98/11/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول/ تعدیه حکم/ مقدمات
اشاره: (ادامه مقدمه دوم)بحث در علل و اسباب سرایت دادن حکم از موضوع دلیل به فراتر از آن و سایر موضوعات یا تضییق موضوع بود. قبل از اینکه وارد این علل و اسباب توسعه و تضییق یا تعمیم و تضییق بشویم مقدماتی را عرض کردیم که در مقدمه دوم به این بحث پرداختیم که ما قانونی داریم به نام اصالت الموضوعیه و این قانون چند ضلع دارد و مبنای اصلی تعامل ما با عناوینی است که در خطابات وارد شده. اصل این است که این عنوانی که در خطابی وارد شد حالا چه به عنوان مخاطب و مکلف چه به عنوان متعلق چه به عنوان موضوع چه به عنوان شرع؛ به هر شکلی وقتی عنوانی در دلیلی وارد شد، عنوان هسته اصلی است و اصل این است که حکم برای آن عنوان است. این تعدی حکم از این عنوان به فراتر از دایره خود اوست یا به کوچکتر تر از آن دایره یا به جای دیگری این خلاف قاعده و اصل اولی است که به آن اصالت موضوع میگوییم و این مبنایی است که میخواهیم از این حال طبیعی با عللی که میگوییم خارج شویم و بگوییم به چند دلیل میتوان حکم را از اینجا به آنجا سرایت داد این خروج از وضع طبیعی است. وضع طبیعی اصالت الموضوعیه است. این مقدمه دومی بود که دیروز عرض کردیم در تحلیل این مقدمه دوم مطالبی دیروز تبیین شده که آنها را تکمیل میکنیم. آن مطلبی که در تبیین و تعمیق این مقدمه بود این است که اصالت الموضوعیه یک عنوان کلی است که در حقیقت سه قاعده در ذیل آن است:
ضلع اول اصالة الموضوعیه1-موضوعی که اینجا آمده جامعیت دارد و جامع افراد است. این جامعیت برمیگردد به اصالت العموم یا به اصالت الاطلاق و شمول این عنوان نسبت به همه مصادیقش یعنی موضوع دایره تنگتری دارد و نقطه مقابل آن یکی مخصصات است مثلاً یک دلیلی تخصیص میزند و بگوید در آن دلیل عنوان عالم بود ولی من میگویم واقعش عالم عادل است یعنی موضوع را محدود میکند. یا مقیدات است آنجایی که تقیید باشد. یا انصراف است دلیلی انصراف دارد؛ مثلاً همینجوری گفته آب ولی آب فلان جا منصرف به نوعی آب خاص است. یا حکومت تضییقی چون حکومت دو نوع است حکومت توسعهای یا تضییقی؛ و یا اینکه عنوان هم گاهی عنوان مطلق است ولی به شکل کنایه شده از نظر خاصتر.
عنوان از نظر لغوی مطلق است ولی در اینجا به دلایلی عنوان کنایه شده به بخشی از موضوع نه تمام موضوع این چهار پنج نوع است موضوع را از عنوان فراگیر بیرون میآورد یعنی موضوع میشود بخشی از آن نه همه موضوع زیرا 1- مقید است 2- مخصص است 3- انصراف است 4- حکومت تضییقی است 5- یک کنایه یا عنوان مشیر و امثال اینها است 6- یا تعلیل است 7- اجمال است؛ بنابراین اصل این است که عنوانی که در دلیل آمد جامع همه مصادیق و افراد است. این اصل است که میگفتیم در مقام بیان بود یک اصل عقلایی است و پایه دارد این یک اصل است و عنوانی که میآید همه را در برمیگیرد و آنچه که ما را از این اصل بیرون میآورد این هفت حالت است.
سؤال: ...
جواب: ما در انصراف به صورتی معنا میکنیم که آنها را در برنمیگیرد و این هفت حالت است که این اصل اولی را قید میزند و محدود میکند.
