درس تفسیر ابوالقاسم علیدوست

1403/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 28 و 29 سوره بقره

 

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ [28] هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ [29]»[1]

نکتۀ اول: پاسخ به یک شبهه

خداوند متعال در آیۀ 28 می‌فرماید چگونه کفر می‌ورزید در حالی که خداوند متعال شما را پس از اینکه مردگانی بودید زنده کرد، سپس می‌میراند و پس از آن دوباره زنده کرد و به سوی او بازمی‌گردید.

شبهه اینکه واقعیت‌های فوق رادع از شبهه نیست بلکه علم بدان رادع شبهه است. گویا می‌بایست فرموده می‌شد: کیف تکفرون بالله و تعلمون أنکم ... .

برخی در اولین پاسخ، کلمات و عباراتی را در تقدیر می‌دانند. لکن به نظر می‌رسد در تقدیر دانستن عبارت یا کلمات، تنها مختص به موارد اضطرار است. حال آنکه در آیۀ مورد بحث نیازی به تقدیر نیست. معنای علم در آیۀ فوق مورد نیاز است اما درک این معنا نیازی به بیان کلماتی اضافه بر تعبیر آیۀ شریفه ندارد.

به تعبیر علم ادب، معنای علم منوی است نه مقدر.

نکتۀ دیگر آنکه هر انسانی می‌داند در ابتدا، جماد و غذا بوده که خورده شده و به نطفه و علقه تبدیل شده است، تا اینکه با نفخ روح از سوی خداوند، صاحب حیات شده و زنده شده است. در ادامه نیز می‌میرد و در پایان زنده شده، به سوی خداوند بازمی‌گردد. سه مرحلۀ اول «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ» حسی است و آیۀ شریفه بیان می‌کند که با توجه به این مراحل، بدانید که زنده‌شدن و مردن به دست شما نیست.

دو مرحلۀ اخیر «ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» محسوس نیست و اعتقادی می‌باشد لذا نمی‌توان آن را در معنای فوق گنجانید.

نتیجۀ سخن آنکه لزوم علم به مراحل فوق برای دفع کفر به معاد، لازم است اما بیان آیۀ شریفه واضح است و نیازی به تقدیر کلمات یا جملات دیگری وجود ندارد.

نکتۀ دوم: مراحل مرگ و احیا

مفسران (به عنوان نمونه در تفسیر نمونه) تأکید دارند که آیۀ فوق، مراحل چهارگانه را بیان می‌دارد؛ بدین معنا که اموات در «کنتم امواتا» مرحلۀ جمادی پیش از خلق (مانند گیاه و غذا و ...) در نظر گرفته‌اند. سپس «فأحیاکم» ناظر به مرحلۀ به دنیا آمدن؛ «ثم یمیتکم» نیز بیانگر رفتن به عالم برزخ است. «ثم یحییکم ثم الیه ترجعون» نیز بعث و نشور در قیامت است.

این در حالی است که بنابر روایات در عالم برزخ نیز مرگ و حیات وجود دارد. بدین معنا که انسان بعد از مرگ در این دنیا، برای سؤال و جواب در عالم قبر، زنده می‌شود و پس از آن یا به این حیات خود ادامه می‌دهد یا مجدداً در عالم قبر می‌میرد. در این صورت، بیش از دو احیا و بیش از یک میت‌بودن و اماته وجود دارد. به نحوی که تفسیر قرطبی ذیل این آیه سه مرگ و سه احیا، چهار مرگ و چهار احیا، پنج و مرگ و پنج احیا و نیز پنج احیا و شش مرگ را بیان کرده است. روشن است که برخی از این عددها نتیجۀ وضعیت فرد در عالم برزخ است و با تفاوت وضعیت او، تعداد مرگ و احیا نیز متفاوت می‌شود. بنابر روایات، بسیاری از مردم بعد از سؤال و جواب عالم قبر، می‌میرند و تا قیامت زنده نمی‌شوند و تنها انسان‌هایی با زندگی بسیار خوب یا بسیار بد، در عالم برزخ به حیات برزخی خود ادامه می‌دهند و قبر و برزخ برای آنان «روضة من ریاض الجنة» یا «حفرة من حفر النیران» می‌باشد.

در بیان آیۀ شریفه نیز به نظر می‌رسد، «ثم یحییکم» ناظر به عالم قبر و برزخ است و «ثم الیه ترجعون» بیانگر بعث و نشور در قیامت می‌باشد. لذا مسلم دانستن مراحل چهارگانه صحیح به نظر نمی‌رسد. هرچند اصراری بر پنج‌گانه بودن مراحل نیز وجود ندارد و ممکن است اشاره‌ای در آیۀ شریفه به حیات و موت در برزخ نباشد. مرحوم مشهدی در کنزالدقائق (ذیل آیۀ مورد بحث) علت این عدم اشاره را کوتاه‌بودن عالم برزخ بیان کرده است. لکن این بیان صحیح به نظر نمی‌رسد و زمان در عالم برزخ با زمان این دنیا قابل قیاس نیست و همان شب اول قبر در زمان این دنیا، چه بسا برای میت به اندازۀ صدهزار سال طولانی و پرحادثه بوده باشد و عکس این مطلب، فردی نیز ممکن است صد سال پس از مرگ او به زمان این دنیا، در عالم برزخ به اندازۀ ساعاتی گذشته باشد. چنانکه در روایت می‌فرماید برای فردی پس از مرگ تا قیامت به اندازۀ گرفتن النگویی از حوریه‌ای به طول کشید. لذا برخی نگاه‌های فلسفی مفید، در درک این بحث کاربرد دارد و انسان را از برداشت‌های نادرست به دور می‌دارد.

