1403/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مباحث الفاظ/ ماده امر
مستحضرید بحث به جای حساسی رسیده است مناظره بین استاد و شاگرد؛ آقای نائینی می فرمود: واجب باید با حسن فاعلی و حصه مقدوره انجام شود پس اگر کسی واجب را لا بالاختیار انجام داد این تحت طلب نیست و انجام فعل و لو مطابق مامور به، اگر مامور به و تحت طلب نباشد نیازمند دلیل است وگرنه کافی نیست به همین خاطر فرموده اند اطلاق صیغه، اقتضای عدم سقوط دارد. اگر هم شک کنیم استصحاب می کنیم که نتیجه آن همان عدم سقوط است.
محقق خویی: ایشان بر استاد خودشان اشکالاتی دارند(اینجا را خوب دقت کنید چرا که قبول یا رد این اشکالات اثر فراوانی دارد) اشکال اول: شما فرموده اید اگر بخواهد چیزی تحت طلب برود باید مقدور باشد و همیشه حصه مقدوره تحت طلب می رود. شما فرض کرده اید که شخص حصه را غیر مقدور انجام داده است به اختیار نبوده است و امر به حصه مقدور تعلق می گیرد و... آقای نائینی من هم قبول دارم که امر به حصه غیر مقدور محض تعلق نمی گیرد (به حکم خطاب یا عقل) مثلاً به شخص بگویند نفس نکش یا نفس بکش و... این که مقدور شخص مکلف نیست ( اما این محل بحث ما نیست). آقای نائینی آیا نمی شود امر به جامع بین مقدور و غیر مقدور تعلق بگیرد؟ به نظر ما امر به جامع می تواند تعلق بگیرد چرا که در جامع حصه مقدور و غیر مقدور هر دو وجود دارد. مثلاً حج به شکل اختیار مصلحت دارد به لا اختیار هم انجام شود(مثلاً دست وپای شخص را ببندند و حج ببرند) کفایت می کند. آقای نائینی در واجبات فرض کنید که امر به جامع تعلق گرفته از این رو اشکال شما از این جهت وارد نیست.
اشکال دوم: آقای نائینی شما می فرماید حسن فاعلی در واجبات(بحث شما هم واجب تعبدی نیست بلکه بحث شما بر سر اطلاق صیغه در واجبات است) معتبر است. این حسن فاعلی غیر از قصد قربت، قصد امر مولا است. چون می فرماید وقتی تکلیف غیر مقدور است مکلف نمی تواند قصد بکند امر مولی را و چون نمی تواند قصد امر مولا بکند کافی نیست. خب معنای این عبارت این است که واجبات باید تعبدی باشند و این سر از انکار واجب توصلی در می آورد. در حالی که تقسیم واجب به تعبدی و توصلی جز ابتدائیات فقه، اصول و مدرسه شماست.
عبارت محاضرات
بل لا بد من الإتيان به بقصد القربة بداهة ان الحسن الفاعلي لا يتحقق بدونه (نسبت دادن به مولا و قصد قربت). و من الطبيعي أن الالتزام بهذا المعنى يستلزم إنكار الواجبات التوصلية، و انحصارها بالواجبات التعبدية، و ذلك لأن كل واجب عندئذ يفتقر إلى الحسن الفاعلي و لا يصح بدونه، و المفروض انه يحتاج إلى قصد القربة، و هذا لا يتمشى مع تقسيمه (قده) في بداية البحث الواجب إلى تعبدي و توصلي ...
جناب آقای خویی معتقد است اطلاق صیغه اگر باشد (مثلاً در مقام بیان باشد) اقتضاء سقوط به فعل غیر اختیاری دارد.
محقق نائینی اطلاق را جوری بیان می کرد که سر از عدم سقوط در بیاورد اما محقق خویی اطلاق را جوری معنا می کند که سر از سقوط در می آورد. محقق نائینی استصحاب را به عنوان اصل عملی پیشنهاد می دادنند اما آقای خویی برائت را پیشنهاد می دهند( ایشان استصحاب را در شبهات حکمیه قبول ندارند)
استاد: ما از آقای خویی سوال داریم و عرض می کنیم شما که در موارد مشابه اصالة الاشتغال را پیشنهاد می دادید چطور به سمت برائت در اینجا رفتید؟
تحقیق و بیان رای مختار
1. قبول دارید در بحث حاضر نباید مبانی قبول همگان را نادیده بگیرید. یعنی اگر واجب در نزد اکثر(البته آقای ایروانی واجب توصلی را نمی پذیرد) تقسیم به تعبدی و توصلی می شود شما نباید مسیر بحث را جوری جلو ببرید که سر از انکار توصلی دربیاورد. لذا اعتبار حسن فاعلی در واجبات که محقق نائینی معتقد شدنند در اینجا مناسب نیست و حق با آقای خویی است چرا که ما از ابتدا گفتیم بحث در مورد واجب تعبدی و توصلی است. بله اگر بحث در مورد واجبات تعبدی بود جا داشت محقق نائینی حسن فاعلی را مطرح نمایند(البته در تعبدیات نیز آقای خویی حسن فاعلی را لازم نمی دانند)
2. تعلق تکلیف به جامع مقدور و غیر مقدور که آقای خویی فرموده اند یعنی چه؟
مثلاً ما به مکلف بگوییم ما حج را بر تو واجب کرده ایم چه مقدور تو باشد چه نباشد؛ یعنی اگر یک ساعت دیگر از دو دست و پا فلج شدی از تو می خواهیم و...
