1403/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقصد الأول/فی الأوامر/
2- 1- الفصل الثانی من المقصد الاول فی ما یتعلق بصیغة الامر
1-2-3. مفاد الجمل الخبریه التی استعملت فی مقام البعث (او الزجر)
نسبت به درس دیروز چند سؤال خوب داریم. رسیدگی بشود ان شاء الله، بخشی از مطلب را ادامه میدهیم. سؤال شده که حالا روی حرف ما، روی مذهب ما شما مدعی شدید که صیغۀ امر یا جملۀ خبریه ظهور در وجوب دارد ولو مجازاً. این کلمه اشکالی ایجاد کرده. ظهور دارد در وجوب ولو مجازاً. حالا مجازاً آن میخورد به همین جملۀ خبریه. بعد میگویید تبادر. آیا میشود برای معنای مجازی ادعای تبادر کرد؟ معمولاً تبادر را برای اثبات معنای حقیقی میآورند. اشکال قشنگی است. اشکال روان و فنی است. جواب هم یک کلمه بیشتر نیست. تبادر اختصاص به معنای حقیقی ندارد. حالا اگر به هزار و یک دلیل فهمیدیم که این معنی مجاز است؛ ولی بین چند مجاز این یکی به ذهن میآید. مثلاً در بحث خودمان جملۀ خبریه بالأخره وضع شده برای خبر نه برای تحریک، حالا اگر شما برای تحریک به کار بردید مجاز است؛ اما بین وجوب و استحباب و جامع وجوب و استحباب بگوییم تبادر میکند وجوب؛ البته ممکن هم هست بگوییم در محیط شرع حقیقت شده برای وجوب. حالا ما این را دیگر نمیخواهیم وارد بشویم؛ چون ثمرۀ فقهی هم ندارد این تکه. اگر هم قائل به حقیقت نشویم، میگوییم که بین اینها این یکی مثلاً اقرب مجازات است؛ لذا بعضیها که قبول نداشتند، گفتند لیس الوجوب باقواها بعد تعذر حملها علی معناها من الاخبار که آقای آخوند میخواهند جواب بدهند که نه اقوی حمل بر وجوب است. پس ادعای تبادر در معنای مجاز هم میسر است. این یک اشکال.
اشکال دیگری را دارند دوستمان. گفته شده که برای دلالت جملۀ خبریه که در مقام انشا به کار رفته، پنج وجه ذکر فرمودید، ولی به نظر میرسد غیر از وجه اول و وجه چهارم که بنای عقلا ایشان شمرده، بقیۀ وجوه به درک عقل برمیگردد. من یک توضیحی بدهم ولو اشکال ادامه دارد، ولی ادامۀ اشکال را نمیخوانم. جواب ادامۀ اشکال را هم حل میکند. اشکال این است که شما آمدید پنج وجه دیروز را یکیاش را عقل قرار دادید، یکیاش را عقلا، یکیاش را ظهور، یکیاش مقدمات حکمت، یکیاش انصراف، اینکه میگویید یکیاش عقل، بقیهاش چیزهای دیگر، موهم این است که آنجاها ما از عقل استفاده نمیکنیم؛ چون میگوییم یک، دو، سه، چهار، پنج، یکیاش عقل است. از راه عقل. میگویند اقسام قسیم هم هستند. اگر یکیاش عقل است، یکیاش عقلا است، یکیاش وضع لفظ است، اینها باید قسیم هم باشند. نمیشود از عقل در بقیه استفاده کرد، در حالی که در بعضی از آنها مثل مقدمات