1403/03/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقصد الأول/فی الأوامر/
الفصل الثانی من المقصد الاول فی ما یتعلق بصیغة الامر
اطلاق الصیغة و اقتضائه کون الوجوب توصلیاً؟
مستحضر باشید ما به مناسبت بحث توصلی و تعبدی و اینکه لو شککنا فی ان واجباً تعبدی او توصلی، حمل بر کدام باید بشود، بحث مهمی را شروع کردیم که البته هم حیث فقهی دارد، هم کلامی، معرفتی یعنی غیر فقهی. حیث فقهی دارد چون میخواهیم ببینیم بالأخره اعمالی که انجام میدهیم مسقط واجب است، مسقط ادا هست، کافی است؟ کافی نیست؟ عبادتمان فقهیاً صحیح است؟ باطل است؟ از جهت کلامی هم که باید معلوم شود آیا انسان دارد خدا راعبادت میکند یا نه. روز گذشتۀ درسی ما کلامی را از شهید اول بعد آقای آخوند خراسانی نقل کردیم. یک مطلبی هم این وسط ما آوردیم که عبادیت عمل به چیست؟ گفتیم بعضی از اعمال ذاتش پرستش است، حالا یک نفر فرض کنید جلوی یک کسی به خاک میافتد، سجده میکند احتراماً له، نمیتوانیم بگوییم این پرستش نیست. این پرستش است دیگر؛ البته ممکن است با جعل الهی باشد. بعضی از آقایان سؤال کردند گفتند که بعضی کارها هست که نه ذاتش عبادت است، نه جعل عبادةً، ولی اگر کسی قصد قربت بکند عبادت میشود. مثل انسانهایی که لایأکلون و لایشربون و لایلبسون ثوباً الا لله تعالی یا ازدواج میکنند برای خدا، سر کار میروند برای خدا. نمیشود بگویی اینها ذات عمل عبادت است. ذات عمل ازدواج است. خیلیها ازدواج میکنند و از آن طرف هم خداوند لم یجعله عبادةً. مثل نماز و روزه و حج نیست، ولی اگر قصد قربت باشد کفایت میکند. گویا ایشان میخواستند بگویند که به جای 2 که در نوشته هست ما بگوییم 3. یا ذات عمل عبادت باشد یا شارع آن را عبادت قرار دهد بگوید این کار را بکنید من عبادت قرار میدهم، این عبادةً باید انجام بشود، سه همین کسی قصد قربت بکند. جوابی که من به دوستمان دادم، حواسمان باشد اگر کسی مثلاً ازدواج کند به قصد قربت، این ازدواج میشود قربی، میشود مقرب با توجه به قصد، اما عبادت نمیشود. ما بحثمان سر عبادیة شیء به چیست نه قربیة شیء به چیست. فرق بگذارید بین عملی که میخواهد عبادت تلقی بشود و عملی که قربی باشد. بله اگر کسی یک کاسه آبگوشت بخورد، به این قصد هم بخورد که خدایا من غذا میخورم تقویت بشوم، بعد از غذا بروم منبر. برای دین تو تبلیغ کنم. چقدر قشنگ است. چقدر خوب است و واقعاً هم به این قصد باشد نه اینکه اسمش را بگذارد؛ اما این عبادت نیست. غذا خوردن عبادت نیست. این خلط نشود. از اینجا یک چیزی یاد گرفتیم. یکوقت بالای منبر نگوییم مردم همۀ کارها را میشود عبادةً انجام داد. این را نگوییم. اگر اهل منبر هستیم بگوییم همۀ کارها را میشود قربیاً انجام داد، اما عبادت یک تنگنای خودش را دارد.
