94/02/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اشکال تقریرات مبتنی بر اطلاق
اشکال تقریرات مبتنی بر اطلاق
مطلب اولی که در «تنبیهات مفهوم شرط» مطرح کردیم این بود که، همهی تقریرات مبتنی بر اطلاق، با مشکلِ مشترکی مواجه هست؛ مشکل مشترک این است که:
1. اطلاق را در صیغهی امر و هیئت جاری میکنند در حالی که هیئت و صیغهی امر، معنای حرفی است.
2. معنای حرفی، قابل اطلاق و تقیید نیست.
بنابراین پایه و اساس همهی این تقریرات فرو میریزد؛ چه تقریرهای صاحب کفایه و چه تقریرهایی که از دیگران نقل کردیم و چه اطلاقات لفظی؛ زیرا با این مسئله مواجه است که معنای حرفی قابل اطلاق و تقیید نیست.
جلسهی گذشته عرض شد که این بحث، بحثِ بسیار کلان و مهمّی در سراسر فقه و اصول است؛ یعنی بسیاری از اطلاقات و مسائلی که اخذ میشود، اطلاقاتی است که در هیئات و ترکیبات است؛ در حالی که هیئت و هیئتهای ترکیبی، همه معانی حرفیهاند و جای اطلاق نیست.
اشکال عدم استقلال وجود ربطی
بر مبنای مشهور، وضع عام و موضوعٌ له خاص است و معانی حرفیه، موجودات ربطی میباشند این درحالی است که وجود ربطی نمیتواند مستقلّ دیده شود و مسائل دیگری که قبلاً بیان شد.
این تقریر اشکال است که به دلیل مواجهه بسیار زیاد با این مسئله دیروز هم توضیح داده شد؛ در حقیقت این بحث از اهمّیت بالایی برخوردار است و در موارد مختلف شایع و ساری است.
سؤال: آیا دلیل اول این است که به علت غیرمستقلّ بودن، وجود ربطی، قابل اطلاق گیری نیست؟
پاسخ: بله، چون غیرمستقلّ است، لکن به دو بیان اشاره شد؛ اول اینکه چیزی که وجود ربطی دارد، احوالی ندارد و به تقریر بهتر و قویتر اصلاً مستقلّ دیده نمیشود؛ بنابراین نمیتوان گفت اینطور بهتر دیده میشود و اینطور نمیشود؛ این بیان در تقریر اشکال گفته شد.
پاسخ به اشکال:
در مقام حلّ و رفع این مشکل، دیدگاههایی مطرح است که در تحقیقالأصول آقای وحید منتشر شده است و ایشان در این تقریر یا شبه تقریر، چند وجه از بزرگان را به صورت فشرده و منظّم ذکر نمودهاند؛ همچنین در منتقیالأصول و ... هم در این خصوص مطالبی بیان شده است.
برای حلّ این اشکال وجوهی ذکر شده است که به بعضی، اشاره میکنیم و در پایان هم، وجهی را که از نظر ما قابل قبول است، عرض میکنیم.
وجه اوّل: نظریه مرحوم آخوند خراسانی
یک وجه پاسخی است که مبتنی بر یک دیدگاه متفاوت از لحاظ مبنایی است و مربوط به مرحوم صاحب کفایه است؛ مرحوم آخوند خراسانی، قول مشهور در این مسئله یعنی «وضع عامّ و موضوعٌ له خاصّ» را قبول ندارند و به صورت بنیادین با دیدگاه مشهور موافق نیستند و در حقیقت نظر ایشان در نقطهی مقابل قول مشهور است.
مرحوم آخوند خراسانی قائلاند که، معانی حرفیه مثل معانی اسمیه «وضع عامّ و موضوعٌ له عامّ» دارد و تفاوت فقط در نحوهی استعال و شرطِ استعمال است و اگر مثلاً «ظرفیت» را با «فی» میگوید، «ظرفیت» و «فی» هر دو یکی است و هر دو برای همان معنای مستقلّ وضع شدهاند؛ منتهی در نحوهی استعمال و شرطِ استعمال متفاوت هستند.
