام حوادث طبیعی و تکوینی که اتفاق میافتد و راه را به آدم نشان میدهد و آدم را متنبه میکند، گفتیم ممکن است هدایت علیرغم اینکه در ظهور اولیه آن حال علمی و قصدی مأخوذ است ولی در مفاهیم عامتر هم میتواند به کار رود.
پس هادی است و هادی بودن آن از نوع هدایت غیر قصدیه است، هدایت طبیعیه است که میتواند هر موجودی یک نوع راهنمایی داشته باشد.
و میتوان گفت این هدایت اینجا قصدی است به لحاظ اینکه این هدایتی که به قرآن نسبت داده میشود از جهت و از حیث آن حقیقت قرآن است که یک حقیقت نوریه ظاهراً ذیشعور است، میگوید قرآن محشور میشود، سخن میگوید، شفاعت میکند، آن که درام الکتاب است و اساس قرآن است یک حقیقت نوریه علمیه است و از آن جهت حتی میشود گفت نوعی قصدی در آن هست، در شعار آن قصد مهیمن و مسیطر است که قصد الهی است.
سؤال: قصد و عدم قصد در مهدی هم میتواند مطرح باشد؟
جواب: این استشعاری شبیه تربیت است، در تربیت که تقسیم میکنند میگویند تربیت استشعاری هست و غیر استشعاری و استشعاری هم در مربی مطرح است که گاهی مربی استشعار به تربیت دارد و گاهی استشعار ندارد، غیر مستشعره است یا در آن کاری که انجام میدهد استشعار موردی ندارد
در متربی هم همینطور است گاهی میشود کسی که فرامیگیرد با علم و آگاهی فرامیگیرد و گاهی در آن مورد علم و آگاهی ندارد خودکار و غیر متوجهانه یک مطلبی را دریافت میکند.
به این معنا در هدایت هم قابل تصور است که کسی که هدایت میشود، گاهی مهدی است به هدایت تکوینیه، خلقت فهدی که آن همه عالم مسیری را طی میکند، اطلاق شده است، این غیر استشعاری مطلق است.
گاهی غیر استشعاری نسبی و موردی است، یعنی اینجا چیزی را فرا گرفته است مثل آن برنامههای پنهانی که تربیت میگویند، تأثراتی پیدا کرده است بدون اینکه خود او وقوف داشته باشد، علم به این فرایند داشته باشد. بله این متصور است.
هدایت قرآن میتواند تأثیراتی بگذارد و آثاری بر جای بگذارد که احیاناً طرف اصلاً نمیفهمد یا توجه ندارد یا علم به علم ندارد و واقعاً تأثیر گذاشته است.
تقسیم هدایت به استشعاری و غیر استشعاری
بنا بر تقسیم هفتم که ضمنی گفته بودیم و امروز گفتیم باید جدا در عداد آنها بیاید، تقسیم هدایت به استشعاری و غیر استشعاری
هر کدام از استشعاری و غیر استشعاری هم به لحاظ مربی یا متربی، به لحاظ قرآن یا به لحاظ مخاطب آن، این تقسیم هم در ابتدا اشاره شد و حالا تکمیل کردیم و در هم هادی میآید و هم مهدی میآید، هم در مهتدی و هم هادی این تقسیم جاری است.
این احتمال اول در پاسخ به سؤال است که هدی اینجا به معنای هادی است، با این دو وجهی که توضیح داده شد.
وجه دوم
این هم خیلی رایج است این است که حمل «هدی» از باب حمل مصدر است و از باب مبالغه است، این سکه رایجی است، زیدٌ ضربٌ گفته شده است، یعنی همان ضارب مقصود است ولی برای تأکید و مبالغه گفته شده است زیدٌ ضربٌ یعنی نشاندهنده مبالغه و تمحض آن موضوع در این محمول است، زیدٌ ضربٌ گویا همه وجودش ضرب و ضاربیت است برای اینکه این حصر و تمحض آن موضوع در محمول را افاده بکند، به جای فاعل، مصدر را به کار میبرد.