حکمت از عقل استفاده میشود. من جواب روانی که میتوانم بدهم، گرچه دیروز هم جواب دادم به مستشکل، یکجور دیگر جواب بدهم، این وجهی که اینها میآورند، آقای نائینی میآورند، آقای خوئی میآورند، میگویند ما از حکومت عقل به اطاعت استفاده میکنیم و اسم این را میگذارند عقل. درست هم هست؛ چون معتقد هستند هیچ ربطی ندارد خود لفظ یا انصراف یا مقدمات حکمت؛ یعنی تنها چیزی که اینجا حضور دارد عقل است. عقل هم اینجا کارایی سندی دارد؛ یعنی سند ما یعنی مای نائینی بر دلالت جملۀ خبریه یا صیغه بر وجوب عقل است. این منافات ندارد که در سایر اندیشهها مثل مقدمات حکمت، عقل به گونۀ دیگری حضور داشته باشد؛ اما اینکه استناد بدهیم به محض عقل و خود لفظ را بگذاریم کنار، این فقط در همین وجه به قول ایشان چهارم است که ظاهراً در شمارش وجه پنجم ما بود. این هم این اشکال. پس بنابراین اینها قسیم همدیگر هستند. عقلی که میگوییم یعنی عقل استقلالی که بیاید بدون استناد به لفظ، بدون استناد به مقدمات حکمت، بدون استناد به انصراف، بدون استناد به بنای عقلا، بگوید من حکم میکنم، درک میکنم وجوب را. این تنها در این وجه است. در سائر وجوه نیست. بنابراین این راحتتر از جوابی است که حتی من دیروز بعد از درس دادم.
اما آخرین اشکالی که شده. اشکال طولانی است، بگذارید من جواب، مطلب را بگویم، دیگر اشکال حل میشود. من دیروز وقتی میخواستم اشکال بگیرم در بحث بر نظر آقای نائینی، آقای خوئی، چه گفتیم؟ گفتیم که این حرف شما بر مسلک حق الطاعه میسازد. نه بر مسلک خودتان که برائتی هستید. دوستمان اشکال کردند که اتفاقاً آقای صدری هم که مسلکش حق الطاعه است، اینجور جاها استفادۀ وجوب نمیکند. ایشان هم برائت جاری میکند. نکتهای است من عرض کنم. ما نگفتیم هرکس حق الطاعهای بشود، حتماً اینجا حمل بر وجوب میکند تا شما بگویید فلان آقا حق الطاعهای هست، حمل بر وجوب هم نمیکند یا برائت جاری میکند. گفتیم با آن مسلک مناسب است. با مسلک شما مناسب نیست و این منافات ندارد که خود قائلان به حق الطاعه هم به دلیل روایات برائت، برائتی باشند؛ البته اینجا دیگر جای برائت نیست. این ربطی به برائت ندارد؛ ولی در جای خودش برائتی بشوند. بعضی از آقایان برائت عقلی را قبول ندارند؛ ولی برائت نقلی را قبول دارند. چه کسی بود این حرف را میزد؟ آقای آخوند و یک طیف وسیعی. پس اینکه من دیروز گفتم با مسلک حق الطاعه میسازد، معنایش این نیست که آنها حتماً باید اینجا قائل به وجوب بشوند. آنها ممکن است قائل به وجوب نشوند؛ ولی گفتیم با آن میسازد، با مسلک شما نمیسازد. انشاءالله که اشکال خوب را دوستان گرفته باشند با جوابش.