این یعنی چه؟ خوب تصور بکنید.
حال اگر شخصی نکنیم و بگوییم حج واجب است بر صاحبان قدرت بر حج و بعد عاجزان قدرت بر حج ... این یعنی چه؟
اگر منظور این است که صاحبان قدرت خودشان انجام دهند و عاجزان نائب بگیرند
حال یا خودشان هم همراه نائب بروند مثلاً می گویند خود شخص با نائب برود اگر نتوانست سعی صفا و مروه بکند سوار بر دوش یک نفر بشود حتیس الامکان هم پایش را روی زمین بکشد و... اگر منظور این باشد خب این از موارد حصه مقدوره است درست است نمی تواند مباشرتاً انجام دهد اما با نائب می تواند.
استاد: من هرچه فکر می کنم نمی توانم این را بفهمم تا چه رسد که این اشکال، کلام نائینی را رد بکند.
جالب این است آقای خویی می فرماید: اگر مصلحت به خصوص حصه مقدوره تعلق نگرفته باشد بلکه به جامع تعلق گرفته باشد امر هم به جامع می خورد. چرا که مصلحت در هر دو است. شخص اگر خودش حج برود مصلحت حاصل می شود اگر با زور هم ببرندش باز هم مصلحت حاصل می شود (با حصه غیر مقدروه).
آقای خویی شما واجب را توسعه می دهید و می فرماید حصه مقدور و غیر مقدور هر دو تحت طلب است اما آقای نائینی واجب را توسعه نمی دهد از این رو می فرماید واجب به حصه غیر مقدوره تعلق نمی گیرد. (اینجا حق با محقق نائینی است نه محقق خویی)
3. سقوط واجب لا بالاختیار یعنی چه؟ یعنی کسی عمل واجب را با اکراه انجام دهد مثل پدری که فرزندش را تهدید می کند و وادار می کند به نماز صبح و به فرزندش می گوید اگر نماز نخوانی شهریه مدرسه ات را نمی دهم. آیا مراد از سقوط واجب لا بالاختیار این است؟ یا مراد فرضی مانند الجا است؟ مثل اینکه دست و پای شخص را ببندنند و اعمال حج را برایش انجام دهند و...
لابالاختیار در غیر عبادات مثل اینکه شخص را از مجلس بیع بیرون ببرند دست هایش را دستنبد بزنند و به زور ببرندش.
لا بالاختیار آیا مراد فرضی مانند کشتن دیگری در خواب است؟
ما در اینجا چون بحثمان در مورد صیغه امر و طلب است از مواردی دیگر صرف نظر می کنیم. در بحث واجب باید ببینیم لسان دلیل ما چیست. باید سراغ مناسبات حکم و موضوع برویم؛ سراغ اهداف عالی شارع برویم. اقیموا الصلاة، اتوا الزکاة، لله علی الناس حج البیت و... آیا نماز با اکراه یا حج با الجا صحیح است؟ آیا طلب اقتضاء دارد چنین نماز و حجی فایده ندارد؟ یا نفس طلب چنین اقتضای ندارد.
ما در اینجا با محقق نائینی و خویی هماهنگ می شویم و می گوییم نفس صیغه دلالتی ندارد. اما وقتی سراغ تعبدی و توصلی می رویم می گوییم اگر تعبدی باشد (مثل نماز) می گوییم در فرض الجا چون قصد قربت از مکلف متمشی نمی شود تکلیف ساقط نمی شود. البته نه از باب دلالت صیغه بلکه از این جهت که نماز عبادت است و عبادت نیازمند به قصد قربت است می گوییم تکلیف ساقط نمی شود. اما اگر توصلی باشد باید ببریم روی امور وضعی؛ دستور آمده لباست را بشوی مکانت را تمییز کن مسجد را تطهیر کن و... مثال: شخص که مسجد را نجس کرده می خواهد از مسجد فرار کند مردم او را می گیرند و می گویند برو سریع شلنگ را بیاور و تمییز کن او هم از روی ترس می رود و مسجد را تمییز می کند و... در این صورت واجب توصلی ساقط می شود. اگر هم شک هم بین توصلی و تعبدی بکنیم قبلاً عرض کرده ایم که اصلی در مقام نداریم که بگوییم تعبدی
نتیجه: در امور تعبدی معتقدیم عملی که لا بالاختیار از مکلف صادر می شود تکلیف را ساقط نمی کند. البته صیغه چنین اقتضای ندارد. ما از این جهت که امور عبادی نیازمند قصد است و... به این نتیجه رسیدیم. در امور توصلی معتقدیم عملی که لا بالاختیار از مکلف صادر می شود تکلیف را ساقط می کند.
و اگر شک کردیم ما اصل برائت را جاری می کنیم. البته ما یک حرف های در تقدم برائت بر استصحاب داریم که آنها بماند(بعداً عرض می کنیم) شما اجازه دهید من طبق مبانی مشهور بگویم.
والحمد لله رب العالمین