الان بحث در این است عباداتی که به قصدهای گوناگون انجام میشود، اینها چطوری ما درستشان کنیم؟ مخصوصاً آنجایی که انگیزه واقعاً دنیا است. یک کسی که دو رکعت نماز ازدواج میخواند که مثلاً خداوند فلان دختر را یا فلان پسر را نصیبش کند که اگر این مسئله را نداشت، حداقل الان نماز نمیخواند یا کسی که میخواهد برود مسافرت، برای سلامتی خودش و زن و بچهاش دو رکعت نماز میخواند، متوسل میشود به نماز، ابتغوا الیه الوسیلة. اینگونه به ما گفتند و بعد هم بلند میشود میرود مسافرت. درست است میگوید قربةً الی الله ولی انگیزهاش صرفاً سلامتی است که اگر سلامتی نبود حرکت نمیکرد. به نظر ما اگر بخواهیم مسئله را علی مستوی العقل بررسی کنیم وقعنا فی الخنس. جایی که طرف نماز استیجاری میخواند، کسی که نماز استسقاء میخواند، کسی که همینطور بگویید نماز ازدواج میخواند، اینها را نمیشود گفت که از نظر عقلی درستش کرد بگوییم این عبادت کرد خدا را. حتی وقتی هم میگوید قربةً الی الله چه بسا عقل بگوید که شما داری اشتباه میکنی. شما میخواهی به خواست دنیویات برسی. میخواهی مزرعهات که دارد خشک میشود از بیبارانی، باران ببیند. بعضیها یک شوخیهایی این وسط کردند گفتند که درست است نماز میخواند برای باران، اما باران را از خدا میخواهد. اینها دیگر شوخی علمی است. این جواب نشد. جواب این بود که آیا عمل دارد لله انجام میشود یا از باب منفعت دنیوی یا رفتن بهشت فرق نمیکند، کسی که عبادت انجام میدهد برای حور و غلمان و شیر و شکر، این همین مشکلات را دارد، ولی اگر عقل را حاکم کنیم به نظر من کار مشکل می شود؛ ولی ما غیر از عقل نصوصی داریم از قرآن و روایات. یک رفتارهایی داریم از حضرات معصوم علیهم السلام، یک ارتکازاتی داریم بین مسلمین، یک ارتکازات فقهی داریم، اینها را دقت کنید. هرکدامش میدانید فرق دارد. نصوص، ارتکازات، سیره، ضرورتهای فقهی، اینها را نمیتوانیم نادیده بگیریم. آقایان در طول تاریخ طولانی اسلام کسی از فقها نیامده بگوید اگر عبادت را برای ثوابش انجام دادید باطل است. من واقعاً برایم ابهام هم هست. عبارت شهید اول داشتند که قطع الاصحاب ببطلان عباداتی که با این غایات انجام میشود؛ البته خود ایشان قبول نکرد، ولی ما کار به ایشان نداریم. دستش درد نکند. فکرش درد نکند؛ اما آن اصحاب چه کسانی بودند واقعا؟ یعنی آنها فقهای امامیه بودند؟ کجا؟ کدام فتوا؟ کدام فقیه؟ کدام کتاب؟ البته شهید اول امین است، مطلع است، اهلخبره هست، خبیر است، همۀ اینها درست؛ اما بنا نیست که ما سؤالمان را نکنیم از جناب ایشان. قطع الاصحاب به فساد این عبادات. مگر اینکه اصحاب میگویم نداریم کلام آنها را، شاید میخواستند بگویند واقعاً آن عبادتی که حضرت امیر انجام میدهند نیست. آن عبادت فرض کنید ممکن است به جایی نرسد، اما فساد وقتی در فقه میگویند یعنی مسقط ادا نیست، مسقط قضا نیست. وقتی میگویند صحیح است یعنی مسقط ادا است، مسقط قضا است. وقتی تو انجام دادی دیگر تمام است، امتثال حاصل است. مقابلش فساد است که مسقط نیست. آیا واقعاً اصحاب اینجور فتوا دادند؟ اینطوری میگفتند؟ به هرصورت اینجا است که ما باید اینها را هم نگاه کنیم. پس از نظر عقلی یک مستوی دارد، از نظر غیر عقل که شمردم برایتان، مستوای دیگر دارد. ما وقتی غیر عقل را نگاه میکنیم، یک توسع، یک توسعه، یک ترخیصاتی میبینیم و لذا میبینیم فقها فتوا نمیدهند به فساد عبادت کذا و کذا. یک کسی بگوید خدایا من نماز میخوانم آن وعدههایی که دادی نصیب من بشود. نماز شب میخواند برای همین، نماز یومیه میخواند برای همین، حج میرود، شنیده حج اگر کسی انجام بدهد در زندگیاش گشایش پیدا میشود. به قصد اینکه گشایش در زندگیاش پیدا بشود، سفر حج را انتخاب میکند. حالا اگر واجب باشد قصد وجوب میکند، اگر غیر واجب باشد قصد وجوب هم نمیکند. همۀ اصحاب این را قبول دارند. اصلاً خود خداوند مثل اینکه میخواهد ما را اینطوری بار بیاورد که با همین مرغبات یا مرهبات، با همین بشارتها، با همین انذارها ما کارهایمان را داریم انجام میدهیم. یک چیزی که جالب است ببینید خود حضرات معصومین علیهم السلام اسم همینی که شهید اول فرمودهاند قطع الاصحاب بفسادها، اسم این را گذاشتند عبادت. حالا شما بگو استعمال اعم از حقیقت و مجاز است، میدانید ما روی این حساسیت داریم. دائماً صاحب معالم در مقابل سید مرتضی میفرمود که استعمال اعم از حقیقت و مجاز است. مثل اینکه سید بلد نبوده. سید عرب است، عرب بیست و چهار نخود. ایشان میگوید اصل در استعمال حقیقت است. حالا ببینید استعمال اعم از حقیقت و مجاز است. مگر امام صادق و امام حسین و حضرت امیر، چون این سه بزرگوار دارند، مگر اینها میخواستند شعر فرزدق بگویند که مجازگویی کنند؟ رسماً بر همین عبادات تجار و عبادات حرصا و عبادات ترسویان، اطلاق عبادت کردند. فورد فی الماثورات. در تراث روایتشده به دست ما رسیده ان قوماً عبدوا الله رغبةً. قومی هستند که تاجرمئابانه، رغبت یعنی برای رسیدن به ثواب، چون ثواب را دوست دارند، فتلک عبادة التجار. عبدوا الله. نگفتند نمایش درمیآورند. نمایش عبادت. این واقعاً عبادت است. عبادتنما نیست، اما رغبةً است. و ان قوماً عبدوا الله رهبةً فتلک عبادة العبید. وصف بنده ترس است. ترس و لرز در مقابل مولایش. و ان قوماً عبدوا الله شکراً فتلک عبادة الاحرار. یعنی اینها آزاد هستند از ترس از جهنم و آزاد هستند از طمع به بهشت. این احرار مناسبتش حواستان باشد. حضرت نمیخواهند نثر مسجع بیاورند. یعنی اینطور آدمها هستند که از آن دو قید آزاد هستند. حالا جالب این است که خود همین هم خالص خالص نیست. مگر خود بیدردسر است؟ شکراً یعنی از باب اینکه خدایا به من نعمت دادی. معمولاً این قسم را بالاترین عبادت میگیرند. به نظرم من عرضی که میتوانم اینجا داشته باشم این است که این بالاترین عبادت نیست. یعنی یک عبادتی است که حتی شکراً هم دیگر نیست. یعنی فقط له است. مگر این شکراً را به معنای له بگیریم. لام هم لام اختصاص است. له تعالی و الا ممکن است عبادتی بالاتر از شکراً هم باشد؛ به این معنی که اگر هیچ نعمتی هم نداده بود، طرف عبادت میکرد. این دیگر شکراً نیست. این یک چیز بالاتر از شکراً است.
