1401/10/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره حمد - تفسیر کلمه الله
کلمه الله هم در بسم الله الرحمن الرحیم آمده و هم در غیر بسمله بیان شده است. در یکی از تفاسیر نوشتهاند که کلمه الله 1000 بار در قرآن آمده است. بنده در یادداشتی به نویسندگان تفسیر مذکور یادآور شدم که حدود 2700 – 2800 بار کلمه الله در قرآن آمده است.
بحثی که داریم بسیار کاربست دارد. در مورد الله یک تصور عمومی در حوزه و دانشگاه حکمفرماست که الله علم است برای ذات مقدس خداوند. حالا کلمه علم را حذف میکنیم چون بعضیها آوردهاند و بعضیها نیاوردهاند چون ممکن است الله را مُحَلّی به لام بگیریم که در اینصورت جزو الله نیست و اضافه شده یعنی اَلاِله بوده و همچنین ممکن است الف لام جزو خود کلمه باشد یعنی الله باشد. به هر صورت الله را اسم برای ذات مستجمع صفات جمال و جلال میگویند.یدآ-
ما یکدفعه الرحمن میگوئیم که یک جهت را در نظر میگیریم و یکدفعه االرازق، الصادق، الخالق، العالم، الحکیم و ... میگوئیم که به جای همه صفات جمال و صفات جلال، الله میگوئیم.
بررسی تصور عام در مورد الله
جالب نیست بگوئیم ولی واقعیت این است که در کلمه الله از جهات مختلف اختلاف است. در اصل اختلاف است، در نوع، در معنا، در الف و لام، در همزه الله اختلاف است. بنده در کتاب سلسبیل با نظر به لفظ الله سراغ روایات و اقوال در معنای الله نرفتیم ولی اختلافات را وارد شدهایم. (فیبحث عن اصلها و نوعها و الالف و اللام منها. اما اصله و نوعه فعند بعض غیر مشتق) برخی گفتهاند الله خودش است و مشتق نیست مثل زید و بکر که مشتق نیستند (بل هو عَلَمٌ) وقتی چیزی علم شد قهراً الف و لام هم جزو کلمه است چون مُحَلّی به لام در مقابل علم است و بالعکس. خلیل بن احمد قائل به این نظریه است و همچنین فخر رازی به کثیر نسبت داده است مانند سیبویه. بعضی دیگر گفتهاند اصل الله اِله بوده، برخی دیگر گفتهاند لاه بوده و طبق این مبنا الله دیگر علم نیست بلکه معرفه به الف و لام است.
طبق همین اختلافی که در اصل بیان شد در نوع الله هم اختلاف است. اگر الله علم شد جزئی حقیقی میشود ولی اگر لاه یا اِله بوده که الف و لام بر سرش آمده از کلیت خارج نمیشود. برخی گفتهاند اگر الله علم نباشد وقتی لا اله الا الله میگوئیم این عبارت مفید توحید نیست و این جمله زمانی مفید توحید است که از الله شخص خاص را اراده کنیم. از نظرات دیگر در اصل کلمه الله به توحید نمیرسیم ولی با نظر علم بودن به توحید میرسیم.
سوال یکی از حضار: علم بودن با الف و لام داشتن قابل جمع است مانند الفضل.
پاسخ: در کتاب نحو خواندیم که وقتی معارف را تقسیم میکنند میگویند پنج تا است: یکی مُحَلّی به لام است و یکی هم علم است. اگر دیدید کلمهای علم است و الفولام هم دارد و بدون الفولام هم باز علم است این را الفولام لمح میگویند یعنی الفولام مصطلح تعریف نیست. پس چیزی که تعریفاش به الفولام است دیگر از علم نیست و چیزی که تعریفاش از علم است دیگر از الفولام نیست. بعضی دیگر الله را جاری مجرای علم گرفتهاند مانند صاحب حدائق الندیّه.
در مورد الله دو اطلاق داریم:
1. معنای مشهور همین معنایی است که گذشت یعنی الله علم است برای ذات مقدس خداوند است.
2. معنای دیگر، الله بالذات متجلی است یعنی ذاتی که تجلی کرده است. حالا تجلی اول که بیتعین است یا تجلی دوم که تجلی با تعینات است.
نگاه ما به خداوند نمیتواند دو نوع باشد: خدای بدون فرض تجلی، ظهور، خلق، علیت و سببیت و خدای متجلی در اشیاء که خالق الاشیاء است، صانع الاشیاء است.
بسم الله الرحمن الرحیم یعنی به اسم خدای رحمان رحیم که خدا را به عنوان یک ذات صاحب فیض درنظر میگیریم. گاهی هم فیض مقدس میگویند، خدای صانع، خدای خالق.
فرق این دو اطلاق در این است که در اولی دیگر تجلی جزء موضوعله الله نبود اما در معنای دوم تجلی جزء موضوعله است. مثلا یکدفعه زید میگوئیم و منظورمان همان زید در خارج است، یکبار زید را بر آقای زید اطلاق میکنیم وقتی که مثلا درس میخواند، خب این درس خواندن داخل در موضوعله زید میشود. در الله هم یکبار نگاهمان من حیث هو هو است و یکبار هم نگاهمان به حیث تجلی و ظهور خاص است.