اگر کسی این مبنا را بپذیرد، در حقیقت میگوید، روحِ این مفهومِ ربطی یا هیئتِ إفعَلي و هیئت صیغهی امری (که این هم ربط و حرف است)، همان معنای اسمی است و وقتی که معنای اسمی باشد، اطلاق و تقیید در آن سریان و جریان دارد.
اشکال بر وجه اوّل (دیدگاه مرحوم آخوند خراسانی):
وجه اوّل که دیدگاه مرحوم آخوند خراسانی است، یک راه حلّ است که اشکال بر آن به دو صورت است:
اشکال اول: اشکال اوّل، مبنایی است؛ درحقیقت ما دیدگاه مرحوم آخوند را که میفرماید « وضع و موضوعٌ له در معانی حرفیه، مانند اسم است»، قبول نداریم و اینجا واقعاً، یک تفاوت جوهری وجود دارد.
این یک بحث بنیادی است که نظر اقرب به تحقیق، همان نظر مشهور است که «در حروف وضع عامّ و موضوعٌ له خاصّ است، برخلاف اسماء و معانی مستقلّه که وضع عامّ و موضوعٌ له عامّ است.»
اشکال دوم: اشکال دیگری هم میتوان بر دیدگاه مرحوم آخوند خراسانی وارد کرد و آن این که در بحث وضع و موضوعٌ له سخن گفتن اشکالی ندارد و یکی میگوید موضوعٌ له عام است و دیگری می گوید خاصّ است، ولی حتّی کسی هم که میگوید در معانی حرفیه، موضوعٌ له عامّ است، اولاً در مقام استعمال باز هم یک معنای حرفی است و ثانیاً از نظر و فلسفی نمیتوان گفت که معنای حرفی نیست. یعنی هر چند در مقام واقع و قرارداد «فی» برای معنای اسمی و ظرفیت وضع شده است، ولی در مقام استعمال و لو به خاطر نحوهی استعمال، «فی»، نسبت ظرفیت است نه خود ظرفیتِ به معنای مستقلّ؛ بنابراین نسبت و معنای حرفیه دارد.
این بحث از مباحث اساسی با مرحوم آخوند است که حدّاکثر چیزی که شما میتوانید بگویید این است که در مقام وضع الفاظ میتوانید تصرّف کنید و بگویید اینجا موضوعٌ له همان مفهوم ظرفیت است، ولی بعد به خاطر محذوری که دارید میگویید، البته نحوهی استعمالش متفاوت است؛ امّا در مقام واقع و حقیقت که نمیتوانید تصرّف کنید؛ در عالم واقع، ظرفیت و چیزی که در خارج است یک امر نسبی است مانند زمانی که میگویید این آب در این کوزه است، «در» چیزی مثل آب یا کوزه یا جوهر و عرض نیست، بلکه یک امر انتزاعی و نسبی است.
شما قائلید که آن واقعیت، موضوعٌ له نیست ولی نحوهی استعمال است؛ اگر نحوهی استعمال است، بالآخره آن واقعیت یک واقعیت حرفی و ربطی است و واقعیت حرفی و ربطی اطلاق پذیر نیست چون نگاه مستقلّی به آن نداریم.
فلذا احتمالاً حتّی اگر مبنای آخوند را هم بپذیریم این اشکال با آن مبنا حلّ نمیشود.
وجه دوم: دیدگاه قائلین به اطلاق مقامی
یک راه حلّ نیز در مثل منتقی الأصول و از قول قائلین به اطلاق مقامی آمده است؛ کسی که میگوید اگر قائل به اطلاق مقامی شدیم و مفهوم را، اطلاق مقامی گرفتیم یا به عبارت دیگر، انتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط را از این جمله برداشت نکردیم، از اطلاق لفظی استیعاد نکردیم، بلکه از آن مقام، استیعاد کردیم، در این صورت دیگر بحث، لفظی نیست.