پس در واقع همان مقصود اصلی و قصد بالذات فاعل است ولی به عبارتی آورده است که آن را مبالغه و تأکید بکند.
وجه سوم
این است که اصلاً هدی اینجا نه به معنای فاعل است و نه از باب مبالغه است، بلکه یک حمل هو هوی نفس الامری است و برای این هم تقریرهایی میشود انجام داد، یکی از تقریرات همان زیدٌ ضربٌ و امثال اینها به این بیان است که فعل شخص را میشود بر آن فاعل حمل کرد بدون اینکه مجازی مرتکب بشویم، بگوییم این به معنای هادی است یا به معنای مجاز است و فقط به عنوان مبالغه به کار رفته است؛ بلکه از باب اینکه فعل فاعل از مراتب وجود اوست و میشود آن فعل به معنای مصدری و اسم مصدری را حمل بر خود فاعل کرد، برای اینکه آن از مراتب وجود اوست، بخصوص در مواردی که اتحاد عقل و عاقل و معقول قائل باشیم مثلاً میگویم زیدٌ علمٌ این علم با او اتحاد پیدا کرده است و آنجا در اوج است، بنا بر نظریه اتحاد عقل و عاقل و معقول که عقل و فهمیدن به معنای مصدری و اسم مصدری اتحاد با آن دارد و یکی است و نه اینکه مجازی در کار باشد.
حالا اگر اتحاد به آن معنا نباشد، در اتحاد عقل و عاقل و معقول اتحاد خیلی برجستهای است، آن هم نباشد فعل را میشود حمل بر خود شخص کرد برای اینکه فعل از مراتب وجود اوست و این هم نوعی حمل است، حالا حمل حقیقه و رقیقهای که ملاصدرا علاوه بر حملهای دیگر آورده شده است، آن داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجه، خارجٌ عنها لا بالمزایده یا بالمباینه، این به معنای این است که آن فعل به عنوان فعل، فعل مصدریای اسم مصدری قابل این است که بین آن و فاعل آن یک حملی برقرار بشود و از دو طرف هم میشود خود فعل را موضوع قرار بدهیم و آن علت و فاعل را بر آن حمل بکنیم ولی لا بالممازجه نه اینکه بگوییم همه هست.
این هم یک وجه دیگر است که بگوییم حمل هدی بر قرآن برای اینکه این هدایتگری یعنی ذات آن است عین ذات آن است، عین ذات هم نیست جزء نقشها و کارکردها و معالیل آن است و بین اینها میشود یک نو هو هویتی قائل شد.
این تقریر شبیه حمل حقیقه و رقیقه بگوییم خیلی جاها که مصدر حمل شده است بر چیزی این قابل تصور است در آنجا که بین مصدر و آن موضوع یک رابطه علیت اعدادی یا علیت حقیقی و فعل و فاعلی باشد، در جایی که فعل و فاعلی باشد این حمل مجاز نیست که بگوییم برای مبالغه اینجور شده است، میشود، گاهی عنایت مبالغه هست، ولی بدون آن هم حمل درست و بدون تصرف است نه اینکه «ذو هدیً» یا «هادٍ» چیزی محذوف باشد. این در معنای مجازی به کار رفته باشد. این هم وجه دیگری است که اینجا وجود دارد.
البته این را که ما عرض میکنیم در همه موارد است، ولی ظاهر یک گوشه از کلام آیتالله جوادی در تسنیم این است که این هدا که عین قرآن است این به خاطر این است که در امور نوریه و معنوی هو هویت وجود دارد و الا در امور ظاهری وجود ندارد. این غیر از آن است که ما میگوییم.
