1403/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول / حجیت خبر واحد/
پیشگفتار
بحث در اخبار و روایاتی بود که بزرگان به آن برای اثبات حجیت خبر واحد، خبر ثقه یا عادل تمسک کرده بودند.
رویکرد به روایات خبر واحد
رویکرد اول
در بررسی این روایات رویکردها و مواجههای متعدد وجود دارد، بعضی کلاً این روایات را دستکم گرفتهاند و از آن سریع عبور کردهاند.
رویکرد دوم
رویکرد دیگر اینکه به روایات توجه کردهاند و نسبتاً مورد بحث و بررسی قرار دادهاند و احیاناً معتقد به تواتر اجمالی یا محفوف بودن به قرائن قطعیه هستند. برخی قائل به تواتر اجمالی هستند بعضی قائل حتی به تواتر معنوی و بعضی قائل به محفوفیت قرائن قطعیه هستند.
ولی کلاً این دو رویکرد هست، بعضی گذرا آن گذشتهاند و برای آن ارزشی قائل نشدهاند، در این بحث و بعضی برای اینها ارزش بالایی قائل شدهاند. این دو رویکرد کلی به این روایات باب خبر واحد.
طوایف رویکرد اول
آن گروه اولی که رویکرد عبور از این روایات وعدم تعرض به مباحث ریز در این روایات دارند، آنها علی طوایفی هستند،
طایفه اول
میگویند روایات اصلاً دلالتی بر مسئله ندارد، تا جمع آن بتواند یک تواتر معنوی یا اجمالی درست بکند، مثلاً در منتقی اینطوری است.
طایفه دوم
بعضی به نحوی دلالت اینها را قبول دارند ولی میگویند ما سیره قطعی واضحی داریم که به اینها حاجتی نیست شاید کمی کلام حضرت امام به این رویکرد ناظر باشد.
بنابراین در رویکرد اول طیفی از دیدگاهها وجود دارد از جمله این دو دیدگاهی که گفتیم.
همانطور که در رویکرد دوم و نظر کسانی که به این روایات اهتمام ورزیدهاند، بررسی کردهاند، آن هم همانطور که اشاره شد چند نگاه وجود دارد؛
۱- یک نگاه این است که اینها تواتر معنوی دارند.
یک نگاه این است که تواتر اجمالی دارند.
یک نگاه هم این است که اینها محفوف به قرائن قطعیه هستند.
این نگاه سوم در رویکرد دوم که محفوفیت به قرائن هم هست، آن هم بعضی میگویند جمع اینها محفوف به قرائن قطعیه است و بعضی مثل شهید صدر میگوید من با این یکی دو روایت به قطعیت رسیدهام. به خصوص آن روایت حمیری که درباره عمری و فرزندش بود، این نگاه کلی به رویکردهایی که در باب اخبار وجود دارد، رویکردهای کنار گذاشتن اینها که دو سه شکل داشت و رویکرد دوم که تعرض به اینها و توجه به اینها بود، آن هم دو سه شکل داشت که عرض کردیم. این نگاههای متفاوتی است که نسبت به این روایات وجود دارد.
در مورد روایت اول استدلال را بیان کردیم، چند مناقشه بود، مناقشات را به نحوی جواب دادیم؛ و ظهور را پذیرفتیم منتهی ضمن آن که آن روایت را از نظر سندی میپذیریم و از نظر دلالی هم میپذیریم اما در عین حال نه به آن حدّت و شدت که شهید صدر داشت که اگر ما بودیم و همین یک روایت میگفتیم دلیل بر حجیت خبر واحد است و مسئله تمام میشود. ما به آن حد نمیدانیم، علیرغم اتقان سندی بسیار بالا، با آن وجوهی که عرض کردیم و علیرغم اینکه مناقشات را هم پاسخ دادیم، اما در عین حال به گمان ما، همچنان خود صحیح حمیری یک خبر ظنی الصدور است، خبر واحد است، خبر عادل است، این نیست که الان بگوییم آن محفوف به قرائن قطعیه از لحاظ سند است و ظهور را هم بگوییم، ظهوری است که الان اینجا اطمینان هم تولید میکند.