بسم الله الرحمن الرحیم. اگر یادتان باشد در جملۀ خبریه بنا شد سه بحث باشد. بحث سوم این جملهای که معروف است[1] که میگویند جملۀ خبریه در دلالت بر وجوب آکد است، تا جملۀ انشائیه بر وجوب. فارسیاش هم زندگیمان است. مثلاً وقتی پدر به پسرش میگوید که پسر من معدلش بیست خواهد بود؛ یعنی اصلاً غیر از این من فکر نمیکنم. باید معدلش بیست بشود. پسر من دانشگاه قبول است. حالا یا دارد به خود پسر میگوید یا دارد به اطرافیان میگویند. میگوید خیالتان راحت، بچۀ من دانشگاه قبول است. حوزه قبول است؛ ولی میدانیم هم، قرینه داریم میخواهد تحریک کند. این را حواستان باشد، نمیخواهد صرفاً خبر بدهد. قرینه داریم که میخواهد بگوید باید درس بخواند و باید قبول بشود. بعضیها گفتند این آکد است. چه کسی گفته آکد است؟ آقای آخوند. بعضیها هم قبول نکردند. مرحوم آقای آخوند که قائل آکد است، ایشان میفرماید آکد است چون حیث انه اخبر بوقوع مطلوبه فی مقام طلبه. مولا خبر داده به وقوع مطلوب. حالا اگر مولا را پدر بگذاریم به جایش، پدر خبر داده به وقوع مطلوب. مطلوب در مثال این بود که بچۀ من کنکور قبول است. دانشگاه قبول است. بهترین دانشگاه قبول است. اخبر بوقوع مطلوبه البته در مقام طلب. اظهاراً بانه لا یرضی الا بوقوعه؛ ولی نگفت پسرم باید قبول بشود. گفت پسرم قبول است. میخواهد اینجور ابراز کند که اصلاً من به غیر این راضی نیستم. اگر بگوید پسرم باید قبول بشود، این استفاده نمیشود به این شدت؛ اما وقتی گفت پسرم قبول است، حالا اگر بخواهید در نهی هم ببرید، میگوید پسر من ناسزا نمیگوید. فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحج. در حج که این جیزها نیست. در حج این چیزها نیست، ما دیدیم هست. ما با چشم خودمان دیدیم، گاهی همدیگر را میزنند، فحش میدهند. حالا کم اتفاق میافتد؛ ولی میافتد. پس هست؛ اما خدای متعال میخواهد بگوید اصلاً اینها نباید باشد. آقای آخوند میگوید این از آن تأکید درمیآید. از آن تأکید درمیآید. فیکون آکد فی البعث من الصیغة. از صیغه تأکید بیشتری دارد. به نظر شما این را قبول کنیم یا نکنیم؟ حرف که حرف قشنگی است؛ ولی بعضی از آقایان قبول نکردند. اگر یک نفر بخواهم نام ببرم که شهرت دارد و کتابش دم دست است، آقای خوئی. آدرس هم هست. ایشان قبول نمیکند آکد باشد و من به شما عرض میکنم ما هم در دور اول همین نظر را داشتیم که آکد نیست. میدانید چرا؟ حالا من یک مثال بزنم. اینکه میآید خدمت امام، میگوید آقاجان قربانت بروم من در نماز شک کردم مثلاً یا فراموش کردم بدنم نجس است. نماز خواندم، تمام شده یادم آمده. اینقدر سؤال از ما میکنند. بعد امام گفتند تعید الصلاة. نماز را اعاده میکنی یا اگر غائب باشد یعید الصلاة. نماز را اعاده میکند. اینجا واقعاً از اعد بیشتر چیز فهمیده میشود در قانون یا همان مثل اعد است؟ نمیگوییم کمتر از اعد است؛ اما بیشتر از اعد هم نیست یا مثلاً لیعد باید اعاده کند. امام به جای لیعد میگویند یعید الصلاة. یعطی الزکاة. زکات میدهد یا بگویند زکات را باید بدهد. اینها فرقی نمیکند؛ لذا در دور گذشته ما هم عرض میکردیم دلالت بر تأکید نمیکند؛ ولی ببینید یک چند روزی من درگیر این بحث هستم که حالا نوبت رسیده دارم با شما بحث میکنم، به نظر ما مخصوصاً من دیشب فکر کردم، دیدم باید یک تفصیلی بدهیم. حالا این را به شما میگویم، ببینید چطور است. یکدفعه مثلاً فرض کنید حالا همان مثال پدر. پدر در مقام وعظ و این چیزها هست یا در مقام همین میخواهد بگوید من به غیر از این راضی نیستم، میآید میگوید پسر من دانشگاه قبول است. پسر من اهل نماز اول وفت است؛ البته میدانیم میخواهد بگوید باید باشد. اینها حواستان باشد که مقام بعث و تحریک است. اینجور جاها ممکن است انسان از آن تأکید بفهمد، به این معنی که میخواهد بگوید من به غیر از این راضی نیستم. پسر من فکر نکند. آکد؛ اما مثلاً یک آقایی میخواهد از منزلش بیاید بیرون، به خانمش مطابق هرروز حالا یک وقت خانمها درس ما را گوش نکنند بگویند مردسالارانه استاد حرف زده، میگوییم خدمتکارش، بله خانم خدمتکار نیست، تاج سر است. مثلاً به خدمتکارش میگوید امروز من دارم میروم بیرون، میز را تمیز میکنی، اتاق را تمیز میکنی، فلان تماس را میگیری، همه جملۀ خبریه است دیگر. فلان تماس را میگیری تا من بیایم، با فلانی صحبت میکنی، قرار میگذاری. بعضی وقتها میگوید قرار بگذار، میز را تمیز کن، فلان غذا را برای ظهر بپز. میتوانی بگویی واقعاً آکد است. الان شما بگویید؟ اینها هم فارسی و عربی و ترکی و لری ندارد. حالا یک کسی بگوید شما فارسی حرف میزنی، عربها... اینها دیگر جزء فرهنگهای همۀ زبانها است. میخواهم عرض کنم نمیشود یککاسه کرد. بعضی وقتها بله. مثالی که الان برای شما زدم، در مثال نهی خیلی قشنگ است. میگوید اصلاً بچۀ من اهل خلاف نیست. دیدید گاهی پلیسها میآیند ایام عید و اینها میشود، میگویند شهروندان ایران با فرهنگ مهمی که دارند، رعایت مسائل راهنمایی را میکنند. پلیس دارد حرف میزند. میخواهد بگوید باید رعایت بکنند و الا نحن اخرجنا آبائهم. پدرشان را درمیآوریم؛ اما با یک لحن محترمانهای میگوید. میگوید ملت ایران با این فرهنگی که دارند، البته نگویید اینها قرینه است. اینها را هم نگویید. ان شاء الله مسافران رعایت قوانین را میکنند؛ یعنی باید بکنند. اینجا بله به نظر من یک نوع تهدید است. میخواهد بگوید مای پلیس غیر از این تصور نداریم از این ملت؛ اما بعضی وقتها هم اینجور نیست. مخصوصاً در وضع قانون همین که مثال زدم مثال خوبی است. اینکه امام خیلی وقتها گفتند یغتسل، یعید، کتاب طهارت را نگاه بکنید، اکثر نگویم، بسیاری از دستوراتی که امام میگویند با جملۀ خبریه است و هیچ آکدیتی هم نیست. اجمالاً در مسئله سه نظر شد. اگر تا حالا میگفتیم دو نظر، حالا میگوییم سه نظر. نظریۀ انکار، نظریۀ اثبات مطلقاً، نظریۀ تفصیل. دیگر باید قرائن را نگاه کرد که کجا مثلاً گاهی وقتها تأکید درمیآید از صیغه، یعنی به خود صیغه نسبت میدهیم نه به قرینه؛ ولی قرینه میتواند نشانه باشد. همیشه معنی را از خود ذوالقرینه درمیآورند، با کمک قرینه. رجل شجاع را از اسد درمیآورید؛ منتها با کمک یرمی. سه نظر در مسئله هست. مطلبمان در جمل خبریه تمام شد.