ضلع دوم اصالة الموضوعیه2- اصل دوم مانعیت است یعنی موضوع این است و فراتر از آن دیگر این حکم تجلی پیدا نمیکند این حکم اکرم برای این است. این حکم برای موضوع مثلاً غیر از عالم نیست مفهوم هم نیست چون فقط شخص حکم را میگوید این همه میگویند در حکم (الاحکام تابعه لعناوینها) این یک قانون است حکم تابعی از عنوان موضوع و متعلقش است و در همان محدوده است و فراتر از آن نیست. در اصل اول میگفتیم همه موضوعات خودش را میگیرد و جامعیت دارد در اصل دوم میگوییم فقط خودش را میگیرد و فراتر از خودش را نمیگیرد. این اصل را میگوییم مانعیت موضوع و عناوین از شمولشان نسبت به فراتر خودش است هسته معنایی این است و بالاتر از آن در خطاب نیست. آن اولی اصل عدم تضییق است و دومی اصل عدم تعمیم است. اصل این است که مانع است از اینکه غیر خودش را بگیرد نمیگذارد حکم به فراتر از این عنوانی که در خطاب آورده برود اگر این حکم گفت یا ایها الرجل این حکم برای رجل است و اگر بخواهد به سمت نساء برود مانعیت دارد و فقط خودش را میگیرد. این هم اصل عقلایی است که همین عنوان موضوعیت دارد و حکم برای همین است و اگر این عنوان نباشد دیگر آن شخص حکم نیست یعنی اصل عدم تعمیم.
از این اصل میتوان خارج شد: 1- با تعلیل؛ میگوید (لانه مسکر) دارد از این موضوع فراتر میرود البته به دلیل اینکه دارد موضوع دیگری را بهصراحت بیان میکند تعلیل است 2- یا حکومت تعمیمی و توسعهای است که (المتقی عالم) یا (الطواف صلاه) که دارد حکم عالم و صلاه را از موضوع فراتر میبرد و چندین عنوان دیگری هست که حکم را سرایت میدهد در عامه قیاس بوده، مصالح مرسله بوده تنقیح مناط و ... به آن گفته میشود. در طرف تضییق در اصول، مضیقات بیشتر بیانشده در مقابل اصالت عدم تعمیم، معممات و موسعات دوتایش تا حدی اصول آمده اما عناوین دیگری داریم که در اصول نیامده و این بحثی که در این کتاب شده برای اینکه آنها را منقح بکند البته گفتیم در فقه خیلی زیاد است تنقیح مناط و اینها فراوان وارده شده این اصل دو.
ضلع سوم اصالة الموضوعیه3- اصل سوم چیز دیگری است که به نحوی ممکن است به تضییق و تعمیم برگردد ولی ذاتش چیز دیگری است و آن این است که همانی که در دلیل آمده خود آن موضوع است نه اینکه آن عنوان مشیر به یک عنوان دیگر باشد. کنایه از چیز دیگری باشد. یک وقت هست که عنوان موضوعیت دارد منتها خودش کامل نیست و یک قید دیگر دارد که با انصراف و مقید است مثل عالم عادل. یک وقت دیگر عنوان موضوعیت دارد ولی ذیل یک موضوع کلیتری است یا حکم به موضوع دیگری تسری میکند گفته است که (لا تقل لهما اف) از آن فهمیدیم که لا تضرب لها هم هست؛ اما در حالت سوم گاهی شرایطی دارد که عنوان مشیر است و خودش موضوعیت ندارد در حالت اول و دوم عنوان حتی در جایی که تضییق یا تعمیم میدادیم از حالت طبیعی بیرون میرفتیم عنوان عالم موضوعیت داشت منتها آنجایی که تضییق پیدا میکرد قید داشت و آنجایی که تعمیم پیدا میکرد میگفتیم حکم اینجا به جای دیگر می-رود ولی خود عالم موضوع بود اما حالت سوم وقتی است که عنوان کلاً از موضوعیت ساقط است اینگونه گفته شده که به آنها عناوین مشیر میگویند مقابل عناوینی که موضوعیت دارد. موضوعیتی مقابل مشیریت یا کنایه بودن؛ مثلاً میگوید اکرم هولاء الجالسین این عنوان موضوع شده جالسین در این اتاق اما میدانیم که اصلاً جالس در این اتاق موضوعیت ندارد و این فقط یک اشاره است مثل اسماء اشاره میگوییم هذا یعنی این اما در هذا که چیزی نیست عنوان انتزاعی وهمی است هذا یعنی آن مشارالیه. گاهی عنوانی که در دلیل میآید موضوعیت ندارد به معنای اینکه موضوع چیز دیگری است. هولاء الجلساء عنوان مشیری است به کسانی دارند تحصیل میکنند یا آنهایی که در قم هستند آمدند در قم در حوزه. این یک عنوان مشیر است یعنی آنهایی که آمدند قم و دارند تحصیل میکنند عنوان این نیست و چیز دیگری است و عنوان دیگری به را معبر قرار داده برای اشاره به عنوان واقعی.