همان اصالة الظهور را قبول داریم ولی سند را باید اینجا به اطمینان برسیم، معلوم نیست به آن حد برسد گرچه سند خیلی قوی است. ولی خیلی نزدیک است یعنی با چهار پنج روایت دیگر میشود یک استفاده، درست کرد. لذا راهی که ما رفتیم به نظرم راه واقع بینانهتر و منطقیتر است نه به آن حدت و شدت که بگوییم این سند قطعی الصدور و دلالت اطمینانی الظهور و تمام که شهید صدر میفرماید، نه این را بگوییم که دلالت ندارد، ما میگوییم دلالت دارد، مناقشات آن را با روش عقلایی علمی بحث کردیم و قابل پاسخ بود به آن وجوهی که عرض کردیم.
در هر صورت صحیحه حمیری را با توجه با آنچه گفتیم سه نگاه میتواند به آن باشد؛
۱- اینکه این صحیحه سند و دلالت تام و محفوف به قرائن قطعی و به تنهایی کافی است برای اثبات حجیت خبر واحد.
به عکس اول، این صحیحه اصلاً دلالتی ندارد و سند آن سند متعارفی است و دلالتی هم ندارد.
ما هم نگاه سوم را داریم میگوییم صحیحه سند خیلی خوبی دارد، بسیار سند خوبی دارد و به تنهایی نمیتواند مستند برای حجیت خبر ثقه بشود و دلالت آن را میگوییم دلالت قابل دفاعی است. و لذا فی حد نفسه سند و دلالت آن تام است، اما کافی برای حجیت خبر واحد نیست، نیاز به ضمائم دارد.
پس نه آن که کافی است برای دلالت حجیت خبر واحد که اولی میگفت.
نه آن که اصلاً ربطی به اینجا ندارد که دومی میگوید
بلکه میگوییم ربط دارد و دلالت هم میکند منتهی به تنهایی کافی نیست، نیاز به ضم ضمائم دیگر و احادیث دیگر دارد.
روایت دوم: صحیحه عبدالله بن یعفور
سند آن تام بود، نه به آن قوت قبلی ولی باز سند خوبی بود. این روایت را هم که آن روز ملاحظه کردید این بود که عبدالله بن ابی یعفور که شخصیت بسیار بسیار برجستهای بوده است و فضیلتهای متعددی برای ایشان ذکر شده است؛ عبدالله بن ابی یعفور در کوفه بود، فکر کنم محمد بن مسلم ثقفی هم کوفی است ولی بیشتر در مدینه بوده است، هر دو کوفی هستند، تفاوت اینجوری دارند. در زمان امام باقر و امام صادق علیهماالسلام اینطور بود، کوفه از مقرهای اصلی تشیع بود و امام باقر و امام صادق در مدینه بودند، جز امام صادق علیهالسلام که حدود دو سالی در کوفه استقرار داشتند و در میانه این دو عاصمه شیعی رفت و آمد زیاد بود. این روات برای اینکه خدمت امام باقر و امام صادق علیهماالسلام برسند رفت و آمد زیادی داشتند.
عبدالله بن ابی یعفور که راوی این روایت است و همینطور محمد بن مسلم که در پاسخ امام مطرح شده است، هر دو کوفی هستند ولی تصور من این است که عبدالله بن ابی یعفور بیشتر کوفه بوده است و محمد بن مسلم بیشتر مدینه بوده است یا رفت و آمد بیشتری داشته است.
