94/01/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم /مفهوم شرط/ اشکال مرحوم اصفهانی
اشاره
عرض شد راه سوم برای استفاده ازجملههای شرطیه، اطلاق بود، چند تقریر داشتیم که در تقریر دوم بحث کردیم، در تقریر دوم گفته میشد که: اطلاق جمله شرطیه، تأثیر جزاء در شرط، اقتضاء میکند که عامل دیگری نباشد و اطلاق اقتضاء انحصار بکند.
اشکال مرحوم اصفهانی
اشکال مرحوم اصفهانی بر این تقریر این بود که: جمله شرطیه بیش از یک لزوم را افاده نمیکند و بودونبود یک عامل دیگر، در این نقشی ندارد که با اطلاق، این عوامل دیگر و مؤثرات دیگر را نفی بکنیم.
جواب از اشکالی که دادیم این بود: این امر متوقف بر این است که: بگوییم این جمله شرطیه در چه چیز ظهور دارد و چند احتمال بود، گفتیم اگر ظهور جمله شرطیه فقط در لزوم باشد، صرف لزوم، نفی چیز دیگر را نمیکند، اگر ظهورش بر ترتب یا علیّت باشد، ولی ظهور در حدوث جزاء عند الحدوث شرط نداشته باشد، مفهومی از آن بهدست نمیآید.
ما میگوییم: جمله شرطیه ازنظر وضعی بیش از لزوم را افاده نمیکند و در جملههای خبریه هم بیش از این نیست، اما در جملات انشائی که مولا جعل میکند، ما میگوییم فراتر از لزوم از قرائن عامه و ظهورات قرینهای استفاده میشود که؛ مقدم یا شرط مؤثر علّت است و آن حکم مترتب بر این علّت هست، در فضای تشریع، مولا حکمی را بر موضوعی بدهد، این موضوع به نحوی علّت معده است و این موضوع یا شرط موضوع هست و نقشی در ترتب حکم دارد، از لزوم که مدلول وضعی است، کمی بالاتر میآییم که این جزاء مترتب است و مدلول بالقرینهاینجا هست و در مقام تشریع قرینه دائمی هست.
ظهور دیگری که میشود ادعا کرد، این هست که: مفاد جزاء با آمدن شرط آن پیدا میشود و حدوث پیدا میکند، وقتی میگوید «اذا خَفِیَ الاذان فَقَصِّر» یعنی این جمله اول علت هست و علت حدوث وجوب قصر نماز هست، نکته دیگر این هست که ظاهر جزاء نوع حکم است نه شخص.
نتیجه این میشود که زمانی که شرط آمد، حکم هم باید حادث بشود، اینکه بگوییم یک شرط دیگر در حکم نوع تقصیر مؤثر باشد سازگار نیست، برای اینکه اگر شرط دیگر مؤثر باشد و ابتدائاً آمده باشد، ظهور شرط دیگر که بعدازاین ظهور آمده باشد، اینجا باقی نیست.
سؤالی اینجا مطرح است و آن سؤال این هست که: در این نوع موارد که وجوب تقصیر یک حکمی است که امکان دارد تعدد نپذیرد، این واضح و روشن است، مثال «اذا خَفِیَ الاذان فَقَصِّر» اگر خفای جدران هم باشد، اینطور نیست که دو حکم افاده بکند. بعضی موارد هست که امکان تعدد حکم را به همراه دارند.
ظهوری را در جمله شرطیه ای که جزاء واحد داشته باشد پذیرفتیم، با قول به عدم فصل در آنجا هم قائل به شرط میشویم.
ظهور سوم یک مقدار سست است و اطمینان آوری قوی ندارد، جمله «اذا خَفِیَ الاذان فَقَصِّر» یعنی وجوب تقصیر حادث میشود، وقتیکه خفای اذان باشد، اگر فرض بگیریم که یک عامل دیگری هم در وجوب قصر باشد، خلاف ظهور هست و ظهور خیلی قوی نمیشود.