خلاصه مطلب
بنابراین حمل هدی
۱- یا مجاز است به خاطر اینکه میگوییم هدی به معنای هادی است یا حذف «ذو» است.
۲- یا این است که مجازی است برای مبالغه
۳- یا اینکه حقیقتی است در یکی از این دو نکتهای که گفته میشود
الف) در همه موارد حمل فعل و فاعل و علت و معلول به یک معنایی درست است و اینجا از آن قبیل است
ب) یا اینکه بگوییم این هدی چون در امور معنوی است این هو هویت واقعی است.
مبحث چهارم
این است که هدایت مرکب از عناصری است؛ هادی، مهدی، مهتدی و احیاناً ما به الهدایه، ابزار هدایت و هدفی که آنجا هست و راهی که وجود دارد. اینها عناصر و مؤلفههای هدایت، است، وقتی راهنمایی میکند، راهنما وجود دارد، راهنما شونده وجود دارد و مقصدی وجود دارد و مسیر و صراطی که نشان داده میشود و آن که به واسطه آن راه را میبرد یا نشان میدهد؛ گاهی انگشت است که در راهنمایی مثلاً انگشت است یا در راهبری مثلاً سوار خودرو میکند، خودرو ابزار راه بردن آن شخص است، یک ما به الهدایه وجود دارد. اینها مؤلفههایی است که در هدایت وجود دارد.
در قرآن و امثال قرآن و چیزهایی که از این قبیل ما دقت بکنیم میبینیم که به وجوه و اعتبارات یک چیز میتواند چند عنوان از این عناوین که در مؤلفهها که گفتیم صدق بکند.
نسبت هدایت به قرآن
قرآن از چند منظر چند وجه دارد؛
۱- از یک منظر هادی است، منتهی هادی بالطبع است، هادی بالذات خداست، حالا هادی قصدی و غیر قصدی، دو وجهی که گفتیم
یعنی همین کتابی که اینجا وجود دارد و نازل شده است، از یک منظر خودش را ببینیم میبینیم این هادی است، منتهی این هادی بالطبع و بالغیر متصل به آن هادی بالذات است.
۲- از یک منظر مابه الهدایه است، وقتی که با خدا بسنجیم، آنجا خدا هادی بالذات است، این ابزار هدایت است، میشود گفت در این منظر به آن هادی را نمیگوییم این ما به الهدایه است، یعنی مثل آن وقتی راهنمایی میکنم و با انگشت راه را نشان میدهم، این انگشت هادی و راهنما، ما به الدلاله و ما به الهدایه است، قرآن هم انگشت الهی است، ما به الهدایه است.
۳- این است که همان که قرآن نازل میشود، همان فعل هدایت خداست، خدا میخواهد هدایت کند، قرآن را نازل میکند، این انگشت نشان دادن، بر اینجا صادق است، یعنی اینکه انگشت را نشان میدهد، میتوان گفت انگشت هادی است، میشود این انگشت ما به الهدایه است و میشود گفت این انگشت فعل او است که هدایت میکند که خداست.
پس قرآن از سه چهار منظر سه چهار جور میشود درباره آن تعبیر کرد و هر کدام هم به یک منظری و به یک وجهی در قرآن اشاره میکند، این تنوع اینها به خاطر این وجوه متعددی است، هر بار و هر استعمالی به یک منظری و وجهی در این اشاره دارد
بنابراین به خصوص با این دو نکته اخیر لازم نیست «ذو» را مقدر بگیریم یا بگوییم به معنای فاعل به کار رفته است که مجاز است یا اینکه بگوییم یک مبالغه مجازی میخواهد به کار برود، با این دو سه نکته اخیر وجه دارد که بدون هیچ تمهل و تجوزی بگوییم قرآن هدایت است.
در هر صورت معلوم است که این نسبت، سبت به ذات نیست، هدایتگری قرآن، هدایتگری به طبع و بالغیر و متأثر از هدایت خداست.