آقای عبدالله ابی یعفور صحابی برجسته مهمی که فضیلتهای زیادی درباره او نقل شده است، میگوید به امام صادق علیهالسلام عرض کردم، «إِنِّي لَسْتُ كُلَّ سَاعَةٍ أَلْقَاكَ»[1] من نمیتوانم خدمت شما برسم «وَ لا یُمْکِنُ اَلْقُدُومُ» نمیتوانم وارد بر شما بشوم، «وَ یَجِیُ اَلرَّجُلُ مِنْ أَصْحَابِنا فَیَسْأَلُنی فَلَیس عندی کل مَا یَسْأَلُنی عَنْهُ» به دلیل اینکه من از صحابه نزدیک شما هستم، دائم سؤال میکنند و من نمیتوانم همیشه خدمتتان برسم، گنجینه من هم همیشه پر نیست که هر چه سؤال میکنند، بگویم این را از امام صادق یا امام باقر علیهماالسلام نقل میکنم. چه بکنم؟
حضرت فرمود: «ما یَمْنَعُکَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِیِّ» چرا به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه نمیکنی که یک مقداری محمد بن مسلم ثقفی اقدم از عبدالله بن ابی یعفور است، یعنی هر دو از شاگردان امام باقر علیهالسلام هستند ولی محمد بن مسلم امام باقر علیهالسلام را کامل درک کرده است، به نظرم راجع به محمد بن مسلم است که گفته شده است حدود سی هزار حدیث از امام باقر علیهالسلام داشت، حدود پانزده هزار حدیث از امام صادق علیهالسلام داشت، این همان رقمی است که الان از کل روایات امام باقر و امام صادق علیهماالسلام برای ما باقی مانده است. از امام صادق علیهالسلام حدود چهل هزار باقی مانده است و از امام باقر علیهالسلام هم حدود پانزده هزار باقی مانده است. آن وقت از محمد بن مسلم نقل شده است که میگوید من از امام باقر علیهالسلام حدود سی هزار حدیث داشتم و از امام صادق علیهالسلام پانزده یا شانزده هزار حدیث داشتم.
محمد بن مسلم یک محدث بزرگی بوده است که هم از امام باقر و هم از امام صادق علیهماالسلام زیاد حدیث داشته است. عبدالله بن یعفور از امام باقر علیهالسلام کمتر حدیث دارد و بیشتر از امام صادق علیهالسلام حدیث دارد.
امام صادق علیهالسلام میفرماید از شما سؤال میکنند و به ما هم دسترسی نداری، «ما یَمْنَعُکَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِیِّ» چه اشکالی دارد به او مراجعه کن، «فَإِنَّهُ سَمِعَ مِنْ أَبی وَ کانَ عِنْدَهُ وَجِیهاً»، سمع من ابی یعنی زیاد از امام باقر علیهالسلام و پدرم روایت شنیده است و دست او پر است و دیگر اینکه آدم ثقه است، مرضی و وجیه است و امام باقر علیهالسلام به او اعتماد داشته است.
این استدلال به روایت دوم است که این روایت میگوید ارجاع که به شخص میدهد، در واقع یک چیز نهانی اینجا وجود دارد، عرفی که ارجاع به ثقه میدهد.
چند نکته کلی در سیره اهلبیت علیهمالسلام
نکته اول: مکتبسازی
اینکه از مجموعه این روایاتی که از باب پنجم جامع الاحادیث ملاحظه میکنید و دیگر روایاتی که در مواضع دیگر میشود ملاحظه کرد، استفاده میشود که ائمه یک عنایتی داشتند که جریانسازی و مکتبسازی بکنند، شبکهسازی در اصحاب بکنند و این یک خط کلی است، مردم را ارجاع بدهند و اینها را منسجم بکنند، بعد از قضیه بخصوص زمان عاشورا، شیرازهها گسیخته شد و شیعه یک اقلیت منتشر ازهمگسیخته بود، فرض کنید آن قضیهای که در غزه و ضاحیه اتفاق میافتد، به سمت یک گسیختگی میرود، وقتی گسیختگی که میشود یک عنایتی میخواهد که آن شبکه حفظ بشود، یک جوری این شبکهسازی است.
این نکته ممکن است یک جایی در بحثها اثر بگذارد. عنایت ائمه طاهرین علیهمالسلام در شرائط بعد از عاشورا، به مکتب سازی، جریان سازی، انسجامبخشی، شبکهسازی و گره زدن این شبکه به همدیگر، از طریق نقل روایت و اعتماد و ارتباط و امثال اینها. این یک خط کلی است. بعد از عاشورا این خط ادامه دارد و در واقع در مرحلهبندی سیره ائمه شاهد تئوریها و نظریههای متعدد هستیم که چگونه تاریخ ۲۵۰ساله را مرحلهبندی بکنیم. نگاههای متفاوتی از منظرهای متفاوت وجود دارد.
