درس تفسیر ابوالقاسم علیدوست

1401/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره حمد - باء بسم الله

 

حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام در حدیثی می‌فرمایند: أنا نقطة باء یا جمیع القرآن فی باء بسم الله و أنا نقط تحت الباء و در متون اهل تسنن هم آمده: إن اسرار القرآن فی الفاتحة و اسرار الفاتحة فی البسمله و اسرار البسمله فی الباء و اسرار الباء فی نقطتها. در این جلسه این جملات را بررسی می‌کنیم.

در ارتباط با این جملات چه جمله‌ای که به حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام مربوط است و چه بقیه جملات دو موضع مشخص است. یکی موضع انکار است که برخی‌ها اگر جمله‌ای برایشان قدری سخت باشد موضع انکار را در پیش می‌گیرند. یکی از باحثان می‌گوید جمله إن اسرار القرآن فی الفاتحة و اسرار الفاتحة فی البسمله و اسرار البسمله فی الباء و اسرار الباء فی نقطتها نه از پیامبر ثابت شده و نه از اصحاب وی، بلکه کلامی نامعقول از افراطیون است و بعد اعلان خطر کرده که افراط باعث می‌شود خاصیت بیان بودن قرآن از بین برود. خب اگر همه قرآن اسرار شد و همه این اسرار جمع شد رسید به باء بسم الله، در اینصورت می‌توانیم بگوئیم قرآن برای مردم بیان است؟ لذا اینگونه افراد معتقد هستند باید چنین جملات را کنار بگذاریم.

بنده به سخن منکرین این شبهه را اضافه می‌کنم که آیا در آن زمان حروف با نقطه و بی نقطه بوده یا اینکه نقطه بعدا وارد لغت عرب شد؟

در جلد دوم بحارالانوار علامه مجلسی روایاتی آورده‌اند که ائمه می‌فرمایند اگر چیزی از ما رسید و نتوانستید توجیه کنید فورا آنرا رد نکنید، یا متوقف شوید یا اینکه به اهل علم بسپارید. البته این‌را هم مدنظر داشته باشیم که هرچیزی که برسد را قبول کنیم، چه عقلانی باشد یا نباشد، چه عقلائی باشد یا غیر عقلائی باشد این‌هم درست نیست. اگر اینجا بتوانیم توجیه کنیم بهتر از رد کردن است ولو اینکه آخر کار بگوئیم علی فرض ثبوت و صدورِ از معصوم، می‌تواند مراد این باشد و به نظر بنده این راه بهتر است.

در مورد شبهه نقطه که بعدا وارد لغت عرب شده، بلی نقطه از اول نبوده و اینکه در زمان حضرت امیرالمؤمنین وارد شده یا بعد از زمان حضرت وارد شده، به این سفارش حضرت رجوع می‌کنیم. حضرت به ابوالاسود فرمودند تَتَّبِعُهُ وَ زِدْ فِيهِ مَا وَقَعَ لَكَ[1] برو تتبع و جستجو کن و به آنچه من فرمودم اضافه کن، در واقع حضرت اساس را فرمودند و ابوالاسود دنبال بنیان علم نحو و نقطه‌گذاری رفت. ممکن است از نظر تاریخی ردّی نداشته باشیم که نقطه بعد از زمان حضرت امیرالمؤمنین وارد شده است، لذا این مشکل نیست.

توجیهات

    1. توجیه صدرالمتالهین[2] : سالک الی‌الله مشاهده می‌نماید که قرآن بلکه همه صحف، بلکه همه موجودات در نقطه باء جمع است. این نقطه بسیط است و همه اشیاء در آن است. چطور ما با یک ما فی السماوات و الأرض به همه موجودات اشاره می‌کنیم و می‌گوئیم همه موجودات در این ما فی السماوات والأرض جمع است، می‌توانیم بگوئیم عبارت همه موجودات در نقطه باء جمع است. اگر کسی توانست از خود برهد و به دائره ملکوت سبحانی برسد خود را در احاطه حق متعال می‌بیند و زیر نظر و سلطه نقطه باء مشاهده می‌کند.

صدرالمتالهین نقطه باء را به عنوان ابسط الاشیاء گرفتند و بر حق متعال تطبیق کردند. اینکه همه قرآن در بسمله است و هم بسمله در باء است و باء هم در نقطه است یعنی همه هستی در ذیل سایه و سلطه الهی است. اینحا صدرالمتالهین توانست بین نقطه باء و خدای متعال ارتباط برقرار کند اما بحث سر نقطه و حق نبود بلکه بحث سر نقطه و امیرالمؤمنین بود. حضرت می‌فرمایند: من نقطه تحت باء هستم. ملاصدرا می‌گوید با خروج از وجود مجازی و سیر از فنا به بقاء و از مرگ به حیات از قرآن جز سفیدی و نور و یقین نمی‌ماند. در اینصورت است که قرآن از نسخه اصل که همان امام مبین امیرمؤمنان است گرفته می‌شود و این همان سر کلام الهی است که فرمود ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[3] که ذیل آیه به وجود مقدس امیرالمؤمنین تفسیر شده است.

