1402/10/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیات 6 تا 20 از سورۀ بقره
عدم استلزام جبر در ختم الهی: در ارتباط با بحثهای گذشته پرسیده شد، آیا تعبیر قرآن کریم در «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة» مستلزم جبر نیست؟ چرا که ختم خداوند به معنای بسته شدن تمام مجاری است. قهراً اگر این ختم، گمراهی را به دنبال داشته باشد، علت آن گمراهی نیز ختم از سوی خداوند متعال است.
در پاسخ به این پرسش باید معنای ختم بررسی شود. باید توجه داشت که آیات قرآن کریم و بلکه تمام دین را در نگاهی نظامی و سیستمی بررسی کنیم. به قطع، بخش زیادی از آیات قرآن کریم بر اختیار انسان دلالت میکند. چنانکه میفرماید: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا».[1] لذا «خَتَم» را نیز در این آیۀ شریفه و دیگر آیات، باید در سایۀ اختیار انسان معنا کنیم. افراد مورد نظر در آیۀ شریفه، به دلیل بیلیاقتی و اعمال خلاف فطرت و عقل، دچار سلب توفیق و ختم مجاری از سوی خداوند متعال میشوند. لذا هیچگاه راه به کلی بسته نمیشود و افرادی در تاریخ بودهاند که در روز آخر عمر یا حتی ساعات پایانی پیش از مرگ، مستبصر به حق شدهاند. با این توضیح، در این آیۀ شریفه سخن از جبر به معنای اجبار از سوی خداوند (=فاتالیسم یا تقدیرگرایی) یا جبر تاریخ (=آنچه در ماتریالیزم دیالکتیک گفته شده) یا جبر محیط (مانند خانواده)، هیچیک مطرح نیست.
سخن در رابطه با تعابیر مشابه در آیات دیگر قرآن کریم مانند «یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِى مَنْ یَشَاءُ»[2] نیز همان سخن فوق است. بدین بیان که این آیه میفرماید: خداوند هر کس را بخواهد هدایت میکند و برای هر کس بخواهد اسباب ضلالت را فراهم میکند؛ اما بیان نفرموده است چه کسانی؟ لذا باید برای یافتن این افراد به آیاتی توجه کرد که خداوند متعال را حکیم معرفی میکند. روشن است حکمت خداوند اقتضا میکند کسی را هدایت کند که طالب حق است و به آنچه از حق بدان دست مییابد در برابر یافتۀ خود مقاومت بیجا نمیکند. در مقابل، اسباب ضلالت برای کسی فراهم میگردد که با دیدن تمام دلایل آشکار و سخنان حق، بیدلیل از پذیرش حق سربازمیزند. چنانکه در آیۀ مورد بحث نیز «خَتَمَ» با توجه به حکمت خداوند و اختیار انسان که در دیگر آیات بیان شده است، معنا میشود. البته باید توجه داشت که شروع هدایت و استمرار آن از سوی خداوند متعال است اما ضلالت از بنده آغاز میشود و استمرار آن از سوی خداوند به معنای رها کردن او در ضلالت و استدراج است.
نکتۀ دیگر مسلوبالاختیار نشدن انسان است. ممکن است خداوند متعال کسی را به واسطۀ علم به حقپذیر نبودن فرد، تا آخر عمر از او سلب توفیق در هدایت نماید اما این نیز به معنای سلب اختیار از انسان نیست. به عنوان مثال در رابطه با ابولهب که عذاب او پس از مرگ، مدام است نیز در روایات فرمودهاند تخفیفی هرچند کوچک در عذاب او وجود دارد. این تخفیف نیز به دلیل آزاد کردن کنیزی است که خبر ولادت پیامبر اکرم (ص) را داد. هرچند این فعل او نیز تنها حسن فعلی دارد و نه حسن فاعلی؛ چون ابولهب از پیامبری حضرت در آینده، بیخبر بود و این فعل او از سر علاقه به مقام نبوت یا قصد قربت نبوده است. این مسئله نشاندهندۀ لطف خداوند نسبت به تمام انسانها حتی شخصی مانند ابولهب است و بیانگر این نکته است که چنین فردی نیز در صورت بازگشت به سوی خداوند، راه برای او بسته نیست.
رابطۀ قبح جزماندیشی با متعلق آن: پیشتر بیان شد که بنابر آیۀ شریفه، عدهای خود را مصلح میپندارند در حالی که در حال فساد کردن هستند. بهویژه اینکه آیۀ شریفه آنان را دروغگو معرفی نمیکند بلکه این را از سر ناآگاهی و توهم و باور آنان میداند. چنین امری این پرسش را ایجاد میکند که آیا قبیح بودن این جزماندیشی به سبب متعلق آن است یا اصل جزماندیشی امری ناپسند است؟ بدین معنا که آیا جزماندیشی در مانند توحید و نبوت و امامت نیز قبیح و ناپسند است یا خیر؟ آیا انسانهای اهل یقین را نیز میتوان جزماندیش خواند و در این صورت آیا فضیلت به شمار نمیآید؟ علاوه بر اینکه جزماندیشی امری اختیاری نیست و فرد در این حالت به صحت افکار خود یقین دارد. آیا فرمایش قرآن کریم در آیۀ 18 از سورۀ زمر: «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» دلالت بر ردّ جزماندیشی دارد و در چنین فرضی با چگونه با حرمت مطالعۀ کتب ضلال قابل جمع است؟
پاسخ اینکه مذمت جزماندیشی به معنای نفی اعتقاد جازم نیست. ایمان داشتن به بعضی امور در دین ما امری مسلّم است و معنای ایمان نیز اعتقاد جازم است. لذا حسن و قبح جزم به اعتبار متعلَّق آن است. آنچه مورد بحث بود اینکه انسان باید کنجکاو باشد و هیچ غیرمسلَّمی را مسلَّم نپندارد. لذا مذموم بودن جزماندیشی در روایات و مباحث روانشناسی و بلکه در تجربۀ خود ما به معنای پافشاری بر عقیدهای بدون تأمل در آن است. فرایند جزماندیشی در مسائل علمی، اجتماعی و سیاسی باید فرایندی عقلانی و معتبر باشد و نباید در جامعه هر طرفی خود را حق مطلق و طرف مقابل را باطل مطلق بپندارد.