در یکی از طبقهبندیها این است که شاید شهید صدر هم در مقدمه فدک یا جای دیگر به آن اشاره کردند؛ میگوید امیرالمؤمنین و امام حسن علیهماالسلام تا عاشورا یکی است، از بعد از عاشورا، تا امام سجاد علیهالسلام یک مرحله است و این مرحلهای است که گسیختگی را منسجم بکنند و شبکهسازی بکنند و قدم به قدم جلو بیایند.
در هر صورت این شبکهسازی و انسجامبخشی یکی از خطوط اصلی این ادوار است و یکی از نمادها و نشانهای آن این ارجاعاتی است که وجود دارد.
نکته دوم:
این است که علاوه بر شبکهسازی، یگانهسازی خود ائمه علیهمالسلام که ما حرفمان یکی است و دو تا نبینید، امام باقر و امام کاظم علیهماالسلام دو شخصیت نیستند که بگوییم مثلاً تقوا از منظر امام کاظم علیهالسلام، اینها یکی هستند، کلّهم نورٌ واحد، یک شبکه منسجم یگانه هستند. از این قبیل هم هست که میگوید این روایت پدر ما هست. یا آن که میگوید ما هر چه میگوییم همه به یک جا بر میگردد. این هم یک نمونه آن در اینجا میبینید؛ «ما یَمْنَعُکَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِیِّ، فَإِنَّهُ سَمِعَ مِنْ أَبی» تو تصور نکن که باید از من بشنوی، آقای محمد بن مسلم از پدر من شنیده است و حرف او، حرف من هم هست.
این دو نکته دو خط کلی در تحلیل سیره ائمه است که در جای خود قابل بررسی و ترکیز بیشتر هم هست که هر دو میشود یک پرتوی بر این روایت و مجموع این روایت هم افکنده است.
مناقشات در استدلال به روایت
اما این روایت تقریر اولیه آن را عرض کردیم، مناقشاتی در این روایت هست، بعضی شبیه روایت قبل است و بعضی کمی فرق دارد.
مناقشه اول
این است که این روایت تعلیلی در آن نیست و تفاوت اساسی که این روایت با صحیحه عبدالله بن جعفر حمیری یا احمد بن اسحاق اشعری قبل دارد در این نکته بنیادی است، در آن دو روایت عبدالله بن جعفر حمیری که از احمد بن اسحاق اشعری نقل میکرد که یکی از امام هادی، یکی از امام عسکری علیهماالسلام، بعد از اینکه امام ارجاع میداد، میفرمود: «فَإِنَّهُ اَلثِّقَةُ اَلْمَأْمُونُ» میگفتیم این به منزله تعلیل است و قانون دست طرف میدهد یا در روایت امام عسکری علیهالسلام آمده بود؛ «فَإِنَّهُمَا اَلثِّقَتَانِ اَلْمَأْمُونَانِ» این عین لعله مسکر است، عین تعلیلی است که در کثیری از اخبار و روایات آمده است، آن تعلیل خیلی کمک میکرد. ما بگوییم این ارجاع به خاطر ویژگی خاصی نیست، این ارجاع به خاطر قاعده کلی است.
پاسخ به مناقشه اول
پاسخ اول: شهید صدر
میگوید این مجموعه روایت مفید یک قاعده مرکوزه در ذهن است ولو ملفوظه نباشد، این مناسبات حکم و موضوع را که اینجا ببینید که؛ «ما یَمْنَعُکَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِیِّ» چه چیزی تو را باز میدارد که سراغ محمد بن مسلم بروی، این معلوم میشود که یک چیز متفاهم و مرکوزی اینجا وجود داشته است که یک جوری توبیخ میکند، این توبیخ چه وقت معنا پیدا میکند؟ وقتی که یک چیز مشترکی در ذهن امام و راوی باشد، این همان قاعده مرتکزه یا قاعده مرکوزه رجوع به ثقات است، این بوده است که امام توبیخ میکند.