اگر از خود این لفظ استیعاد شود، تا بگویید اینجا هیئت امری است یا هیئت ترتّب، معنای حرفی خواهد داشت و اطلاق نمیتواند داشته باشد، منتها بحث لفظی نیست و اطلاق مقامی است که میگوید چون میخواهد همهی چیزهایی که در آن مؤثّر است را بگوید و فقط همین را گفته و چیز دیگری را نگفته است؛ این هم وجه دومی است که آمده است.
اشکال بر وجه دوم (دیدگاه قائلین به اطلاق مقامی):
بر دیدگاه قائلین به اطلاق مقامی اینگونه اشکال وارد میشود که، اولاً بحث مبنایی است، در واقع اگر کسی اطلاق مقامی را بپذیرد، همین طور است؛ ولی ما قائلیم اطلاق مقامی در اینجا خیلی بعید است؛ یعنی اطلاق مقامی بگوید وقتی جمله شرطی است، در مقام بیان همهی جهات مؤثّر در آن است؛ مگر اینکه خودِ لفظ این بار را داشته باشد وگرنه خارج از فضای لفظ بگوییم یک قرینهی عامّهای است که در مقام بیان همهی عوامل مؤثّر در جزاست، امر مستبعدی است و نمیشود به این اعتماد کرد؛ نمیگوییم الزاماً، نیست ولی همین که مشکوک هم باشد نمیشود به آن توجّه کرد؛ این، اشکال اول است.
اشکال دوم اینکه، به صورت احتمال میگوییم که شاید بشود گفت، حتّی اگر اطلاق مقامی هم باشد، نهایتاً میخواهید بگویید، در مقام واقع بعثی که مولا دارد، دارد مقیّد میشود؛ بالآخره مولا آخرش هم بعث دارد و بعث مولی مقیّد میشود و این بعث اگر حالت بعثِ نسبی باشد که حالت ربطی دارد و وجود مستقلّی ندارد این هیئت بعثیه نمیشود، مقیّد شود؛ حتّی اگر این هم باشد آخرش، روحش یک هیئت بعثیه است و یک بعث نسبی است و گرنه یک بعث مستقلّ نیست؛ فلذا اینجا حتّی اگر اطلاق مقامی هم باشد شاید نشود این وجه را درست کرد.
وجه سوم: دیدگاه مرحوم نائینی، اصفهانی و کمپانی
وجه و راه حلّ سوم که شاید مقصود مرحوم نائینی، مرحوم اصفهانی و مرحوم شیخ است. تقریرات این سه بزرگوار تفاوتهایی با هم دارند؛ حالا ما بدون اینکه بخواهیم وارد جزئیات این سه وجه شویم، نکتهای در کلمات اینها وجود دارد که آن را بیان میکنیم؛
درست است که به لحاظِ لفظی جملهی «أَکرِم» که در اینجا آمده، ظهور در شخص حکم دارد و هیئت بعثیه و معنای حرفی، خاصّ است و در آن اطلاقی به لحاظ لفظی وجود ندارد، ولی ما در واقع میدانیم، جملهای که در جزاء آمده، یعنی مطلقِ حکم، مقصود است، نه این حکمِ خاصِّ شخصی یا این هیئت بعثیهای که در اینجا آمده و لو به لحاظ لفظی کشش این را ندارد که اطلاق در آن جاری شود ولی روحش یک معنای اسمیِ مطلق است
گفته میشود به لحاظ لفظ و کلام همین طور است و کلمه تاب اطلاق ندارد، ولی «أَکرِم» یک روحی دارد که ما با قرائنی که شیخ، آقا ضیاء و نائینی فرمودهاند با یک قرائن لبّیه و مقامیه متوجّه میشویم که روح اینها همان بحث مطلق و حکم مطلق است و مقیّد به آن محدودهی خاصّ نیست که نشود از آن مفهوم درآورد؛ این هم وجه دیگری است که بعضی از بزرگان آوردهاند البته با تفاوتهایی که دارند.
وجه سوم خیلی به اطلاق مقامی نزدیک است ولی منطبق بر آن نمیشود، به دلیل اینکه میگوید این لفظ، باز هم از لفظ داریم میفهمیم، منتهی میگوییم یقین داریم که تقیّد، در این لفظ مأخوذ نیست.