حدیث بعدی را نگاه کنید؛ امام صادق علیه السلام ان الناس یعبدون الله. حضرات به همین عبادات مردم، همینی که قطع الاصحاب بفسادها به قول آن آقا، همین اطلاق یعبدون کردند. نگویید استعمال اعم از حقیقت و مجاز است. یعبدون الله عز و جل علی ثلاثة اوجه فطبقة یعبدونه رغبةً فی ثوابه فتلک عبادة الحرصاء. آدمهایی که حریص هستند. دائماً میخواهند منافع جمع کنند. در عبارت قبلی بود تجار، اینجا هست حرصا. معلوم است که اینها منافات با همدیگر ندارند. حریص تاجر، تاجر حریص، تاجر و حریص. و هو الطمع. اصلاً انگیزهاش طمع بهشت است و آخرون یعبدونه فرقاً. من در خصالی که من دارم، یعبدونه فرقاً. به نظرم غلط است. اینجا باید چه باشد؟ خوفاً باشد. داخل کروشه آوردیم. کروشه از نظر ویرایش یعنی کتاب آنجوری است، ولی باید اینجوری باشد. فرقاً و خوفاً هم خیلی شبیه هم است دیگر. حالا چه کسی این اشتباه را کرده، یکی از این نویسندههای خصال این اشتباه را کرده. فتلک عبادة العبید و هی الرهبة و لکن اعبده حباً له عز و جل. آنجا شکراً بود، این حباً است. و تلک عبادة الکرام و هو الامن. یعنی آنی که انسان در آرامش قرار میگیرد، این عبادت است، عبادتی که حباً له. این به نظر من بالاتر از آن شکراً است. آن شکراً له بود، این حباً له است. در حباً له انسان هیچوقت نمیگوید چون دادی عبادتت میکنم. در شکراً این است. چون دادی عبادتت میکنم، تفضل کردی؛ اما در حباً چون دوستت دارم؛ البته باز این هم یک ذره قاطی دارد. اگر بگوید چون دوستت دارم عبادتت میکنم. اگر این میم دارم، چون دوستت دارم، اگر این میم دخالت داشته باشد، باز یک مقداری قاطی در آن است. مثل کسی که میگوید چون دوست دارم به تو کمک کنم. به یک فقیری میگویید دوست دارم به تو کمک کنم. نه چیزی از او میخواهد، حتی تشکر هم از او نمیخواهد، ولی میگوید چون دوستت دارم. این خود دارم اگر این میم رویش عنایت باشد، یعنی اگر قضیه شرطیه باشد ناخالصی دارد مگر قضیه، قضیۀ حینیه باشد. یعنی مقارن با حب هم مثلاً به تو کمک میکنم؛ اما نمیخواهم مثلاً وجدانم را راضی کنم. نمیخواهم خودم را راضی کنم. نمیخواهم جواب احساسهایم را بدهم. حواستان باشد. عبارتی که چون دوستت دارم، اگر این اضافه مورد عنایت باشد، باز هم قاطی دارد، ولی اگر قضیۀ حینیه باشد، دیگر هیچ چیزی ندارد. آن آیۀ سورۀ هل اتی چیست؟ انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاءً و لا شکوراً. آن از کدام قبیل است؟ شکراً است؟ حباً است؟ بالاتر از اینها است؟ انما نطعمکم لوجه الله. آنجا اصلا هیچ میمی در کار نیست. هیچ منی نیست. لوجه الله، حالا وجه الله بگوییم به خاطر خدا، اضافه هم اضافۀ بیانیه باشد نه اضافۀ لامیه. انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاءً و لا شکوراً. ما از شما چیزی نمیخواهیم. من در سلسبیل به مناسبتی که این آیه را، این لانرید منکم بعضیها گفتند این منصوب به فعل مقدر است؛ یعنی قالوا لانرید منکم جزاءً و لا شکوراً. یعنی جنس را دادند به فقیر، غذایشان را، غذای شب اول، شب دوم، شب سوم، غذا را دادند به فقیر، قالوا لانرید منکم جزاءً و لا شکوراً. بعد گفتند این لانرید مثلاً مفعول قالوا است. میگوییم قالوااش کجاست؟ میگویند مگر نخواندی شعر ابنمالک را؟ و حذف ما یعلم جائزٌ ففی جواب زید قل دنف فزید استغنی عنه اذ عرف. آنجا ما گفتیم این لانرید بیان حال اینها است نه بیان مقول اینها. یعنی اهلبیت همین را هم نگفتند. میدانید چرا؟ چون اگر آدم به فقیر یک هزار تومان بدهد بگوید من هیچ انتظاری از تو ندارم، نه میخواهم تشکر کنی، نه میخواهم برایم کار اضافه بکنی، این خودش منت است. من گفتم این حرفها چیست قالوا مقدر میگیرید؟ این زبان حال آنها است؛ چون اگر بخواهد این زبان قال باشد، یک نوع منت در آن است. به نظر من آن یک چیز دیگر است باز. پس شد یکی شکراً که عبادت احرار است، عبادت آزادگان از قید بهشت و جهنم، یکی عبادت کرام شد، انسانهای منیع الطبع، کریم، بلندنظر، آنها که حباً له عبادت میکنند. شاید بگوییم عبادت لوجه الله از اینها بالاتر است.