بحث متقین
یک بحث در متقین اینجا وجود دارد که یک بحث کلی است، بحث کبروی است و قاعده عامه است که در این قبیل صفات که در قرآن برای مؤمنین و راهیافتگان به کار میرود باید توجه کرد.
مستحضرید که در قرآن برای اشاره به کسانی که هدایت شدهاند، عناوین زیادی وجود دارد؛ مسلمون، مؤمنون، متقون، محسنون، عباد، شاکر، مخلِص، مخلَص و امثال اینها.
در قرآن تعدادی از این عناوین وجود دارد که به شکل وصفی نسبت داده میشود به کسانی که در مسیر هدایت قرار گرفتهاند، این مجموعهای از عناوین و اوصافی است که در قرآن وارد شده است و در روایات هم هست، تعداد اینها را با منظرهای مختلف میشود کم و یا زیاد کرد ولی عناوین پرتعداد همین مواردی است که گفته شد.
در اینها باید به این تقسیم و نوع استعمالی که عرض میکنم و تنوع استعمالی که دارد توجه کرد.
تقسیم اوصاف قرآنی
تقسیم در این اوصاف است که اسناد به هدایتشدگان داده میشود باید دقت کرد؛
قسم اول
برخی از این اوصاف، اوصافی است که مساوی با آن است که ولو یک درجه نازله از هدایت را دریافت کرده است، منطبق میشود که عامترین اینها مثل بعد از ناس، (کار به ناس نداریم) آنها که فیالجمله در مسیر آمدهاند، از قبیل مسلم و مؤمن است، اینها خیلی رایج است، قرآن میگوید مؤمنون، یا ایها الذین آمنوا، این اسناد ایمان داده میشود و یک مفهومی است که در واقع همه اینها یا غالب گروههای هدایتشده علی الاختلاف مراتبهم در برمیگیرد، بعضی اوصاف اینطور است.
قسم دوم
بعضی از اوصاف علی الاصول در درجات خاصهای استعمال میشود؛ مثل مخلَص، ﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ سوره حجر، آیه ۴۰، نگاه بکنیم معلوم است که گروه خاصی را میگوید که طبقات عالیه و راقیه مؤمنان و راهیافتگان و هدایت شوندگان است.
قسم سوم
اوصافی است که به کار میرود ولی در دو شکل و در دو معنای متفاوت، گاهی به معنای عام به کار میرود که مساوی با همان مؤمن مثلاً میشود، یا حتی مسلم، گاهی هم به معنای خاص به کار میرود این تقسیمی است که مدنظرتان باشد.
آنجا که اوصافی به مؤمن یا مسلمان داده میشود در قالب اسم فاعلی و صفت مشبهه یا به شکل الذین آمنوا است صله و موصول است. اینها علی اقسامی است؛
۱- یک قسم آنجا است که مفهوم عامی دارد و به همه درجات و طبقات نسبت داده میشود
۲- یک قسم آن است که اختصاص به درجه و مرتبه خاصی دارد مثل مخلَصون
۳- میشود گفت تعدد معنایی دارد، گاهی به معنای خاص به کار میرود که یک درجهای است و گاهی به معنای مشترک و شامل همه درجات یا اغلب درجات میشود در مواردی.
