1403/02/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقصد الأول/فی الأوامر/
الفصل الثانی من المقصد الاول فی ما یتعلق بصیغة الامر
فی تعیین معنی صیغة الأمر
چند سؤال شده اگر آقایانی که سؤال کردند اجازه بدهند من یک بحثی را پیش ببرم، بحث حاضر را که تمام کردم، سؤالات را جواب میدهم. دیروز ملاحظه فرمودید که بحث این شد که صیغۀ امر حقیقةٌ فی الوجوب و کثرت استعمالش در غیر وجوب مانع این قول نیست. نه مشترک لفظی است، نه مشترک معنوی است، نه حملش بر ندب درست است. این خیلی ثمر دارد. اگر این نظر را قبول کنیم، ما وقتی قرآن را باز میکنیم، وسائل الشیعه را باز میکنیم، اگر قرینهای یافتیم بر خلاف وجوب، حمل بر خلاف میکنیم، اگر نیافتیم فتوا میدهیم. مثلاً امام صادق علیه السلام فرمودند عودوا مرضاهم و اشهدوا جنائزهم. نسبت به اهلتسنن اگر مریض شدند عیادت کنید، اگر مردند تشییع جنازۀ آنها بروید. شک میکنیم واجب است ولو مثلاً واجبی که مصلحت داشته باشد، مصلحت اخلاقی، اجتماعی یا غیر واجب است؟ فرض کنید دلیلی هم پیدا نکردیم بر استحباب. حالا یک کسی میگوید ضرورت فقه، ادلۀ دیگر، آن باید بحث بشود. اگر اینطور شد حمل بر وجوب میکنیم؛ البته وجوب معقول، نه اینکه هر سنی مریض میشود، فوراً ایران ما که رسم دست خالی نروی، یک چیزی هم بگیری یا اگر مرد حتماً بروی تشییع جنازه. ما شیعهاش هم فوت میکند، کمتر میرویم یا نمیرویم تا آخر. میخواهم عرض کنم بحث، بحث مهمی است برای استنباط. نکتهای که من دوست دارم دقت کنید که گاهی وقتها آدم سست میشود، یادش میرود، همین کثرت استعمال در غیر وجوب است. میدانید کثرت استعمال در غیر وجوب به قدری شبهه بوده که بزرگی مثل صاحب معالم را متوقف کرده؛ البته صاحب معالم نسبت به قرآن چیزی ندارد، نسبت به روایات مطلب دارد. این را میدانید برای چه گفتم؟ عبارت کفایه لیز است. عبارت کفایه مثلاً میرساند که بعضیها هم نسبت به قرآن، هم روایات گفتند؛ البته صراحت ندارد، یک اشارهای دارد. اگر اهل دقت باشیم، صاحب معالم راجع به روایات مطلب دارد؛ چنانکه در مادۀ امر ندارد، در صیغۀ امر دارد. اینها را دقت کنید.[1] پس صیغة الامر ظاهرة فی الوجوب. ممکن است سؤال کنید نظر خود ما چیست؟ آقایان نظر ما هم همین است؛ یعنی ما بعد از چهل سال، پنجاه سال در این انس با روایات و آیات و کلمات و حتی عرف، عرف خودمان، عرف فارسیمان، عرف عربیمان، یک کسی ترک باشد عرف ترکها، وقتی صیغه را میشنوند، حمل بر وجوب میکنند. ادلۀ خوبی آقای آخوند داشتند. تبادر، عدم عذر، اگر کسی مخالفت کند، اینها بالأخره برخواسته از وجدان است. فقط یک چیز من به شما بگویم. تکراری هم هست و آن این است که ما کشته و مردۀ استعمالات شارع هستیم و مبینان شریعت. پیامبر اکرم، ائمه وگرنه در لغت، دوهزار سال قبل از اسلام صیغه برای چه وضع شده، برای ما مهم نیست. برای ما ادلۀ شرعی مهم است و به نظر ما ادلۀ شرعی همین است. اگر احیاناً صحبت از وضع هم میشود مثلاً، میگوییم حقیقةً فی الوجوب بوضع؛ البته ما هنوز نگفتیم به چه، آن بحث بعدیمان است؛ ولی برایمان مهم استعمالات شارع است