درس تفسیر ابوالقاسم علیدوست

1402/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: آیه‌ی «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»

با رعایت شیوة تفسیر آیات گذشته بررسی آیات 6 به بعد را آغاز می‌کنیم.

تقسیم انسان‌ها به سه گروه: اولین نکته آنکه در این سورة مبارکه به عنوان آیات ابتدایی قرآن کریم (قرآن در دست ما و نه ترتیب نزول) به تقسیم مردم در سه گروه اشاره دارد. تا آیة پنجم سخن از متقین است و اوصاف آنان ذکر شده است. آیه‌های 6 و 7 به بیان اوصاف کفّار اختصاص داده شده است و آیات هشتم تا بیستم از منافقین سخن می‌گوید. از این رو بنابر دیدگاه قرآن کریم انسان‌ها یا از متقین هستند، یا کافرند یا جزء منافقان هستند. روشن است که مشرکان نیز از اقسام کفار هستند.

در آیات پیش‌رو از ابتدای سورة بقره، در رابطه با متقین سه آیه، در بیان کفار 3 آیه و دربارة منافقان 13 آیه به بیان اوصاف و ویژگی‌های این سه دسته می‌پردازد.[1] ممکن است کسی این تعداد آیات را اتفاقی بداند اما اگر معتقد باشیم که قرآن کریم سراسر بر اساس حساب و دقت است و شروع و خاتمة آن و تعدادها در آن بر اساس حساب است، باید به این اعداد دقت داشته باشیم و آن را برای متنبه ساختن خود بدانیم. با این توضیح توجه جامعة اسلامی به منافقان باید بیش از کفار و مشرکین باشد. چراکه کافران در برابر اسلام موضع‌گیری می‌کنند و حسابی روشن دارند. حال آنکه منافقان اعتقاد قلبی خود را اظهار نمی‌کنند بلکه گاهی خود را معتقدتر و تندتر از متقین نسبت به اسلام می‌نمایانند. توجه یادشده باید در تألیف و تبلیغ و سخنرانی‌ها و ... ملاحظه گردد.

بحثی فقهی در رابطه با منافقان آن است که آیا این گروه حکم مسلمانان را دارند یا خیر. بدین معنا که بعد از شناخت فردی منافق، می‌دانیم اعتقاد قلبی نسبت به خدا و پیامبر (ص) و اسلام ندارد، حال آیا در احکام طهارت و معاملات و ... حکم شخص مسلمان را دارد یا احکام کافر بر او جاری است. نکتة قابل توجه در این باره آنکه جایگاه مقام ثبوت و اثبات در اجرای احکام اسلام یا کفر، نیازمند بررسی است. پاسخ اینکه اعتراف زبانی به توحید و نبوت یا با اضافه کردن معاد، برای ورود به اسلام کافی است. همان‌طور که خروج از اسلام نیز با انکار این اصول، واقع می‌شود. حکم مرتد نیز به دلیل ابراز کفر جاری می‌شود.

جزم‌اندیشی یا دگماتیزم؛ گاهی انسان گرفتار جزم‌اندیشی می‌شود و زمانی علاوه بر گرفتاری در این ورطه، خود نیز توجه ندارد. راه‌های ورودی یعنی قلب و چشم و گوش بسته می‌شود و حتی در برابر مبلغی مانند نوح پیامبر (ع) تعدادی محدود در زمانی طولانی ایمان می‌آورند.[2] این تعداد اندک با وجود فاعلیت نیرومند حضرت نوح (ع) در تبلیغ معارف الهی، نشان از مشکل در جانب قابلیت قابل بوده است.

در جنگ احد، رزمنده‌ای از کفار بر اثر ضربة پیامبر اکرم (ص) زخمی برداشت که در بازگشت بسیار ناله و فغان می‌کرد. اطرافیان از نالة او شکایت کردند و گفتند فریاد او به اندازة زخم نیست و زخمی کاری نبود. مرد زخمی پاسخ داد که محمد (= پیامبر اکرم (ص)) هنگام ضربه زدن گفت مرا می‌کشد و من به صدق و واقع شدن سخن او اطمینان دارم. پرسش آن است که این‌گونه افراد که تا این اندازه به صداقت حضرت ایمان داشتند چگونه به جنگ و ستیز با حضرت برخاستند؟ روشن است اینان مصداق «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» هستند.