در متقون یا متقین که اینجا میبینیم به کار رفته است این سؤال وجود دارد که متقین از کدام از این انواع است، از نوع اول است؟ که معنای مشترکی دارد که در همه درجات مؤمن وجود دارد، (حالا مسلم که ظاهری باشد نه،) همین که شخص هدایتی را دریافت کرد متقی بر او صادق است، یا اینکه از نوع دوم است که یک درجه خاصی است، در آن درجهبندی ایمان یا از نوع سوم است که دو معنایی است؟
مرحوم علامه در اینجا در المیزان دارد؛ در اینجا لیست التقوی من الاوصاف الخاصه، همان احتمال اول را میفرماید؛ تقوای اینجا یعنی ایمان، ایمان هم به ایمان محض چون در قرآن هم گاهی میگوید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾[1] ، درجه را میگوید، به معنای مطلق ایمان است و ظاهر بیان ایشان هم بحث کلی است و اختصاص به این آیه هم ندارد، لیست التقوی من الاوصاف الخاصه لطبقة من طبقاتهم، حتی تکون مقام من مقاته (مقامات ایمان) نظیر الإحسان و الإخبات و الخلوص میگوید این مثل آنها نیست، احسان و اخبات و خلوص یک مقام خاصی در این مراتب ایمان است، میگوید این تقوا از آن قبیل نیست، تقوا درجه خاصهای در این درجات ایمان نیست، بلکه مساوی و مساوق با ایمان است هر جا ایمان است، یک درجهای از این خداترسی و قیامت ترسی و احتراز و تحرس وجود دارد.
به طور خاص اینجا دلیل این است ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ میگوید متقی همان مؤمن بالغیب است کسی که در مسیر آمده است فیالجمله باید ایمان بالغیب داشته باشد، ﴿وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ چیزهای اولیهای است که در هر مسلمان واقعی یعنی مؤمن که اصول دین را قبول دارد و در عمل هم این اولیات چیزهایی است که باید انجام بپذیرد. این فرمایش ایشان است که متقی اصطلاحی تقریباً مساوی با مؤمن است و اینجا علائم همین را نشان میدهد و اینجا هم که میگوید ﴿هُدًی لِلْمُتَّقِینَ﴾ آن سه گروهی را که میخواهد تصویر بکند، همان مؤمنان و منافقین و کافرین هستند، میخواهد تقسیم حاصری هم بدهد نه اینکه یک گروه خاص و طبقه خاصی را بگوید و بقیه را کار نداشته باشد، این تقسیم حاصر است یعنی کل مؤمنان، بعد اشاره به کفار میکند و آن هم همه را میگیرد و بعد هم اوصاف مفصلی برای منافقین میگوید یعنی این تقسیم کاملاً حاصر است همه را گرفته است.
درحالیکه اگر متقین اینجا حمل بشود بر یک درجه و طبقه خاصی از مؤمنان، یک گروه خاصی را میگوید و بقیه را نمیگوید مثل اینکه اگر مخلَصین را میگفت، این فرمایشی که ایشان در اینجا دارند.
منتهی ما به این نکته باید توجه کنیم که اینجا ممکن است این نکته را از ایشان بپذیریم که ظاهر آیه تقسیم حاصر و اوصافی که برای متقین گفته شده است اوصاف مؤمنین است، اوصاف معمولی و متعارفی است که در همه طبقات اینجا وجود دارد، این فرمایش تا اینجا در مورد درست است.
منتهی ممکن است کسی بگوید که متقی دو اصطلاح دارد یعنی از قسم سوم است؛ یک اصطلاح عام دارد که مساوق با ایمان است ولی گاهی متقی به معنای خاص به کار میرود، این بعید نیست که در مواردی از قرآن متقین یک درجه ویژهای تلقی شده است، به خصوص اگر سراغ روایات برویم، یعنی متقینی که در خطبه متقین آمده است یک درجه خاصی از درجات ایمان به شمار بیاید از این جهت است که نسبت به فرمایش ایشان شاید بشود در مورد با آن موافقت کرد با بعضی از نکاتی که بعد عرض خواهیم کرد اما کلی نه! ممکن است بگوییم متقین اصطلاح خاصی هم دارد که به درجه خاصی اشاره میکند و شبیه احسان و اخبات و خلوص است که به درجه خاصی اشاره میکند.
حتی این در مؤمن هم ممکن است این را بگوییم چون در مؤمن دارد ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ اینجا هم دارد ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ﴾[2] ، معلوم میشود به مؤمن میگوید بالاتر بیا.