اشکال
اشکال: برخی گفتهاند بشر در وضع کلمات باید یک شناختی از موضوعله داشته باشد تا آنرا وضع کند، اگر غیب مطلق است و هیچ شناختی ندارد چگونه میخواهد وضع کند؟ چگونه میخواهد مفاهمه کند. فخر رازی میگوید در الله این مشکل را داریم، مخصوصا در معنای اول که چیزی در نظر نمیگیریم و اتفاقا یکی از صفات هم غیب است.
عین عبارت فخر رازی: گذشتگان از فلاسفه منکر وضع اسم برای ذات الهی شدهاند. چرا که انگیزه در وضع لفظ اشاره به موضوعله است و از آنجا که هیچ یک از مخلوقات نمیتواند ذات الهی را بشناسد فایدهای در وضع لفظ برای ذات تصور نمیشود.
پاسخ: اگر بگوئید وضع کلمات برای معانی مجهول مطلق درست است در جواب میگوئیم باز اشکال دارد زیرا مفاهمه باید صورت بگیرد – اگر بگوئید ذات خدا مجهول مطلق نیست در جواب میگوئیم ذات خداوند مجهول است پس جواب اشکال فخر رازی چیست. فخر رازی در جواب میگوید برخی معتقدند ممکن است خداوند بعضی از بندگان مقرب را به شرف معرفت ذات مقدس نائل کند در اینصورت وضع اسم برای ذات ممتنع نخواهد بود. ایشان درواقع مقدمه دوم را زده است که بگوئیم ذات خداوند برای هیچکس قابل شناخت نیست.
نقد بر اشکال و جواب
به نظر بنده هم اشکال ضعیف است و مغالطه دارد و هم جواب ضعیفتر است. ضعف اشکال این است که چه کسی گفته وضع کلمات برای معانیای باید که برای مخاطب معلوم است. خیر اینگونه نیست ممکن است یک معنا ذاتاش معلوم نباشد ولی آثارش معلوم باشد مثلا من و شما باهم مفاهمه میکنیم و کلماتی را به کار میبریم که اجمالا میدانیم مثلا دارو است ولی نه شکلاش را دیدهایم و نه خواصاش را میدانیم؛ در اینصورت آیا نمیتوانیم مفاهمه کنیم.
جواب هم ضعیفتر است چون خلاف معتقدات است زیرا معتقد هستیم هیچ موجودی به این شرف نمیتواند نائل شود. معرفت ذات خداوند جوری که انسان آنرا خوب بشناسد فقط برای خدا است. ظاهرا ملائکه مقرب هم همینطور هستند. جناب موسی از خداوند تقاضا کرد که خدایا خودت را به من نشان بده که خداوند فرمود ببین اگر کوه تحمل دارد من خودم را نشانت بدهم.
روایتی داریم که میگوید: امام باقرعلیهالسلام میفرماید: مردم خیالتان راحت باشد ما خداشناس نداریم تا دلتان بخواهد خدانشناس داریم. امام در ادامه میفرماید اگر سوسک بخواهد خدا را بشناسد چگونه میشناسد؟ سوسک برای خداوند دوتا شاخک تصور میکند و میگوید منِ ضعیف با دوشاخک دارم که به عنوان رادار عمل میکند، پس با این استدلالاش برای خدا هم شاخک تصور میکند. امام باقر میخواهد بگوید شما هم همینطور است منتهی شناخت بشر مراتب دارد مانند شناخت پیامبر اکرم، شناخت حضرت امیر، شناخت ملائکه و تا به پایینترین مراتب میرسد.
ما با همین رویه مفاهمه برقرار کردیم، اصلا اَدَلُّ شَیءٍ عَلی اِمکانِ وُقُوعِه، خب الان واقع شده است منظور شما از عدم برقراری مفاهمه چیست؟ این سوال و جواب خیلی ضعیف است یعنی در واقع ما مقدمه اول را در قیاس استثنائی میزنیم که وضع برای مفاهمه است و مفاهمه هم فقط زمانی است که موضوعله معلوم باشد، ما میگوئیم همینجا توقف کنید که فیالجمله معلوم بودن کفایت میکند.
سوال یکی از حضار: استاد فیالجمله هم معلوم نیست، ذات ذات بسیطه است چه چیزی را میخواهیم بیان کنیم.
پاسخ: ذات، ذات شؤون است، ذات بسیط است ولی از بساطت خداوند به وحدت شأن خداوند نرسید. الله ذات الشؤون است اما بسیط است.
ادامه سوال: استاد پس بفرمائید روی تجلی بحث کنیم همینی که آقایان میگویند لااسم له و لا معنی فی مقام ذات.
پاسخ: یکدفعه میگوئیم الله وضع برای تجلی شده است و تجلی در معنای الله داخل است و یکدفه میگوئیم این واسطه در عروض است. این مجوز میشود که برای خود الله وضع کنیم لذا در معنای اول تجلی داخل در موضوعله نیست ولی در معنای دوم تجلی داخل در موضوعله است.