یعنی اینطور نیست که اطلاق لفظی را کنار بگذاریم، منتهی قائلیم از باب ضیق خناق است که نمیتواند لفظ را مطلق کند، فلذا روح اطلاق اینجا وجود دارد؛ حالا ممکن است به اطلاق مقامی نزدیک شود ولی تفاوت دارند؛ این سه وجه و راه حلّی که اینجا گفته شد و دو سه وجه دیگری که تفاوت بین حضرات نائینی، شیخ، کمپانی و اصفهانی است که به جزئیاتش وارد نمیشویم.
اشکال بر وجه سوم:
اگر واقعاً از حلّ مسئله عاجز شدیم شاید بتوان گفت، وجه سوم عرفیت دارد، ولی اگر راهی برای حلّ مسئله باز شود نوبت به این وجه نمیرسد.
وجه چهارم: جریان اطلاق به تبع طرفین نسب
معانی حرفیه، نِسَب و روابط، مستقلّاً اطلاق و تقیید پیدا نمیکنند، ولی به تبع طرفین خود، دائرهی آن میتواند ضیق یا مُوسَّع شود؛ گاهی میگویید «فی» مفید معنای ظرفیت است ولی یک وقتی میگوییم «الماء فی الکوز» این ظرفیت، محدود است و گاهی میگوییم «الماء فی البحر» هر دو «فی» و معنای حرفی است، ولی وقتی میگوییم «الماء فی الکوز»، آب در ظرف محدود است و به تبع محدودیت آب و ظرف، ظرفیت هم محدود است؛ ولی وقتی آب در دریاست به تبع دریا و آب که مُوسَّع هستند، نسبت ظرفیه هم مُوسَّع میشود؛ بنابراین نسبتها و معانی حرفیه به تبع طرفین، سِعه و ضیق پیدا میکنند و مستقلّاً سِعه و ضیق ندارند.
در مثال مذکور واضح است که سِعه و ضیق در خود معنا هم پیدا شد منتهی بالعرض است یا بالتبع است؛ طبق ظاهرش می شود گفت بالعرض و به یک معنا می شود گفت بالتبع است ولی سِعه و ضیقی در آن پیدا شد.
مفهوم ظرفیت، مفهوم اسمی است و چیزی که در خارج است عین الربط است؛ درحالیکه به عنوان مثال انسان در ذهن، مستقلّ است و در خارج هم مصداق انسان، مستقلّ است و فرق دارند.
بنابراین وجه چهارم این است که اطلاق و تقیید مستقلّاً در معانی ربطیه، حرفیه و هیئات جاری نیست، ولی به تبعِ طرفین، میتواند اطلاق و تقیید داشته باشد؛ که در پاسخ میگوییم به عنوان مثال، هیئت «أَکرِم» یا «إذا خفی الأذان فقصِّر»، هیئت ترتّب یکی بر دیگری و منوط شدن اولی بر دومی است که اینجا یکی به تبعِ دیگری شمول دارد؛ این، شمول تبعی و عرضی است.
در اینجا هم ممکن است کسی بگوید که توقّفِ وجوبِ قصر بر خفاءِ اذان میتواند به تبع مادّه و طرفش اطلاق پیدا کند.
اشکال بر وجه چهارم:
در وجه چهارم کبرای کلّی قابل قبول است، یعنی معانی حرفیه و ربطیه به تبع طرفین سِعه و ضیق پیدا میکنند؛ مثلاً همان ظرفیت نسبی که در رابطهی آب و لیوان هست، همان، در رابطهی آب و دریا هم هست؛ ولی در عین حال دائرهاش و مراتب ظرفیت خیلی فرق میکند، چون طرفین آن فرق کرده است؛ کبرای این سخن درست است.
امّا صغری، تامّ نیست چون مادّه، که در یک طرف، «خفای اذان» است و در طرف دیگر «صلاة القصر» است، اطلاقی که میخواهیم جاری کنیم به طور مستقلّ در خود وجوبِ قصر و ترتّب یکی بر دیگری است ؛ وگرنه بگوییم «صلاة القصر» به طور مطلق این نتیجه میدهد پس این وجوب قصر به نحو مطلق است و تابع آن نیست و اطلاقی که میخواهد بیاید مستقیم میخواهد در هیئت بیاید و إلّا به تبعِ مادّه، خیلی مفهوم و معقول نیست که بگوییم این اطلاق آمده است.