جالب توجه اینکه همین نکته که در آیة هفتم در رابطه با کفار بیان شده است، در ادامه از ویژگی‌های منافقان نیز برشمرده می‌شود. به بیانی دیگر فصل مشترک منافقان و کفار آن است که مجاری ورودی آنان، سمع و ابصار، بسته است. دریافت‌های انسان از طریق سمع و بصر یا شهود قلبی است که اینان همه را بسته‌اند و خداوند متعال بر قلب‌های آنان ختم و مهر زده است. وشن است که ختم الهی بر قلب کافران نیز بدون دلیل و بی‌حکمت نیست.

تعابیر «وَلَكِنْ لَا يَشْعُرُونَ» و «وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ» در رابطه با منافقان نشان از بی‌توجهی آنان نسبت به آنچه در آن گرفتار شده اند، است. آنان خود را مصلح می‌دانند در حالی که مفسدان بزرگی هستند. از سوی دیگر دیگران را سفیه و نادان برمی‌شمارند در حالی که خود سفیهند و این را نمی‌دانند. چنین افرادی خودحق‌پندارند و خود را میزان می‌انگارند. متوجه اشتباه خود نیستند و تنها دیگران را اهل خطا و اشتباه می‌پندارند.

خطرناکترین حالت آن است که برخی سفاهت و خطای خود را مقدس می‌پندارد. آنان گرفتار جهل و سفاهت مقدس‌انگاشته‌شده هستند و این سفاهت را تکلیف شرعی خود برمی‌شمارند. لذا با تهمت و غیبت و اشاعة فحشا و اعمالی مشابه آن، دست از خطا و اشتباه خود برنمی‌دارند. اینان برای گذر از پل صراط که بنابر روایات باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است[3] آماده نیستند. در آن حال که همه به دنبال رهایی و گذشت از این جایگاه هستند از دیگری نمی‌گذرند و عفوی بین مردم نیست. در تاریخ نیز همین نوع از جهل، سبب تفسیق و تکفیر و تهمت نسبت به افراد بسیاری شده که موجب خانه‌نشین شدن آنان گشته است. چنانکه در جریان‌های اخباری‌گری و مشروطیت تعابیری در برابر یکدیگر به کار بردند که تنها نشان از جهالت است.

جمع‌بندی پیام آیات 6 تا 20: در این آیات تقسیم‌بندی مردم ادامه یافته و ویژگی‌های دو گروه کفار و منافقان بیان شده است. علاوه بر اینکه جزم‌گرایی آنان نیز مورد تأکید قرار گرفته و عدم توجه منافقان به گمراهی خود در قالب جهل مرکب در این آیات تبیین گردیده است. مقدس‌انگاری فساد و عدم اعتقاد برحق نیز از تبعات این نوع از جهل است.

مراد از «الناس»؛ کلمة «الناس» 241 مرتبه در قرآن کریم ذکر شده است. در معجم المفهرس 240 ذکر شده است که این کلمه در آیة 73 از سورة نمل را در این تعداد در نظر ندارد. بحث شده است که «الناس» شامل اجنه نیز می‌باشد یا نه که دو طرف آن قائل دارد. این واژه گاهی به معنای مطلق مردم و گاهی به معنای فرد یا عده‌ای از مؤمنان و گاهی نیز به امامان (ع) اشاره دارد و تفسیر شده است. در روایتی نیز «ناس» به ائمه (ع) و «اشباه الناس» شیعیان و «نسناس» به تودة مردم تطبیق شده است.[4] لکن قاعده‌ای کلی در این روایت بیان نشده است. در مواردی «ناس» راجع به تودة مردم به کار رفته است که باید موارد به صورت جزئی بررسی شده و مراد قرآن کریم کشف شود.

«إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

تفسیر این بخش از آیة 20 سورة بقره سخن از اشکالی با سابقة بیش از هزار و سیصد سال است که در تفاسیر جوامع الجامع، کشاف و فخر رازی باید به بیان‌های مختلف ملاحظه شده و بیان ائمه معصومین (ع) در این باره بازگو شود.


[1] ممکن است بعد از ملاحظة تمام قرآن کریم، تعداد آیاتی که راجع به کافران یا منافقین است به همین شکل یا برابر باشد که سخن دیگری خواهد بود و تأیید و ردّ این الهام قرآنی نیازمند بررسی کامل آیات است.
[2] در روایاتی تعداد تمام ایمان آوردگان به آن حضرت 80 تن بیان شده است؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج‌۱، ص۳۰.
[3] میزان الحکمة، ج6، ص250.
[4] کلینی، فروع کافی، ج86، ص244-245.