یک شوخی بعضیها کردند، این شوخی آمده در متن کفایه. گفتند که جملۀ خبریه در مقام انشا، دروغ نیست؟ چون اگر طرف انجام ندهد، دروغ میشود. وقتی خدا میفرماید فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحج، اگر در حج جدال مثلاً یا رفث یا فسوق باشد با تفسیرهایی که این سه کلمه دارد، اینکه دروغ میشود. بله اگر خدا فرمود نباید باشد، بعد اگر هم بود دروغ نبود. این هم جواب دادند. گفتند شوخی نکنید. وقتی میگوییم خبر در مقام انشا، حکم خود انشا را پیدا میکند. در انشا اگر عملی نشد، دروغ پیش میآید؟ اگر یک نفر به یک نفر گفت نماز بخواند نخواند، گفت روزه بگیر نگرفت، دروغ است؟ حالا اگر گفت شما که نماز میخوانی، شما که روزه را میروی، اتفاقاً نه نماز خواند نه روزه رفت، چون به داعی انشا است، کذبی پیش نمیآید. اگر آقای آخوند نگفته بودند، من هم نمیگفتم. یک نکتۀ دیگری هم که دیروز اشاره کردیم، اسم فعل است. آقایان مادۀ امر را گفتند، صیغۀ امر را گفتند، جملۀ خبریه را گفتند؛ ولی اسمای افعال را نگفتند. اسمای افعال هم همان حکم صیغۀ امر را دارد اگر دال بر وجوب باشد. حکم صیغۀ نهی را دارد اگر دال بر نهی باشد. اسم فعل در ادبیات اسم فعل است و الا در اصول بیاید خودش صیغه است. مثلاً تعال یعنی بیا، هلم بشتاب، این حالا درست است صیغه نیست، به آن میگویند اسم فعل، در تجزیه و ترکیب میگویند اسم فعل، اگر بگویید صیغه، فوری تیک میزند آقا غلط نوشته؛ ولی در اصول اینها صیغه هستند دیگر. مثلاً هیهات اسم فعل است به معنای بعد. در صرف و نحو میگویند اسم فعل؛ اما در اصول اگر گفتید فعل است چون معنای بعد را میدهد، نباید بگویند اشتباه کرده. بالأخره فعل است دیگر. معنای بعد میدهد. سبحان ما معتقد هستیم سبحان فعل است. به قول آقایان اسم فعل است. منزه است. سبحان الله. اسم فعل است؛ البته این را در خود نحو هم نمیگویند اسم فعل. این نظری است که ما راجع به سبحان داریم و در سلسبیل من آوردم دلیل و بیانش را. این هم راجع به اسم فعل. پس منتظر بحثی راجع به اسم فعل نباشید. این یک دو سه بود؛ یعنی مقصد اول، فصل دوم، مبحث سوم. میرویم سراغ یک دو چهار.
یک دو چهار یعنی مقصد اول، فصل دوم که راجع به صیغه است، مبحث چهارم. مرحوم آقای آخوند خیلی بحثهای قشنگی ایشان اینجا آورده. بحث این چند دقیقۀ ما همهاش کفایه است.[2] یک دو چهار چیست؟ یک دو چهار این است که اگر ما گفتیم صیغه، دیگر رفت سراغ صیغه در حالی که بحث قبلی جمل خبریه بود؛ اما الان دوباره رفت سراغ صیغه؛ چون اصل بحث ما راجع به صیغه است. آن مناسبت شد. اگر گفتیم صیغه حقیقت در وجوب است، چه کسی بود گفت حقیقت در وجوب است که آن مذهب اول بود؟ خود آقای آخوند. خود ما هم گفتیم؛ اما یک دقتی داشته باشید. ما نگفتیم حقیقت در وجوب است. من گفتم ظهور در وجوب دارد ولو مجازاً و من اول همین بحث چهارم با آقای آخوند درگیری داریم که شما چرا میگویید حقیقت؟ خود شما هم حقیقت را ثابت نکردید، نهایتاً گفتید ظهور در وجوب دارد؛ اما ظهور در وجوب میسازد با حقیقت، میسازد با مجاز. حالا شما ببخشید. اگر گفتیم صیغه به قول ما ظهور در وجوب دارد خودش به تبادر یا به قول آقای آخوند حقیقت در وجوب است که هیچ که همان مذهب اول میشود؛ اما اگر گفتیم حقیقت در وجوب نیست، به قول آقای آخوند اگر گفتیم حقیقت نیست، راهی داریم برایش ظهور در وجوب درست کنیم یا نه؟ ما که بحث قبلی را کردیم، یکقدری احساس تکرار میشود؛ ولی آقای آخوند چون بحث نکرده و یکجور دیگر بحث میکند، احساس تکرار نکنید. ایشان گفته بعضیها گفتند ولو صیغه حقیقت در وجوب نیست، ولی ظهور در وجوب دارد. گفتیم لچرا؟ برای چه؟ بعضیها گفتند چون در وجوب استعمالش بیشتر است، غلبۀ استعمال ظهور درست میکند ولو حقیقت نباشد. بعضیها گفتند غلبۀ وجود ظهور درست میکند، بعضیها گفتند اکملیت ظهور درست میکند. اینکه گفتم دوستان بحث قشنگی است، بحث مهمی است، این است؛ چون این بحث قبول کنیم یا نکنیم، خیلی جاها میآید. پس اگر ما گفتیم صیغه حقیقت در وجوب نیست، آیا میتوانیم از یک راه دیگری ظهور در وجوب را دست کنیم؟ چون خیلی مهم است. دین ما پر از صیغۀ امر است. اگر حقیقت نبود، راه دیگری دارد؟ بعضیها گفتند بله سه راه؛ البته سه راه را همه نگفتند. هرکسی یکیاش را گفته. یکی گفته غلبۀ استعمال، یکی گفته غلبۀ وجود، یکی گفته از باب حمل بر اکمل افراد. اگر اینها درست بشود، خیلی جاها به درد میخورد. یکی غلبۀ استعمال. توضیحش این است بگوییم ولو حقیقت در وجوب نیست صیغه، فرض این است، یعنی وضع نشده برای وجوب؛ ولی در شریعت مطهر استعمال در وجوب بیشتر از استعمال در غیر وجوب است. همین ظهور درست میکند. این را بعضیها گفتند. بعضیها گفتند غلبۀ وجود میتواند ظهور درست کند. کاری به غلبۀ استعمال نداریم؛ البته اینجا مثال ندارد، ولی در خارج مثال دارد. مثلاً اگر در بازار فرش ماشینی بیشتر است تا فرش کرمان و کاشان دستبافت. در هر مغازهای میروی، فرش کرمان کجا، فرش کاشان کجا؟ مگر کسی میتواند بخرد؟ اما تا دلت بخواهد فرشهای صنایع ماشینی هست. آیا غلبۀ وجود ظهور درست میکند؟ گفتم که با غلبۀ استعمال لفظ، این کاری به استعمال لفظ ندارد. کار به وجود افراد در خارج دارد. یکی هم گفتند وجوب نسبت به استحباب کاملتر است. اگر ما طلب را به طلب کامل و اکمل و طلب ناقص تقسیم کنیم، کدام میشود کامل؟ کدام میشود اکمل؟ طلب واجب دیگر. طلب مستحب خیلی ضعیف است. بعضیها گفتند به خاطر غلبۀ وجود یا غلبۀ استعمال یا حمل بر اکمل صیغه ظهور در وجوب دارد. ظهور ثانوی ولو حقیقت در وجوب نباشد. آقای آخوند هیچکدام را قبول نمیکند. اولاً چه کسی گفته غلبۀ استعمال است؟ واقعاً کسی میتواند بگوید صیغۀ امر در شریعت مطهر در وجوب بیشتر آمده تا در استحباب. تازه بعضیها عکسش را گفتند. گفتند در استحباب بیشتر است؛ منتها این دیگر کار میدانی میخواهد. یک کسی وسائل را باز کند، البته وسائل هم کدام کتابش را بردارد، اگر کتاب العشرة حج را بردارد، بیشتر استحباب است. اگر کتاب دیات و قصاص را بردارد، بیشتر وجوب است. این هم باز گول نخوریم. کتاب طهارت را بردارد، هردویش هست. پس این به قول معروف میگویند گز نکرده پاره کرده. غلبۀ وجود هم که اینجا جز همان استعمال چیزی نیست؛ چون اینجا معنی ندارد غلبۀ وجود غیر از استعمال. آن یکی دیگر چه بود؟ اکمل. حالا اگر طلب حملش کنیم بر وجوب از صیغه، مگر ما یک دستور داریم که یا ایها الذین آمنوا حملوا علی الاکمل؟ ای مؤمنین حمل بر اکمل کنید. همچنین چیزی نداریم که. لذا حمل بر اکمل افراد هم، حالا اگر گفت اکرم العالم، اطلاق دارد. عالم درجه یک را میگیرد، عالم درجۀ دو را هم میگیرد. حمل بر اکمل میکنید شما؟ ممکن است عملاً مثلاً عالم اکمل را مقدم کنید؛ اما بحث دستور است. به آقای آخوند میگوییم شما چه میگویی؟ اگر حقیقت در وجوب نباشد، راهی داریم یا نداریم؟ ان شاء الله که تیز هستید. باید جواب این سؤال من را شما بدهید. به نظر شما آقای آخوند میتواند راه دیگری را بگوید یا نه؟ ایشان دیگر از باب حقیقت که نمیتواند بیاید جلو؛ چون فرض این است که که میگوید اگر بگوییم حقیقت نیست. اکمل و اغلب و اکثر هم که قبول نکرد؛ ولی یک چیز را قبول دارد. پریروز فرمود. مقدمات حکمت. ایشان میگوید از طریق مقدمات حکمت میتوانیم جلو برویم. بگوییم یک صیغه آمده، عودوا مرضاهم اشهدوا جنائزهم، امام صادق میفرمایند، صیغه آمده، اگر مراد استحباب باشد، بیان زائد میخواهد؛ چون استحباب یعنی من از تو میخواهم ولی نکردی هم نکردی. اصطلاحاً میگویند جواز ترک میدهد؛ اما در وجوب دیگر جواز ترک نمیدهد. وجوب خواستن بدون جواز ترک. آنی که بیان زائد میخواهد ندب است و لذا میگوییم مولا یک چیزی خواسته، اشهدوا جنائزهم عودوا مرضاهم، بیانی هم نیاورده، در مقام بیان هم بوده، قرینهای نیاورده، اینها مقدمات حکمت است دیگر، پس حمل بر وجوب کنیم. ایشان میگوید این راه را داریم؛ البته فافهم. یک فافهم هم آخر دارد. حالا میخواهد بگویید فافهم یعنی بفهم و اشکال نگیر یا فافهم یعنی اشکال بگیر. من هم حالا این را دم دستی گفتم. بعضیها گفتند این فافهم اشاره به اشکال است؛ ولی این حرف را آقای آخوند الان صفحۀ 107 هستیم، ایشان صفحۀ 106 هم فرمود. به نظر ما این فافهم اشاره به ضعف نیست. آقای آخوند قائل هست حالا شما قبول ندارید، بگویید من قبول ندارم. به حساب آقای آخوند نگذارید. پس این مبحث چهارم این شد که اگر گفتیم صیغه دال بر وجوب نیست، یعنی حقیقت در وجوب نیست، از سه راه نمیتوانیم جلو برویم، غلبۀ استعمال، غلبۀ وجود، اکملیت؛ ولی از طریق مقدمات حکمت میتوانیم برویم. ان شاء الله برای شنبه میرویم سراغ [اینکه] اگر یک واجبی را شک کنیم تعبدی است یا توصلی است. به نظر شما شک هم میکنیم یا این یک بحث فرضی است؟ خیر تا دلتان بخواهد این بحث بحث مهمی است. مورد هم دارد. شک هم میکنیم. ان شاء الله میرویم سراغ یک دو پنج.