وجه پنجم: استفاده اطلاق در کنارآلی بودن معانی حرفیه
وجودِ ربطی، وجودِ نسبی و معنای حرفی به دلیل اینکه نگاه آلی به او داده شده دیگر مستقلّ دیده نمیشود، از نظر فلسفی میگوییم، امکان دارد که معنای حرفی و ربطی، همزمان که آلی است، حالت اطلاق و تقیید هم در او دیده شود.
این مثل همان است که میگفتند استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جائز نیست و اصلاً عقلاً محال است و عقل عاجز است که در آنِ واحد دو معنا را ببیند؛ این تصویری است که از فلسفه آمده ولی تصویر درستی نیست، زیرا هیچ منعی ندارد که ذهن در آنِ واحد، لفظ را در دو معنا و در عرض هم فانی ببیند، این توانایی را ذهن بشر دارد و هیچ برهانی هم نداریم که نمیشود.
فلذا در معانی حرفیه و وجودات حرفی و ربطی هم، ضمن اینکه ربط است و نسبت است ولی همزمان با ربط و نسبت بودن، پذیرای اطلاق و تقیید هم هست.
در «زیدٌ قائمٌ»، قیام را به زید نسبت میدهد و اگرچه که یک نسبت و معنای حرفی است، ولی همزمان دارای احوالی است که متکلّم احوالش را نمیبیند؛ هیچ وجه عقلی و فلسفی که مانع نگاه به احوال لفظ در همین نگاه آلی و ربطی شود پیدا نکردیم.
در جایی که مولی بعث میکند (در هیئتهای جملات انشائیه، مثل بعث، زجر، انشاء و ...) نه اینکه مولی، مادّه را مطلق کند به عنوان مثال وجوبی که روی قصر آمده است یا وجوبی که معنای نسبی است، میتواند در همهی احوال باشد و از طرف دیگر، وجوب القصر میتواند در همهی احوال طرف دیگر نباشد؛ البته آن احوال به نحوی در اطراف وجود دارد، منتهی میتواند آن احوال را در بعث دخالت بدهد یا ندهد.
نکتهی فوق بدین شکل شاید گفته نشده باشد؛ ابتدا به ذهن میآید که شاید به طرف برمیگردد، البته به اطراف هم برمیگردد، ولی نه اینکه اول اطلاق را در اطراف درست کنیم و بعد بگوییم این هیئت هم مطلق شد؛ خیر، بلکه خودِ هیئت و خودِ نسبت بعثیه و ارسالیه را مطلق میکند و ضمن اینکه بعث، نسبی است میتواند مطلق یا مقیّد ببیند.
دلیل قائلین به نفی این نکته برای مصنّف روشن نیست و این در حالی است که در صورت قبول این نکته، این اشکال از پایه و اساس جمع میشود و این مطلبی که گفتهاند در صیغهی بعث، مادّه را در آن میبینیم و احوال، به شکلی با مادّه ارتباط دارد، درست است ولی، اطلاق آن، تابع اطلاق مادّه نیست.
اطلاق را میبیند و به تبع آن، آن مادّه هم مطلق میشود و حتّی اینجا بگونهای، اطلاقِ هیئت، مقدّم بر اطلاقِ مادّه میشود و با هم ربط دارد ولی اینطور نیست که اطلاق را در مادّه و طرف جاری کنیم، تا این مطلق شود بلکه مستقیم در خود این جاری میشود و مادّه هم مطلق میشود و میتوان، در عین اینکه این را ربط میبیند در عین حال احوال آن را هم ببیند یا نبیند، کم یا زیاد کند، و همین در مادّه هم منعکس میشود، نه اینکه اول مادّه را مطلق کند و بعد ببیند.
مطلب سنگینی است ولی با این مطلب بساط این اشکال در جاهای مختلف جمع میشود.