اینکه جزمگرایی امری اختیاری نیست نیز ممکن است در برآیند پذیرفته باشد اما در فرایند اختیار وجود دارد. بدین معنا که مسیر رسیدن به این جزم، اختیاری و به دست خود انسان است و فرد با توجه به ادلّه و براهین و تکیه بر استدلال، به جزمگرایی منفی نخواهد رسید. لکن اگر این فرایند به درستی طی نشود به ناچار به جزم منفی منجر خواهد شد. چنانکه حضرت امام صادق (ع) فرایند قطع ابان را رد کردند. بدین معنا که صاحب یقین را نمیتوان به یقین نداشتن وادار کرد اما با تصحیح فرایند رسیدن به یقین کاذب، آن یقین را از بین برد. لذا چیزی که فرآیند آن اختیاری است، به دست خود فرد بوده و سلب تکلیف نمیکند.
مراد از آیۀ شریفۀ «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» نیز برگزیدن قول احسن بعد از شنیدن اقوال مختلف نیست. چرا که در آن سخن از «القول» است و ضمیر در «أحسنه» نیز مفرد میباشد. لذا معنای آیه آن است که «القول» یعنی قرآن کریم را میشنوند و از آن تبعیت میکنند، به نحو بهترین تبعیت کردن (و ضمیر «أحسنه» به محذوف یعنی اتباع بازمیگردد). هرچند معنای ذکر شده نیز امری صحیح است اما معنا و مراد آیۀ مورد بحث نیست.
ارتباط حرمت مطالعه و نشر کتب ضلال با دوری از جزمگرایی نیز امری روشن است. بررسی این مسئله نیازمند توجه به تمام تعالیم دین بلکه ادیان دیگر است. توضیح اینکه هر دین و بلکه هر مصلحی شنیدن اقوال مختلف را صحیح میداند اما شنیدن هر کلامی را بدون قید و شرط نمیپذیرد. اگر انسانی بدون آمادگی قبلی سخنان باطل را بشنود، ناگفته پیدا است که در او آثار منفی گاهاً جبران ناپذیری خواهد داشت.
نتیجه آنکه باید حالت تعادل را رعایت کرد و کسانی را که در جزمگرایی پیش رفتهاند و سخنان مخالف را نمیشنوند، توصیه به بررسی آرای مخالف دیدگاه خود را یادآور شد. در مقابل کسانی که تمام وقت آنان صرف گوشسپردن به شبهات و آرای ضد دین شده است، آسیبهای شنیدن سخنان باطل بدون آمادگی قبلی را یادآور شد تا سبب سلب اعتقاد حق از آنان و از دست دادن ایمان نگردد. چنانکه در روایات بسیاری از مجالست اهل معاصی منع شده است و ائمه (ع) گاهی اشخاص را بین همنشینی با خود و همنشینی با شخصی خاص مخیر میکردند و در واقع از همنشینی با این اشخاص منع اکید میفرمودند. کتاب کافی بابی را به این روایات اختصاص داده است. لذا باید مدیریت کرد و نه باب تحقیق را بست و نه هشدار در جای ضروری و مناسب را فراموش کرد.
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
قرآن کریم در سورۀ بقره، تقسیم انسانها به مؤمن، کافر و منافق را در بیست آیۀ اول بیان فرمود. در ادامه از آیۀ 21 تا 25 از این سوره، محور دیگری را بیان میدارد. در این آیات ابتدا به بندگی خداوند امر شده است که انسان را خلق فرموده و نعمتهای خداوند در آیه 22 یادآوری میشود. در آیۀ 23 و 24 نیز تحدّی معروف قرآن کریم بیان شده است. در کریمۀ 25 نیز بشارت به بهشت و نعمات آن مطرح است.
با توجه به روش بیان نکات آیات و ذکر نکردن نکات تفسیری مفصّل و آیه به آیه، چند نکته در ارتباط با این پنج آیه را متذکر خواهیم شد.
نکتۀ اول آنکه در آیۀ 21 خطاب قرآن کریم «یا أیها الناس» است. گویا قصد فرمایش این مطلب را دارد که مخاطب عبادت، انسان است و او است که این عبادت خداوند را درک میکند. لذا عبادت خداوند منحصر در مسلمان بودن یا در نحلۀ دیگر ادیان توحیدی بودن نیز نمیباشد. حتی هندوها و پیروان دینوارهها نیز خداوند و موجودات بسیاری را عبادت میکنند. لکن در آیۀ شریفه دستور به عبادت کسی که خالق انسان است داده شده تا بیان کند علت عبادت خداوند، خالق بودن او است و کسی که خالق نیست، استحقاق عبادت را ندارد و عبادت مخصوص به خداوند است. باور شیعه همین باور قرآنی است و بنابرآن هیچ موجودی جز خداوند عبادت نمیشود، حتی با ادعای باطل اذن خداوند، جواز عبادت غیرخداوند محقق نمیشود. لذا شیعیان امامان خود را عبادت نمیکنند و حتی سجدۀ فرشتگان بر حضرت آدم (ع) نیز عبادت او نبوده است. پس کل خالق یعبد و لیس من غیر الخالق یعبد. و ان الرب یعبد و غیر الرب لایبعد.