بنابر این توبیخ «ما یَمْنَعُکَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِیِّ»، سؤالی که فیه نوعٌ من التوبیخ، با لطافت یک نوع تذکر به او میدهد و توبیخ میکند، این حاکی از یک قاعده پنهان در ذهن همگانی است. شما راه دارید و به آنجا بروید.
دفع دخل مقدر میکند، شاید بعد در ذهن میآید که محمد بن مسلم از شما چیزی ممکن است نداشته باشد، فسمع من ابی، این را اضافه میکند که یک وقتی من و پدرم را دو تا نبین، یکی هستیم.
پس این توبیخ و ادامه آن که «وَ کانَ عِنْدَهُ مَرْضِیّاً وَجِیهاً» مجموعه این نکات و مناسبات حکم و موضوع، نشان دهنده قاعده مرکوزه است و قاعدهای که ولو ملفوظه نیست اما متفاهم آن قاعده را افاده میکند این یک بیان در جواب است.
پاسخ دوم:
یک بیان دیگر این است که ممکن است بگوییم اینجا هم تعلیل هست، درست است که دو جمله است و جمله اول خیلی به ما ربط ندارد، «فَإِنَّهُ سَمِعَ مِنْ أَبی» بگوید من و پدرم یکی هستیم، اما جمله دوم؛ کانَ عِنْدَهُ را دو جور میشود عطف کرد؛
۱- اینکه بگوییم وَ کانَ عِنْدَهُ عطف بر فَإِنَّه است که آن وقت ادات تعلیل اینجا نیست.
۲- این است که عطف بر قد سمع باشد یعنی «فَإِنَّهُ کانَ عِنْدَهُ مَرْضِیّاً» آن وقت فانّه که در مقام تعلیل میتواند باشد در جمله دوم هم هست.
بنابراین احتمال دوم کانَ عِنْدَهُ مَرْضِیّاً با ادات فَانّه ضمیمه میشود و مثل فَانّه ثقَة المأمون میشود، اگر هم احتمال اول را در عطف بگیریم و بگوییم کانَ عِنْدَهُ مَرْضِیّاً عطف بر فَإِنَّهُ است، دیگر فانّه اینجا نمیآید، باز هم برداشت عرف این است که اینجا یک فانّه هست، یعنی نه اینکه از فما یمنعکم استفاده بکنیم، یک علت مرکوزهای است و مخفیهای است، علت آن بیان شده است، کانَ عِنْدَهُ مَرْضِیّاً وَجِیهاً یعنی این دلیل حرف من است، «ما یَمْنَعُکَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ اَلثَّقَفِیِّ، کانَ عِنْدَهُ مَرْضِیّاً»، این به منزله تعلیل است، در صورت عطف بر سمع، این تعلیل است، عطف بر انّه باشد که انّه بر سر این در نیاید باز عرف از این به منزله تعلیل استفاده میکند.
به نظر میآید مجموعه این نکات کنار هم آدم را مطمئن میکند، بر خلاف بعضی از آقایان که گفتهاند هیچ تعلیلی در این نیست، واقعاً تعلیل اینجا هست، هم به بیانی این تعلیل را از فما یمنعک میشود استفاده کرد که یک علت پنهان مشترک عقلایی وجود دارد که امام میتواند آن را توبیخ بکند و هم اینکهکان عنده مرضیاً یا مدخول فانّه است که بهتر اگر نباشد هم عرف از آن برداشت میکند که در مقام تعلیل این را ذکر میکند.
در واقع امام دو قاعده کلی را اینجا ذکر میکند؛
۱- فَإِنَّهُ سَمِعَ مِنْ أَبی من و پدرم یکی هستیم، این قانون کلی است.
یکی هم کانَ عِنْدَهُ مَرْضِیّاً وَجِیهاً، آدم که مرضی و وجیه هست، باید حرف او را پذیرفت.