نکتۀ سوم: فاء و ثم در آیۀ شریفه

بنابر قواعد ادبیات عربی «فاء» بیانگر ترتیب همراه با اتصال و «ثم» برای بیان ترتیب همراه با انفصال است. در بیان آیۀ شریفه نیز در مواردی فاء و در مواردی دیگر ثم به کار رفته است. در بیان احیاء اولیه که پیش از آن انسان جماد یا نطفه‌ای بدون روح است، فاصله‌ای نیست؛ لذا حرف فاء به کار رفته است. لکن بین موت او پس از این احیا و احیاء بعد از موت و نیز اگر این احیا در عالم قبر و برزخ باشد و مراد از رجوع، عالم آخرت باشد نیز بین این دو، فاصله وجود دارد.

گفته شده برخی ثم برای ترتیب زمانی به کار نمی‌رود اما در این آیۀ شریفه با توجه به استعمال حرف فاء، ثم باید معنای ترتیب زمانی همراه با فاصله را داشته باشد. لذا فاء و ثم در این آیه، برای مواردی غیر از ترتیب زمانی و تراخی (مانند ترتیب ذکری) به کار نرفته است.


آیۀ 29 بقره: «هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ»

آیۀ فوق دو فقره دارد؛ در فقرۀ اول به این نکته اشاره شده است که آنچه در زمین است، برای انسان خلق شده است. ادامۀ آیه که فقرۀ دوم است در تفاسیر مختلف به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است. اینکه آیا آسمان همین آسمان بالای سر ما است و زمین نیز همین زمینی است که ما در آن زندگی می‌کنیم یا آسمان و زمین دیگری مورد نظر است؟ آیا زمین عالم پایین و دنیا و آسمان، عالم بالا است؟ آیا ثم برای تراخی در زمان است و خلقت آسمان پس از خلقت زمین است و مراد از هفت آسمان چیست؟ در آیۀ سی‌ام از سورۀ نازعات می‌فرماید: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» و خلقت زمین را پس از آسمان بیان می‌فرماید. هرچند ممکن است گفته شود، خلقت زمین پیش‌تر بوده است و دحو الأرض، پس از خلقت آسمان بوده است. در این بحث، تأکید بر فقرۀ اول از آیۀ شریفه است.

قاعدۀ حلیت

از تعبیر «لکم» در آیۀ شریفه می‌توان قاعدۀ حلیت (نه اصالة الحلیة) را استنباط کرد. تفاوت قاعده و اصل در واقعی بودن حکم یا ناظر به مورد شک بودن است. در قاعده حکم الله بیان شده است نه حکم ظاهری. لذا در این قاعده، نیازی به وجود شک نیست و از ابتدا به عنوان حکمی الهی همه چیز در زمین برای انسان حلال است. لوازم آن نیز به عنوان اماره حجت است.

فاضل مقداد، از علمای قرن هشتم و اوایل قرن نهم، دلالت بر حلیت را از این آیه برداشت کرده است.[2] تعبیر اصالة الحلیة در کلام وی نیز ظاهرا ناظر به اصل عملی در مقابل اماره نیست بلکه مراد از آن قاعدۀ مصطلح امروزی است. وی برخی را مخالف این قول نیز برمی‌شمارد که قول آنان را باطل می‌داند.

در آیۀ 168 از سورۀ بقره و آیاتی دیگر نیز بر این قاعده تأکید شده است.

مرحوم مشهدی در کنزالدقائق به مرحوم صاحب کفایة الأحکام، نسبت داده است که می‌گوید، این آیۀ شریفه ظهوری در عموم ندارد و مجمل خواهد بود. لذا استناد به آن برای اثبات قاعدل حلیت صحیح نیست. لکن تعبیر «ما فی الأرض» و استعمال «جمیعاً» پس از آن، ظهور در عموم دارد و عمومی بالاتر از این در دست نیست. چنانکه خود مرحوم مشهدی نیز قائل به دلالت آیه به اباحۀ جمیع الاشیاء، است؛ مگر آنچه دلیلی دیگر آن را از این عموم خارج کند.

استفاده از این آیه در غیر مأکولات و مشروبات نیز به نظر صحیح می‌رسد اما قدری مشکل است؛ مانند جواز نکاح با کسی که شک به شبهه حکمیه دارد خواهر رضاعی او است یا نه. با این حال، دست‌کم مواردی مانند مطاعم و مشارب و ملابس و مساکن و منازل و طرق و ... مشمول نطاق آیۀ شریفه است. لذا اگر نگاه فقیه به این آیه، چنین باشد، فقه وی قدری متفاوت از فقه رایج خواهد بود.


[1] بنابر شیوۀ مورد نظر در تفسیر آیات قرآن کریم، در ادامه بحث از آیات 27 تا 28 را ادامه می‌دهیم. با تأکید بر بیان نکاتی که مفسران بزرگ پیش از این کم‌تر بدان پرداخته‌اند یا بیان مواردی که به گمان ما اشتباهی در تفسیر آنان رخ داده است.
[2] کنزالعرفان، ص613.