به نظر شما اگر این مسیر را برویم مشکل حل میشود؟ واقعاً بگوییم مسئله اگر میخواهی عقلی حلش کنی، حل نمیشود. بخواهی روایی، آیه، ضرورت فقه، ارتکاز مسلمین، اینها نهادهای ارزشمندی است، همهاش سند است، حل میشود. تا جایی حل میشود نمیدانم میتوانید بگویید یا نه که عبادات استیجاری هم حل میشود. سالهای پیش ما عبادات استیجاری را درست کردیم. من گفتم عبادات استیجاری عقلاً بخواهید، حل نمیشود. عبادات را تبرعی، به نظر شما حل میشود؟ یک آقایی مرده عمری هم رو به قبله نایستاده. حالا یک پسر خوبی دارد، دختر محترمی دارد، میخواهد برای پدرش نماز بخواند. تبرعی هم هست. استیجاریاش مشکل دارند بعضیها. دیگر تبرعیاش کسی مشکل ندارد. این چطور میخواهد حل بشود؟ یک کسی انجام میدهد برای یک نفر دیگر. اصلاً او قبول نداشته ولی کفایت میکند. اینها بنابر تفضل است. میدانید دستگاه خدا دستگاه ریاضی نیست، یعنی دو ضربدر دو نمیشود چهار. سه ضربدر سه نمیشود نه. چهار به علاوۀ چهار نمیشود هشت. سه ضربدر سه میشود مثلاً یک میلیارد. اینها را به مردم بگویید. خدای متعال به موسی فرمود موسی اگر میخواهی بروی تبلیغ، از من برای مردم بگو و من را محبوب خلقم قرار بده و خلق را محبوب من. خداوند که نیاز ندارد. همین هم تفضل است. یعنی از تفضل خدا. مثلاً قرآن چقدر کلمۀ اجر دارد؟ لهم اجرهم. فلهم اجرهم. اصلاً میدانید کلمۀ اجر اگر دقت کنیم نابجاست. اجر برای کاری میدهند که کسی برای دیگری انجام بدهد. اگر من و شما درس خواندیم برای خودمان، پدرمان پولمان داد، این اجر است؟ درس برای خودمان خواندیم. حالا باز پدر ممکن است یک منافعی یعنی یک منی دارد؛ یعنی دوست دارد پسرش عالم بشود. چون میخواهد این حسش را اشباع کند، به بچهاش وعده میدهد درس بخوانی کمکت میکنم. حالا اگر پدری درنظر بگیرید که همین حس هم ندارد، برایش مهم نیست که پسرش مقام بیاورد یا نیاورد، اما در عین حال کمک کند. از حضرت آیتالله وحید سلمه الله، ایشان میفرمود که عبادت ما خودش مزد است. خودش اجر است. اجر که اجر ندارد که. برای اجر که اجر نمیدهند. بگوید این پول را بگیر، این صد تومان را، پاداش آن هزار تومانی که به تو دادم. اصلاً دستگاه خدا اینطوری شده. این را بگیر پاداش آنی که به تو دادم. آن جملۀ امام سجاد چیست؟ متی نستحق شیئاً. اجر مال استحقاق است. متی؟ اصلاً من چه زمانی مستحق میشوم؟ اگر خواستید باز هم بیشتر از این ببینید، سلسبیل را ببینید. ان هذا کان لکم جزاءً. حقیقتاً عقل این را قبول نمیکند که ان هذا کان لکم جزاءً. ان هذا کان لکم تفضلاً، ولی قرآن از باب تفضل، به تفضل اطلاق پاداش کرده.
اجمالاً تا اینجا رسیدیم به اینکه ما این عویصۀ چند صدساله را اگر بخواهیم عقلاً حل کنیم لایمکن، اما در سائر نصوص دینی و فلان و فلان، این قابل حل است. یکدفعه ذهنتان شیطان اذیت نکند، بگویید مگر در شریعت میتواند خلاف عقل باشد؟ بعضی از گزارههای عقلی، قطعی است مثل دور باطل است، تسلسل باطل است، آنها معنی ندارد بگوییم روایت چیز دیگری میگوید؛ اما گزارههای عقل عملی که اقتضایی است، ممکن است توسط قانونگذار جابجا بشود. این را هم در فقه و عقل ببینید. تقسیم گزارهها به گزارههای عقلی منجز، به گزارههای عقلی غیر منجز، معلق، اقتضایی، آنجا ببینید.