اصالت الموضوعیه میگوید حال طبیعی خطاب این است که خود آن چیزی که اینجا آمده موضوعیت دارد اگر بخواهیم بگوییم نه این موضوعیت ندارد و این پلی است و آیینهای است برای اینکه موضوع را چیز دیگری قرار دهد این دلیل خاص میخواهد و لذا اگر بگوید ظاهر اولیه دلیل بگوید هولاء الجالسین را احترام بکن میگوییم جلوس در موضوع دخالت دارد مگر اینکه قرائن و شواهدی بیاید که بفهمیم جلوس در موضوعیت هیچ دخالتی ندارد و مقصود اصلی ذوات مقدسی هستند که اینجا علمایی هستند که تشریف دارند این عنوان، عنوان اشارهای است این اصل سوم عمیقتر از دو اصل قبلی است و میگوید اصل این است که عنوان به ما هو هو دخالت در حکم دارد نه اینکه این عنوان فقط اشارهای است مثل اسماء اشاره هولاء الجالسین میخواهد بگوید علماء را اکرام کنید حالا میگوید هولاء جلساء. هولائی که در قم هستند مقصودش این است که آن علما را اکرام بکن عنوان را نیاورده و یک عنوان بدلی و ظاهری آورده. کسی که در سفینه فضانورد نشسته، میگوید این کسی که اینجا نشسته راجع به آن این اقدام را انجام بده که نشستن در آنجا اصلاً موضوعیتی ندارد اشاره به آدمی میکند که دل و جرئت این را دارو که اینجا بنشیند و فضانوردی بکند برای او میخواهد یک حکمی را بیان بکند لذا هذا الجالس موضوع نیست و موضوع چیز دیگری است این را میگوییم اصالت موضوعیه این موضوع است نه مشیر و کنایه و بدل از موضوع واقعی. موضوع واقعی هم میتواند واضح باشد هم مجمل است ولی درهرحال گاهی از حالت طبیعی بیرون میرود این عنوان میشود عنوان مشیر که در فقه فراوان دیدیم منتها عنوان در قسم سوم عنوان خطاب از حیث شمول یا مانعیت نقضی پیدا نکرده در هسته اصلی مفهومیاش موضوع چیز دیگری است و این فقط نشانه و پرچمی است که میخواهد آن را نشان دهد.
سؤال: ...
جواب: یعنی دخالتی در موضوع ندارد جالس بود دخالت ندارد خود فرد هم باید ببینیم موضوع چیست مثلاً عالم بودن فرد که اینها قرائن میخواهد که عنوان مشارالیه چیست در مواقعی هم واقعاً اجمال پیدا میکند میفهمیم که مشیر است ولی عنوان واقعی که محور چیست خود فرد به ما هوهو یا نه آن فرد بما انه عالم است یا نه. گاهی قرائن نشان میدهد که مشارالیه چیست گاهی هم قرائن وجود ندارد و مجمل میشود.
در جایی که مشیر عنوان شود گاهی میشود کشفش کرد گاهی نمیشود دقیق کشفش کرد آنجایی هم که کشف میشود عنوان نسبت به این عنوان مشیر گاهی حالت عموم و خصوص مطلق است گاهی من وجه است ولی متباین نمیتواند باشد. وقتی میگوید هولاء اشاره میکند به عنوانی که آن عنوان باید این راهم بگیرد و لذا عالم است اینها را میگیرد و کسان دیگر راهم میگیرد یا اینکه عنوان دیگری است که با اینها عموم و خصوص من وجه دارد و لذا عنوان اگر مشیر باشد یا حتی عنوان خاصتری است که این در از عناوین معمم میشود. عنوان مشیر درواقع به شکلی میشود عنوانی که تعمیم میدهد ولی نه تعمیم عنوان موضوع حکم بلکه تعمیمی که بعد از اینکه موضوع مشخص شد آن تعمیم مشخص میشود که بعداً راجع به این صحبت میکنیم.