احتمالات رابطه روایت با سیره
هم در روایت قبل و هم در این روایت از منظر رابطه روایت با سیره سه جور میشود احتمال داد، قبلا در آیات هم گفتیم، بحث کلی است، یک قسمتهایی از آن در کلمات آقایان نیست، این یک نکته مستقلهای است نسبت این روایات مثل آن آیات سابق، با سیره چه نسبتی است؟
احتمال اول
اینکه بگوییم اینها تأیید و امضای سیره است، سیره را در آینده بپذیریم، اینها تأیید امضا میشوند، این البته خیلی مهم است برای اینکه تأیید لفظی امضاء، میتواند فراتر از سیره هم بیاید و فواید دیگری که دارد.
احتمال دوم
این است که بگوییم سیرهای احراز نکردیم ولی یک گرایش عقلایی به این سمت وجود دارد که یک جاهایی نزدیک عمل میشود و یک جاهایی نمیشود ولی گرایش به این وجود دارد، ولی نمیتوان گفت یک سیرهای که دلیل مستقل بشود، نمونههایی از این هست و این روایت ناظر به آن هست ولی متمم آن است، نه اینکه امضاء بکند، متمم یک گرایش عقلایی است، در واقع آن را تکمیل میکند خود آن با این میخواهد سیره درست بکند، یک تأسیس است ولی تأسیس ناظر به یک جهتگیری است که در عقلا وجود دارد. این چیزی است که در کلمات آقایان نبود و ما احتمال میدادیم. این جدید بود، یک چیز بالقوه را تکمیل میکند، از یک گرایشی استفاده میکند که آنها به حد کامل در رفتارهایشان نرسیده است ولی شارع بر اساس یک مصالح آن قوه و گرایش را به فعلیت میرساند و مبنا قرار میدهد.
نسبت آنچه در شرع وارد میشود با امور عقلایی گاهی نسبت امضاء است، گاهی نسبت تکمیل است، متمم است و ما برای این دومی ارزش قائل هستیم.
احتمال سوم
این است که میگوییم سیرهای بین عقلا نیست، خودش قاعده میدهد، یک قاعده شرعی افاده میکند. اینجا هم در فانّه الثقة المأمون، فانّهما الثقتان المأمونان، یا در اینجا کانَ عِنْدَهُ مَرْضِیّاً وَجِیهاً هر سه احتمال در آن متصور است.
ما نشانههایی در روایات پیدا کردهایم که خود روایات، اخبار مع الواسطه را تأیید میکند و اگر تأیید بکند آن بحثهای پیچیده فنی، عقلی مع الواسطه لازم نیست و اگر لازم هم باشد اینها خیلی راحت آدم را مطمئن میکند.
مناقشه
ممکن است کسی بگوید این تعلیل هست ولی ناظر به ثقه خاصی است، مرتبه راقیه از وثوق است،
جواب ما همان جواب قبل است، منتهی به این در جواب مناقشه دوم اضافه بکنم (مناقشه دوم این است که شاید به یک قاعده کلی ارجاع میدهد، ولی قاعده کلی مربوط به ثقه خاصی است، ثقهای که اطمینان ایجاد میکند و اگر روایت هم نبود این قاعده هست این مناقشه دوم بود)
جواب
پاسخی که قبل دادیم جای خود، غیر از اینکه افزون بر جوابی که در صحیحه قبلی دادیم، میبینیم روایاتی که ارجاع به اشخاص دادهاند، یک جاهایی آدمهای خیلی بالایی هستند، ولی یک جاهایی آدمهای معمولی میشوند، اینجور نیست که همیشه این آدمهای قله باشند، در آنجا از عمری به سمت محمد بن مسلم ثقفی آمدیم که معلوم نیست شاید عمری بالاتر باشند، به خاطر آن نیابت خاصهای که داشتند. ولی با آن تفاوتی دارد، ممکن است بگوییم او بالاتر است یا بر عکس بگوییم این بالاتر است. سراغ روایات دیگر میرویم میبینیم روات پایینتری مطرح میشوند، به اضافه جوابی که قبل دادیم.