نقد اول

سخن شما بر وجود جمعی قرآن در نقطه باء دلالت می‌کند نه باء بسم الله. نقطه باء در بسم الله و غیر بسم الله که فرق نمی‌کند. شما می‌خواهید نقطه باء در بسمله را تفسیر کنید یا هر نقطه باء را !؟ ضمن اینکه ما در ارتباط دادن این مطالب به امیرالمؤمنین‌علیه السلام ارتباطی نمی‌بینیم.[4]

    2. مرحوم امام خمینی: ایشان در مورد نقطه زیر باء و أنا نقطة تحت الباء می‌فرماید: و اما اسرار باء و نقطه تحت الباء که در باطن مقام ولایت علوی است و مقام جمع الجمع قرآنی است. قرآن یک بسطی دارد و یک جمع شدنی دارد که در فاتحه جمع می‌شود و یک جمع الجمعی دارد که در باء بسمله یا حتی نقطه باء جمع می‌شود. وی میگوید: روایتی از حضرت امیر است که أنا نقطه التی تحت الباء که اگر این وارد شده باشد تأویل‌اش این است که باء به معنای ظهور مطلق است. تعیّن اول عبارت از مقام ولایت است و ممکن است مقصود امیرالمؤمنین‌علیه السلام این باشد که مقام ولایت به معنای واقعی ولایت، این تعیّن اول باشد و اسم تجلی مطلق است و اولین تعیّن ولایت احمدی علوی است.

توضیح اینکه خداوند با خلق‌اش ظهور و تجلی می‌کند. یک تجلی مطلق بدون تعیّن دارد یعنی بدون اضافه به امیرالمؤمنین، نبی اکرم و غیره؛ اما یک تعیّن دارد که اضافه می‌شود و اولین تجلی همین تجلی است منتهی ایشان امیرالمؤمنین را نماینده نبوت هم فرض می‌کند و لذا می‌گوید اولین تعیّن ولایت احمدی علوی است. این أنا یعنی من و یک منِ دیگر که حضرت رسول است. در روایات داریم که إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلُ[5] و این عقل به نبی مکرم تفسیر شده است و منظور خلق ولایت پیامبر است نه خلق جسم پیامبر اکرم.

نظر نهایی باء

به نظر بنده ما راه دیگری را طی کنیم. می‌توان گفت قرآن تکوین – عالَم- و قرآن تدوین – کتاب آسمانی – از سبب بودن خداوند نشأت می‌گیرد؛ چون خداوند سبب است قرآن تکوین و قرآن تدوین از او نشأت می‌گیرد و در این تجلی و سببیت همه‌چیز جمع است. باء هم مبین سببیت است، پس باء نماینده سببیت خداوند است نه خود باء و آنچه به باء معنا می‌دهد نقطه ذیل آن است و در عالم هستی آنچه که به خلق هدف و معنا می‌دهد انسان کامل است که یک مصداق‌اش امیرالمؤمنین است و یک مصداق‌اش رسول اکرم است. اگر حدیث لَوْلاَكَ لَمَا خَلَقْتُ الْاَفْلاَكَ[6] درست باشد در واقع امیرالمؤمنین می‌فرماید من به عالم هستی معنا می‌دهم و من نقطه ذیل باء هستم. پس باء سببیت است و نقطه ذیل باء انسان کامل است و این انسان کامل به باء معنا می‌دهد. باید پذیرفت که حدیث از متشابهات سخن امیرمومنان است وآنچه مطرح شد از حد گمانه زنی فراتر نمی‌رود و او خود می‌داند چه فرموده است، شهسوار کلام است و الفاظ در کمند بیان‌اش کثیر است.

جلسه قبل گفتیم که در قرآن تعبیر تجلی بیان شده است ﴿فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا[7] که این تجلی، تجلی مدنظر ما نیست وبرخی اشتباه کرده‌اند. ما از عالَم به متجلی تعبیر کردیم به این صورت که تجلی را لازم گرفتیم و همچنین تجلی اسم مفعول ندارد، ولی بعدا احساس کردم که اشتباهی رخ داده است زیرا خود خداوند متجلی است. در فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ خداوند متجلی می‌شود. بلی ما نمی‌گوئیم تجلی متعدی است ولی معنایش هم این نیست که متجلی را هستی در نظر بگیریم، هستی مجلی می‌شود، یا به هستی متجلی بالله یا متجلی له بگوئیم. در تجلی یتجلی خداوند متجلی و عالَم متجلی به است.

تفسیر اسم

اسم بسم الله چیست؟ ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى[8] این اسم چه در بسمله و چه در غیر بسمله چیست؟

در لغت و عرف به لفظ موضوع اسم می‌گویند. اگر لفظی باشد که موضوع برای یک معنایی شده باشد مانند زید، بکر، الله، محمد، علی، حسن و قس علی هذا همگی را اسم می‌گویند. مشکلی که هست اینکه آیا ما با اسم خداوند کار داریم یا با خود خداوند کار داریم. آیا سبح الله یا سبح اسم الله؟ یا جایی که استعانت می‌جوئیم به خود خداوند استعانت می‌جوئیم یا اسم خداوند؟ برخی از بزرگان در هر لقمه‌ای که می‌خورند بسم الله می‌گویند و بعد فارغ شدن الحمدلله می‌گویند حال اینجا استعانت به خود خداوند است یا به اسم خداوند است؟ استعین بالله تعالی یا استعین باسم الله تعالی؟ در بسمله قرآنی هم همین شبهه مطرح است.

مفسرین و علما در ارتباط با حل این مساله اقسامی آورده‌اند که جلسه بعد بحث و بررسی خواهد شد.


[1] الفصول المهمة فی أصول الأئمة (تکملة الوسائل)، جلد۱، صفحه۶۸۴.
[2] اسفار اربعه، جلد 7، صفحه 32 و 33.
[3] سوره زخرف آیه 4.
[4] از مشکلات اسفار ارتباط عبارات آن است من جمله همین بحثی که گذشت.
[5] کلیات حدیث قدسی، جلد۱، صفحه۶۴۷.
[6] الوافي، جلد1، صفحه۵۲.
[7] سوره أعراف آیه 143.
[8] سوره اعلی آیه 1.