این بحثی که ارائه کردیم بحث مهمی بود که یک تصویر کلانی شما از عناوین وارده در خطاب از منظر اصولی پیدا کردید به این ضلعی که اشاره کردیم اگر دقت بکنید به تصویر جامعی میرسید.
حال ما به شکلی ابتدا بیان کردیم. کسی هم که ممکن است این تنظیم سهضلعی عدم تضییق عدم تعمیم و موضوعیت عنوان ممکن است کسی به عکسش بکند بگوید اصل این است که خودش ملاک است مشیر به چیزی نیست دوم اینکه تمام افرادش داخل در او هستند سه اینکه بیرون خودش را نمیگیرد. این سه اصل است که هرکدام پایه مربوط به خودش را دارد. این اصل سوم که اینجا گفتیم اصالة الموضوعیه یعنی خودش ملاک است این اصل موضوعیت به معنای اینکه خود اوست نه مشیر به عنوان دیگر این هم مبنای ظهوریاش روشن است اصل این است که انسان حرفی که میزند خود حرف ملاک است. عنوان را ابزار برای چیز دیگری قرار بدهد که مفهوم لغویاش نیست خلاف اصل است. اصل این است که وقتی میگوید هولاء الجلوس یا اکرم الجالسین این موضوع است. اینکه بگوییم این مشیر به چیز دیگری است که آن چیز دیگر عنوانی است که مفهوم این نیست در معنای این قرار ندارد خلاف ظاهر است لذا قرینه خاصه میطلبد. لذا عنوان مشیر اگر جایی شد آن وقت متعلق حکم چیز دیگری میشود این سهضلعی است که لازم بود اشاره شود.
مقدمه سومدر کتاب هم آمده است. اینکه میگوییم حکم تسری پیدا بکند از موضوعی به دیگری فقط متعلقات منظور نیست همه عناوینی که در خطاب میآیند هر جایگاهی داشته باشند مشمول این هستند. المراد من الموضوع التی تلقی عنه الخصوصیه کل ما وقع تحت الخطاب نه خصوص موضوع یعنی آن که ما به عنوان خاص موضوع میگوییم. عالم موضوع است و اکرام متعلق. موضوعی که اینجا میگوییم همه آنهایی که در خطاب میآید از مکلف، فعلی که حکم به آن تعلق گرفته، متعلق آن فعل که مثلاً عالم است و شروط و موانع و قواطع همه میآیند؛ مثلاً اگر گفت یا ایها الرجل اکرم العالم اذا کان فقیها در همه اینها این بحث جاری است. رجل آیا خصوص رجل است یا شامل زن هم میشود؟ ممکن است بگوییم خصوص رجل است و اگر بخواهیم سرایت به زن دهیم دلیل میخواهد که باید بحث کنیم. بعد میآییم اکرم العالم اکرم متعلق حکم است مادهای است که هیئت برایش سوار شده است. اکرام خصوصیت دارد؟ اطعم العالم اطعام خصوصیت دارد؟ یا اینکه اطعام اینجا کنایه یا مصداقی است از اکرام که یک نوعش اطعام است. بعد متعلق متعلق یا موضوع میآید که عالم است اینجا عالم موضوع است یا حکم شامل متقی هم میشود؟ بعد شرط آورده اذا کان فقیها فقیه بودن ملاک است یا اگر کسی فقیه نیست ولی مفسر است آن را هم میگیرد؟ تعدیه حکم از موضوعی به دیگری کلمه موضوع در اینجا مقصود کلمه خاص موضوع نیست که فقط اکرام را بگوید یا حالا عالم را بگوید بلکه موضوع یعنی هر عنوانی که در هر خطابی بیاید. چه عنوانی که برای مخاطب به کار میرود یعنی رجل چه عنوانی که متعلق هیئت است یعنی اکرام چه عنوانی که موضوع اکرام است یعنی عالم چه عنوانی که در شرط خطاب آمده که فقیه است. در صلات بگوید اذا کان متطهرا. یا در قواطع نماز بگوید این قاطع نماز است مثلاً حدث قاطع نماز است این هم مشمول این حکم میشود.