بررسی احادیث
1. امام عليعليهالسلام: (في مَعنى بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ :إنَّ قَولَكَ «اللّهُ» أعظَمُ اسمٍ مِن أسماءِ اللّهِ)[1] این عظیمترین نام برای الله است. این روایت از نظر منزلت ثابت میکند که الله اسم اعظم است.
2. وَ بِإِسْنَادِهِ إِلَى اَلْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍعَلَيْهِاَلسَّلاَمُ: (قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ مَعْنَى اَللَّهِ؟) از معنای الله سوال کردم (قَالَ اِسْتَوْلَى عَلَى مَا دَقَّ وَ جَلَّ) الله بر هر دقیق و ریزی استیعلا دارد.[2]
3. امام صادقعلیهالسلام: (ليس قولي اللّه إثبات هذه الحروف: ألف، لام، هاء) امام میفرمایند وقتی من الله میگویم مقصودم لفظ نیست (ولکنی ارجع الی معنی) وقتی الله میگویم به یک معنایی اشاره دارم (هو شیء خالق الاشیاء و صانعها، وقعت علیه هذه الحروف) وقتی الله میگویم نظرم به شیئی است که خالق الاشیاء و صانع الاشیاء است.
حالا بگوئیم این صانع عطف تفصیلی است یا اینکه صنع اشیا بعد خلق اشیاء است.[3]
4. امام عسکریعلیهالسلام: (تَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ أَیْ أَسْتَعِینُ عَلَی أُمُورِی کُلِّهَا بِاللَّهِ الَّذِی لَا تَحِقُّ الْعِبَادَهْ إِلَّا لَهُ) برای الله صفتی آوردند که استحقاق عبادت را میرساند.[4]
5. امام عسکریعلیهالسلام: (هُوَ الَّذِی یَتَأَلَّهُ إِلَیْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ کُلُّ مَخْلُوقٍ) وقتی الله میگوئیم منظور کسی است که همه خلق در مشکلات به او پناهنده میشوند.[5]
6. امام صادقعلیهالسلام: (اَلْأَلْفُ آلاَءُ اَللَّهِ وَ اَللاَّمُ إِلْزَامُ خَلْقِهِ)[6]
سوالات آخر درس
سوال 1: استاد فرمودید که به وضع اشکال میکنند و واضع نمیتواند نداند که معنایش چیست. در نقد بر اشکال فرمودید ما در استعمال تا حدی معنا را میفهمیم. در بیان خودتان اشکال به وضع بود.
پاسخ: این استعمال جدا از وضع نیست و وضع برای استعمال است و استعمال با توجه به وضع است.
ادامه سوال 1: عرض بنده این است علامه در المیزان میگویند الله قبل از استعمال، استعمال میشده اما نه در معنایی که مدنظر ما، پیامبر و قرآن است و از زمان حضور قرآن استعمال خاص پیدا کرد و چه بسا از آن زمان هم علم شد.
پاسخ: ما اگر وضع اولیه را درست کنیم درست میشود ولی اگر بگوئیم نقلی صورت گرفته همانی که با این معنا است ولو وضع ثانوی باشد پس وضع و استعمال را جدا نکنید. حالا بگوئیم قبل از اسلام نبوده ما از زمانی که واضع میخواسته نقل کند را در نظر میگیریم.
سوال 2: جلسه پیش در مورد اسم تعبیرتان این بود که یک معنای اسم همین نام است، یک معنای اسم تجلی و ظهور است و تفکیک کردید. جسارتا میتوانیم بگوئیم که معنای لغوی اسم جای خود و معنای اصطلاح عرفانیاش که تجلی است یک وجه تسمیه دارد که ظهور چیز دیگری باشد.
پاسخ: شما نمیتوانید این ایراد را بر ما بگیرید چون ما از مخالفان تکثیر معانی هستیم. ما داعی و مورد استعمال را معنا نمیدانیم و تا جایی که امکان داریم معنای جامع تصور میکنیم. حالا اگر در بیانات معانیای بوده به اعتبار مصادیق بوده است. بنده خیلی وقتها بر ممشای قوم صحبت میکنم و رد میشوم و توقفی نداریم وگرنه گفتیم که اینها معنا نیستند و یک داعی قوم هستند یا یک جامع مشترک معنوی است که به اینها به آن برمیگردد.ناینها
سوال 3: استاد سند کتاب تحفالعقول را جایی بحث کردهاید؟
پاسخ: بلی در اول خارج مکاسب محرمه بحث کردهایم. خلاصه نظر بنده این است که آقای تحف عالم خوبی بوده و کتابی هم که با عنوان تحفالعقول دست ما است همان کتاب است ولی مشکل این است که مرحوم حرّانی روایات را مرسل کرده است و به امام نسبت داده است و فاصله راویان را نیاورده است. تحفالعقول کتاب خوش سلیقهای است.