91/12/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اوامر/ امر به شیء نهی از ضد خاص/ مسلک مقدمیت و مسلک تلازم
خلاصه جلسه قبل
ما در یک زنجیرهای از مباحث اصول قدمبهقدم پیش میرویم. زنجیره بحث ازاینجا شروع شد: برای اینکه بگوییم: امر به شیء، نهی از ضد میکند دو مسلک وجود دارد: مسلک مقدمیت و مسلک تلازم.
مسلک مقدمیت
در این مسلک قدما از عامه و خاصه برای اثبات مقدمیت دلیل آوردهاند و آن دلیل، تمانع بین ضدین است. تمانع اقتضا میکند که هرکدام از ضدین، مانع دیگری باشند و عدم هرکدام، عدم مانع برای دیگری است. عدم مانع علت میشود و علت هم مقدم است. بنابراین عدم یکی، مقدمه برای دیگری است.
این استدلال از سوی بزرگان ما بخصوص در یکصد سال گذشته محل مناقشه قرارگرفته و جوابهای متعدد به این دادهشده است که تاکنون چهار جواب به این دادیم. جواب سوم و چهارم دو تقریر از فرمایش مرحوم آخوند بود.
در چند جواب بهگونهای نکته انتظاری در آنها باقی گذاشتیم که در آخر به آنها اشاره میکنیم و لذا گرچه نقد این جوابها را گفتیم اما در برخی از جاها به شکل احتمالی عبور کردیم که بعداً بحث میکنیم.
جواب پنجم بر استدلال مقدمیت
جواب پنجم، تقریب سوم مرحوم آخوند است که عنوانش قیاس مساوات است. توضیح و جواب ایشان تقریباً درست است گرچه جواب ما قویتر است. برای توضیح این جواب به محاضرات و کفایه رجوع کنید.
جواب ششم بر استدلال مقدمیت
این جواب هم در کفایه آمده است و بعد هم مرحوم محقق عراقی و اصفهانی و نائینی این بحث را که بحث دور است در کلماتشان مطرح کردهاند. در اوایل بحث اشاره کردیم و الآن این دور را جدیتر بحث میکنیم.
استدلال قائلین به مقدمیت، تمانع بود و گفتند: عدم ضد، مقدمه ضد دیگر است. اگر بخواهیم این مقدمه را قبول کنیم منتهی به دور میشود و چون دور محال است پس این مقدمیت هم محال میشود. «إذا قلنا بمقدمیة عدم احد الضدین لوجود ضد آخر فهذا یستلزم الدور و التالی باطل فالمقدم مثله». پس مقدمیت اینجا نیست.
این شکل قیاس استثنائی است. وقتی نظر و استدلالی را میخواهیم دفع و رد کنیم چند صورت دارد. یک صورت آن بیان تالی فاسدش است. تالی فاسد در اینجا، دور است. پس اینها مقدمه هم نیستند بلکه همرتبه هستند.
تبیین دور
اول به ذهن میآید که دور وجود ندارد چون وجود بیاض، متوقف بر عدم سواد است و وجود سواد، متوقف بر عدم بیاض است. اینجا دوری نیست و این مانعی ندارد. ما میگوییم: وجود بیاض، متوقف بر عدم سواد است و در نقطه مقابل، عدم سواد هم متوقف بر وجود بیاض است. شما تمانع را طرفینی گرفتید و گفتید: دو طرف قابلجمع نیستند. معنایش این است همانطور که اگر بیاض بخواهد باشد سواد باید برود ارتفاع و انتفاء سواد هم به این است که بیاض باید برود.
البته این فرض در صورتی است که ضدین ثالثی ندارند. الآن یا باید سفید و یا سیاه باشد و نمیشود جمع شوند. لذا نبود سواد به این است که بیاض بیاید. پس ازیکطرف بیاض متوقف بر عدم سواد است و از طرف دیگر، عدم سواد هم متوقف بر وجود بیاض است با فرض اینکه ضدین لا ثالث لهما.
پاسخ بر جواب ششم
جوابی که به این استدلال دادهشده این است که توقف ضد بر عدم ضد دیگر، فعلی است ولی توقف عدم این ضد بر وجود این ضد، شأنی است. لذا این توقفها متوقف است و دور هم با این مرتفع میشود. توقف ازیکطرف فعلی است ولی از طرف دیگر شأنی است؛ از اینطرف که وجود ضد متوقف بر عدم ضد دیگر است فعلی است و استدلالش همراه خودش است برای اینکه وجودش متوقف بر علت تامه است و علت تامه، مرکب از وجود مقتضی، شرط و عدم مانع است.
اگر ضدی بخواهد وجود پیدا کند، متوقف بر این است که سه ضلع بالفعل مقدمةً باشند و وجود معلول بالفعل متوقف بر این است که همه اجزای علت تامه جمع شوند؛ اما در طرف مقابل، عدم سواد متوقف بر وجود بیاض است، این توقف، شأنی است برای اینکه عقل میفهمد برای تحقق وجود معلول، باید همه اجزاء جمع شوند ولی برای تحقق امر عدمی، انتفاء یکی از اجزای شیء کافی است. همانطور که در مرکب گفته شد برای بودن مرکب باید همه اجزا باشند ولی برای نبودنش یکی از اجزا هم نباشد این حاصل میشود. لذا در فقد معلول، انتقاء یکی از اجزاء کافی است.
استناد عدم ضد (عدم معلول) به عدم مقتضی نه به مانع
نکته دوم در فرمایش مرحوم نائینی این بود که در عدم معلول، نسبت عدم به مانع جایی است که مقتضی و شرط باشد و فقط مانع نباشد و الا اگر عدم معلول درجایی باشد که مقتضی نیست در اینجا عدم را به مانع نسبت نمیدهند بلکه به مقتضی نسبت میدهند، مثلاً کسی که زن ندارد بچه هم ندارد. این به خاطر این است که مانعی از بچهدار شدن در او است. در اینجا عدم بچه را به عدم مقتضی نسبت میدهند. بنابراین درجایی که وجود مقتضی و شرط هست عدم معلول را به وجود مانع نسبت میدهند؛ اما درجایی که مقتضی نیست، عدم معلول را به عدم مقتضی نسبت میدهند.
بنابراین عدم سواد را نمیتوان به وجود بیاض که مانع است نسبت داد چون عدم سواد مقتضی ندارد. لذا عدم سواد، بالفعل مستند به عدم وجود مقتضی است نه به وجود بیاض؛ اگرچه شأناً اگر مقتضی بود میتوانستیم عدم سواد را به وجود بیاض نسبت دهیم.
خلاصه جواب ششم
لازمه دلیل تمانع این است: همانطور که وجود بیاض متوقف بر عدم سواد است، وجود سواد هم متوقف بر عدم بیاض است. این دور است.
جواب این است که توقف ضد بر عدم ضد دیگر، فعلی است ولی توقف عدم این ضد بر وجود این ضد، شأنی است.