بحث اول: الغاء الخصوصیهبا این مقدمات که ذکر شد وارد اصل بحث میشویم. فعلاً ترتیب کتاب را پیش میرویم ولی چیزهایی را زیاد و کم خواهیم کرد از جمله عنوان مشیر است که اینجا خوب بحث نشده بعداً ما مفصل بحث میکنیم. ترتیبی که اینجا آمده از محورهای حدود ششگانهای که اینجا بحث شده بعد ما زیاد خواهیم کرد فعلاً محور اولی که وارد بحث اینجا شدهاند الغاء الخصوصیه است. الی ماشاءالله در آیات و روایات با آن مواجه شدهاید. خصوصیتی از عنوان موضوع الغاء شود و حکم فراتر از آن شامل شود. تعریفی که اینجا آوردهاند این است که وقتی که در دلیل عنوانی آمد مثلاً گفت اطعم العالم ظاهرش این است که اطعام موضوعیت دارد اگر بخواهیم از اطعام الغاء خصوصیت بکنیم بگوییم اطعام شامل سقی هم میشود اطعام یعنی غذا دادن مقابل سقی است که سیراب کردن با آب است میشود الغاء خصوصیت کرد یا نه؟ محل بحث است. یکی از راههای تعمیم خطاب الغاء خصوصیت است. الغاء خصوصیت این است که دو نکته در اینجا وجود دارد.
مثال: اطعم الفقیر از اطعام میخواهیم الغاء خصوصیت به سقی کنیم. سقی هم بگوییم مثل غذاست فرقی ندارد. الغاء خصوصیت میکنیم. با دو نکته الغاء خصوصیت محقق میشود:
1. ویژگی اطعام را الغاء بکنیم بگوییم اطعام ویژگی ندارد. چیزی موضوعیت دارد که هم اطعام و هم سقی را میگیرد. اطعام عدم دخل خصوصیت موجوده در عنوان اطعام؛ و دخیل در حکم نیست؛ اما الغاء خصوصیت با این تمام نمیشود؛ زیرا در سقی هم که میخواهیم حکم را به او تسری دهیم خصوصیتی دارد که خصوصیت او هم باید مانع از شمول خطاب نباشد. لذا الغاء خصوصیت همینطور میگوییم الغاء خصوصیت و اول هم ذهن به سمت عنصر اول میرود؛ اما این کافی نیست باید بگوییم خصوصیت اطعام موضوعیت ندارد حکم دومی هم هست.
2. خصوصیت سقی هم مانع شمول حکم نیست. سازگاری باهم داشته باشند مانعیت نداشته باشند؛ بنابراین الغاء خصوصیت یعنی عدم دخل الخصوصیة الموجوده فی العنوان یعنی اطعام و عدم مانعیة الخصوصیة در طرفی که میخواهیم به آن تسری دهیم یعنی در سقی. ممکن است بگوییم در اطعام خصوصیتی ندارد که حکم مشمول آن باشد ولی در سقی که حکم سمتش میرود چیزی بوده که مانع از این است که مولا بگوید برای فقیر با آن اقدام بکن؛ مثلاً در سقی وجهی بوده است که مانع از این است که مطلوب مولا باشد
پس الغاء خصوصیت در عالم خصوصیت در عالم ثبوت به دو نکته متوقف است یکی اینکه این خصوصیت موجوده در اصل دخالت ندارد. دوم اینکه خصوصیت موجوده در فرع یعنی در سقی هم مانع نیست. این الغاء خصوصیت است. الغاء خصوصیت یعنی کنار گذاشتن خصوصیت عنوانی که در خطاب وارد شده است بر اساس عدم دخل خصوصیت در اصل و عدم مانعیت خصوصیت در فرع
سؤال: اینجا احتمالش هم نفی میشود؟
جواب: باید به روش عقلائی آن را هم نفی کند. بله. احتمال عقلی نه بلکه در مقام تحاور. این ظاهر آن چیزی است که گفته شده است نکته تکمیلی دارد که انشاء الله جلسه بعد.