1400/03/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اشتراط حیات در مرجع تقلید آری یا نه؟
پرسش اول: اخباری ها تقلید را قبول ندارند و دانش اصول را نمیپذیرند اما آیا ایشان از قواعد اصول فقه استفاده نمیکنند؟ پس در موارد تعارض اخبار چه میگویند؟ جایی که چند گروه از ادله است، عام و خاص، مطلق و مقید، انقلاب نسبت و... این ها را چکار میکنند؟ اگر استفاده نمیکنند با این موارد چه میکنند؟ اگر هم استفاده میکنند پس چرا معروف شده است که اصول فقه را قبول ندارند؟
پرسش دوم: اطلاعات ما نسبت به جریان اخباری گری کج و معوج است لذا این پرسش ها برای ما پیش میآید؛ در این زمینه چه باید کرد؟ ضمن اینکه با تکثر موضوعات آیا اخباری ها همه را با اصول عملیه حل میکنند یا میگویند همه موضوعات روایت دارد؟
پاسخ: در مورد جریان اخباری گری هم کتاب و هم سخنرانی وجود دارد، شاید آخرین سخنرانی صحبت ما تحت عنوان ادوار اخباری گری باشد؛ بخشی از کتاب مرحوم آقای گرجی با عنوان تاریخ فقه و فقها که کتاب معروف و خوبی است، به این موضوع پرداخته است و از این کتاب جاذب تر کتاب آقای ابراهیم بهشتی تحت عنوان «اخباری گری تاریخ و عقائد» است؛ توصیه میکنم این ها را مطالعه کنید و نباید اطلاعات یک فاضل حوزوی نسبت به جریان اخباری گری، کج و معوج باشد. مخصوصاً اینکه گاهی نسبت به جریان اخباری گری برخی بی مهری ها صورت گرفته است و تعابیری راجع به ایشان به کار رفته است که حق ایشان نیست البته اخباری ها هم گاهی تعابیری دارند که حق اصولی ها نبوده است. اما راجع به بحث استفاده اخباری ها از قواعد اصول باید گفت هیچ مستنبطی از استفاده فی الجمله از قواعد اصول بی نیاز نیست، اخباری ها این مقدار را قبول دارند اما دانش اصول را به عنوان یک بسته موسع نمیپذیرند و بحث هایی مانند جمع بین اخبار، تعارض، مفاهیم و... را قبول دارند مگر کسی میتواند با متون درگیر باشد و از این ها استفاده نکند [می توانید مقدمه حدائق را هم ببینید] مثلاً در تعارض میگویند اگر مرجحی باشد به آن اخذ میکنیم و اگر نباشد قائل به تخییر میگردیم چون روایت دارد حتی در بحث انقلاب نسبت مطلبی را از حدائق نقل کردیم.
با این توضیحات روشن میشود که چون اخباری ها تقسیم روایات را به صحیح و ضعیف و موثق و حسن نمیپذیرند و همه روایات را قبول دارند و میگویند ائمه ع القای اصول فرموده اند و ما باید اخراج فروع کنیم لذا در موضوعات جدید با مشکل مواجه نمیشوند و عملاً هم عجز ایشان را نمیتوان نشان داد. بالاخره صاحب حدائق اخباری هست و 25 جلد کتاب فقهی دارد. آن ها اصول عملیه را خیلی چاق نمیکنند اتفاقاً برخی اصولی ها بیشتر اصول عملیه را چاق کرده اند ولی اینکه فکر کنید آن ها وارد تمام ساحت های فقه شده اند مانند فقه سیاسات و... اینگونه نیست. پس عجز آن ها بارز تر از اصولی ها نیست ولی راه آن ها درست نیست مگر میتوان منطق استنباط را رد کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
گذشت که برخی از آقایان با استناد به استصحاب قائل به جواز تقلید از میت شدند؛ آخوند خراسانی به استصحاب پاسخ داد که زنده با مرده عرفاً دو موضوع هستند، مرده رأی ندارد لذا نمیتوان از او تقلید کرد. ایشان در بقای موضوع عرف را معیار میداند نه عقل درحالی که عقل در اینجا قوام رأی را به روح میداند ولی عرف اینگونه نمیبیند. جالب اینکه نسبت به بعضی از احکام، عرف در مرده و زنده داوری این همانی میکند مانند نظر زوجه به زوج میت ولی در رأی و تقلید چنین داوری ندارد.
ممکن است یک رندی بگوید: اعتقاد و رأی با مردن شخص از بین میرود اما حدوث رأی که زمان مرگ نبوده است بلکه در زمان حیات بوده است و همین مقدار برای جواز تقلید از او کافی است. شما در روایات چه میکنید؟ آیا روایت راوی مرده را کنار میگذارید یا میگویید چون در زمان نقل زنده بوده کافی است؟
آخوند میفرماید: آیا نباید رأی باقی باشد تا بتوان تقلید کرد؟ خب وقتی با مرگ، رأی میرود دیگر نمیتوان تقلید کرد. چرا شما به راوی نقض میکنید بلکه ما به فرض تبدل رأی، جنون یا فراموشی مجتهد نقض میکنیم.
سپس ایشان میفرماید: تمام این مطالب در تقلید ابتدائی بود، نسبت به تقلید استمراری جور دیگری وارد میشوم.
اگر بخواهیم استصحاب کنیم باید اینگونه بگوییم که این مجتهد قبلاً صاحب نظر بود و من مقلد هم از او تقلید میکردم، احکامی که ایشان استنباط کرده بود برای من حکم شرعی به حساب میآمد حالا بقای آن احکام را استصحاب میکنم؛ بله رأی مجتهد در آمدن این حکم شرعی دخالت داشت ولی مقوم موضوع نیست لذا خود آن حکم شرعی را استصحاب مینماییم. عبارت کفایه :«و أما الاستمراری فربما یقال أنه[جواز بقا] قضیۀ استصحاب الاحکام اللتی قلده فیها فانّ رأیه و ان کان مناطاً لعروضها و حدوثها الا انه عرفاً من اسباب العروض لا من مقومات الموضوع و المعروض» پس رأی مجتهد از مقومات نیست تا با فوت او و از بین رفتن رأی، حکم شرعی هم از بین برود. مانند اینکه استنباط کند نجاست عصیر عنبی را و سپس فوت کند، خب آیا نظر مجتهد قید حکم است؟ مثلاً عصیر عنبی که توسط این آقا اجتهاد شده نجس است؟
حال آقای آخوند پاسخ میدهد که شما از یک چیز غفلت کردید، این استصحاب و دلیلی که آوردید درست است اما وقتی سراغ یک مجتهد میروید [مثلاً رساله او را میگیرید] به حکم عقل، فطرت یا نقل مجبورید به رساله این آقا عمل کنید ولی آیا حکم شرعی در رساله او است؟ عقل میگوید رساله او را بگیر اگر اصابت به واقع کرد فَبِها اگر هم اصابت نکرد برای تو عذر است ولی شما یقین به حکم شرعی ندارید تا آن را استصحاب کنید. پس شما به حکم شرعی نجاست عصیر عنبی یقین ندارید بلکه شاید حکم شرعی طهارت باشد و ما با فتوای مجتهد به طور مستقیم به حکم شرعی نمیرسیم در حالی که متعلق استصحاب یا باید حکم شرعی باشد یا موضوع دارای حکم شرعی. خب اگر کسی بگوید این مطلب زمانی صحیح است که دلیل تقلید، عقل بود اما اگر دلیل آن ادله نقلیه باشد چطور؟