تقریر صاحب کفایه
یک تقریر هم در کفایه آمده و آن این است که: صاحب کفایه میفرماید که اینجا را مثل تعیینی و تخییری بدانید،
اگر درجایی شک کنیم در تعیین و تخییر، مثلاً، دلیل گفته؛ ظهر جمعه نماز جمعه بخوانید، ما شک داریم که این وجوب تعیینی هست یا تخییری، همه محققین نظرشان این هست که اطلاق، اقتضاء تعیین میکند، با این بیان که: جمعه واجب باشد؛ درهرصورت یک نوع وجوب تعیینی دارد ولی اگر عِدل داشته باشد، نماز جمعه درهرصورت واجب نمیتواند باشد، وقتی عِدل آمد دیگر واجب تخییری است، یا نماز ظهر یا نماز جمعه.
جمله شرطیه افاده علیّت میکند، اما اینکه این علّت منحصره هست یا غیر منحصره، علّت منحصره درهرصورت ترتب را افاده میکند، اما اگر غیر منحصره باشد، میگوید آن جزاء بر این شرط دیگر مترتب است.
بیان تکمیلی اینچنین میشود که: میگوییم جمله شرطیه؛ لزوم را به وضع افاده میکند، در جملات تکلیفی و جعلی و انشائیات مولی افاده ترتب میکند.
ترتب معلول بر علّت، اگر علّت انحصاری باشد این ترتب دائمی است ولی اگر غیر منحصره باشد دائمی نیست.
پس درنتیجه لزوم را به وضع فهمیدیم، ترتب با قرینه مقام انشاء و جعل و اعتبار مولی فهمیدیم، این ترتب این جزاء بر آن شرط به نحو انحصاری یا غیر انحصاری هست، شبیه به تعیینی و تخییری عمل میکنیم، میگوییم: اگر این دلیل تعیینی باشد، تَرتُبش همیشگی هست ولی اگر تخییری باشد، آن ترتب همیشگی نیست.
مرحوم صاحب کفایه اشکال کردند، میفرمایند: تعیینی و تخییری دو نوع از وجوب است، اما انحصاری و عدم انحصاری دو نوع از علّیت نیست، بلکه انحصار و عدم انحصار یک شیء بیرونی است.
جواب اشکال مرحوم صاحب کفایه
جواب از اشکال مرحوم صاحب کفایه این هست که انحصاری و عدم انحصاری به یک نوعی در علّیت تقسیم ایجاد میکند، ثانیاً؛ مهم نکته اصولی این مطلب است، مهم این است که این ترتب، ترتب دائمی است یا ترتب در بعض الاحوال است.
نکته دیگر هست که مرحوم آیتالله تبریزی فرمودند و آن این هست که: ظاهر جمله شرطیه این هست که شرط برای دومی اثر و علت است، ظاهرش این هست که شرط حکم است نه اینکه موضوع باشد مثل جمله وصفیه،
اگر جمله شرطیه فقط افاده میکرد که این شرط، قید ماده و موضوع هست، این ظهور اینقدر مورد اطمینان نبود.
جمله شرطیه قید ماده است یا قید هیئت؟ وقتی گفته میشود «اذا خَفِیَ الاذان فَقَصِّر»، اذا خفی، قید و شرطی هست که من قرار میدهم یا اینکه این قید موضوع هست.
ظاهر جملات شرطیه این هست که؛ شرط قید حکم است؛ یعنی آنی که من قرار میدهم، اعتبار تکلیف و وجوب میکنم.
آن اعتبار من در این چهارچوب میگنجد و این جزء شرایط و مؤثرات در حکم هست که حکم من اینجا بیاد، نه اینکه موضوع مصداق پیدا بکند.
موضوع درست هست که علت برای حکم است ولی اینجا یک مؤنه زائدهای دارد، درجاهای دیگر فقط بیان موضوع هست، اینجا چیزی از موضوع فراتر رفته و قید موضوع را بیان نمیکند، بلکه قید حکم را بیان میکند، میگوید این حکم در این چهارچوب میگنجد.