و این میخواهد مطلب یک دو دو یعنی مبحث دوم از فصل دوم که صیغۀ امر است داشته باشید؛ ولی به شما بگویم این کلام آقای آخوند که ما هم قبول کردیم اصلش را نه جزئیاتش، به شدت مورد نقد واقع شده. مثلاً مرحوم آقای بروجردی قدس سره در کتاب اصولی که از ایشان چاپ شده، نهایة الاصول، در کتاب نهایة الاصول از تقریرات درس آقای بروجردی[2] ، آقای بروجردی کلام استادشان را مفصل نقد کردند؛ ولی من دیدم واقعش اصل مطلب که درست است، جزئیات اگر مناقشه دارد، آن جزئیات را دیگر کسی میخواهد مراجعه بکند. مثلاً بعضی از آقایان، همین آقای بروجردی گفتند شما تشبیه کردید به باب عام و خاص. آقای آخوند داشت دیروز. چطور با اینکه عمومات تخصیص خیلی خورده تا جایی که گفنتد ما من عام الا و قد خص، اما در عین حال ما تا یک عمومی میشنویم، حمل بر عموم میکنیم. بگو آقا در شریعت مطهر از صد عام، نود و پنج مورد تخصیص خورده، میگوییم بخورد. آنها همهاش با قرینه بوده، مورد بوده. مثلاً آقای بروجردی میگویند این تشبیه غلط است. این تشبیه درست نیست. حالا این تشبیه غلط است، درست نیست، درست هست، به اصل مطلب آقای آخوند لطمه نمیزند. لذا اگر شما علاقهمند هستید، کتاب نهایة الاصول مرحوم آقای منتظری است که تقریرات درس آقای بروجردی است، بینید. ما بنا نداریم این قسمت را خیلی معطل بشویم. این مبحث دوم است. مبحث چهارم در پیش داریم، یک تتمهای در مبحث چهارم میآید، عجله نکنید. آنجا هم ان شاء الله مطرح میکنیم و فکر میکنم کلاس به قناعت و شفافیت برسد. فقط یک چیزی من در یادداشتهایم دیدم، من را متوقف کرد. دوست دارم دقت کنید. این بحث که الان میخواهم مطرح کنم، از آقای بروجردی است. در کفایه نیست، در رسائل نیست، آقای نائینی مطرح نکرده، آقای خوئی مطرح نکردند. این نکته چون مال آقای بروجردی است، مال قم است، کمتر مورد و توجه واقع شده؛ در صورتی که اگر قبول شود، له اثرٌ کبیر، اگر هم رد بشود که رد شده دیگر. باز هم اثرٌ کبیر. آن چیست که من اینقدر دارم تبلیغش میکنم؟ حالا من هم یک کمی تصرف در آن میکنم، در واقع ترجمۀ آزاد میکنم. ایشان میفرماید که صیغۀ امر، اگر در کلام خداوند بیاید، اقیموا الصلاة، آتوا الزکاة، اگر در کلام خداوند بیاید یا در کلام پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم بیاید به عنوان حکم حکومتی یا مثلاً یک دستور شخصی، اینجا حمل صیغه بر وجوب درست است. مثال خدایش را زدم برایتان، کلام خداوند بیاید. مثال پیغمبر و ائمه هم مثل اینکه پیامبر در جنگ یک دستوری بدهند یا به یک نفر به خصوص بگویند فلانی برو ازدواج کن، فلانی این کار را نکن. حالا صیغۀ نهی محل بحث ما نیست؛ ولی مثال میزنم. ایشان میگوید که در اینجا حمل صیغه بر وجوب درست است و من هم مثل مشهور، مثل استادم آقای آخوند، مثل دیگران، قبول دارم؛ اما یک قسم دیگر هم داریم و آن قسمی است که در کلام پیامبر میآید یا ائمه میآید به تعبیر بنده به عنوان مبین شریعت. امام صادق و امام باقر و رسول خدا و امیرالمؤمنین و امام رضا و امام کاظم قبول دارید اینها مبین شریعت هستند؟ روایاتی که از امام صادق داریم در باب نماز، اجاره، جعاله، تجارات، ائمه یک دستوراتی میدهند دیگر. این کار را بکنید، اگر عقد را بستید این را بگویید، خانم باید این کار را بکند، شوهر باید آن کار را بکند، ایشان میگوید این صیغهها ارشاد به دستور خدا است و در دستور خدا مستحب داریم، واجب هم داریم. وقتی مستحب داریم، واجب داریم، اوامر ارشادی، تابع مرشدالیه است. اگر مرشدالیه واجب باشد، این صیغه میشود واجب. اگر مرشدالیه مستحب باشد، میشود مستحب. اگر اینطور شد، دیگر شما نمیتوانید از صیغههایی که در کلمات امام صادق و امام باقر و امام کاظم و رسول خدا و امیرالمؤمنین هست، استخراج وجوب بکنید. این حرف آقای بروجردی. خودشان هم خیلی خوششان آمده، حالا از خود آقای بروجردی بوده این تقریر یا از مقرر بوده، میگویند هاهنا نکتة لطیفة. یک نکتۀ ظریف. یعجبنا ذکرها. خیلی دوست داریم، خوشمان میآید بگوییم برای آیندهها و بعد این مطلب را میگویند. مثلاً فرض کنید میرویم در باب معاملات. چقدر در کلمات امام صادق در باب معاملات، صیغۀ امر داریم؟ اینجور صیغه بخوانید، این شرایط را رعایت کنید، اینجور مثلاً قبض و اقباض کنید، اگر معاملۀ سلم کردید، حتماً قبض و اقباض بشود، اگر معاملۀ سلف ثمن قبض بشود، اینها همه دستور است دیگر. خیلیهایش هم با صیغۀ امر است. فرق نمیکند کلام ایشان در جملۀ خبریه هم که به قصد انشا باشد میآید. میآید از امام سؤال میکند من شک کردم، امام بین سه و چهار میفرمایند ابن علی الاکثر. روایت نخواندید؟ ابن علی الاکثر. بنا بر بیشتر بگذار یا احتیاط بکن، بعد نماز احتیاط بخوان. همۀ اینها صیغه است. اینها هم که حکم حکومتی که نیست. حکم اجتماعی، سیاسی که نیست؛ چون ائمۀ ما پیامبر مخصوصاً یکسری احکام حکومتی دارند مثل احکامی که در جنگ و دفاع و مدیریت اجتماع صادر میکنند. حالا ممکن است اجتماعی باشد، ممکن هست فردی هم باشد یعنی به یک فرد خاصی امام دستور بدهند. اینها آقای بروجردی میفرمایند حمل بر وجوب کنید. وقتی رسول خدا فرمودند ملحق بشوید به جیش اسامه در آن صحنۀ آخرهای حیاتشان، این حکم حکومتی بود. بروید در جیش اسامه. ملحق بشوید به جیش اسامه یا جیش اسامه را تجهیز کنید. اینها همهاش حکومتی است. آقای بروجردی میگویند بله اگر صیغهها در این احکام باشد، حمل بر وجوب کنید؛ ولی اگر که اکثراً هم این دومی است، همین بیان شریعت است، اینها دیگر باید از قبل بدانیم که وجوب شرعی دارد یا استحباب شرعی دارد. اگر استحباب دارد حمل بر استحباب، اگر وجوب دارد حمل بر وجوب. میخواهید یک مثال غیر پیغمبر و امام برایتان بزنم؟ بالأخره ببخشید خیلیها گوش میکنند، شاید برای بعضیها لازم باشد. مثلاً شما توضیح المسائل را باز کنید یا تحریر الوسیلة یا منهاج الصالحین، ممکن است در اینها یک سری احکام حکومتی فقیه باشد؛ البته معمولاً در رسالهها نیست، معمولاً حکم حکومتی توسط فقیه در یک موردی صادر میشود مثل اینکه رهبر یک جامعه میگوید که مثلاً فلان کار صورت بگیرد. داشتیم در طول این چند سال رهبری گاهی احکام حکومتی صادر شده؛ اما فرض کنید در رساله آمده، فقیه، مجتهد که همین مثالی که زدم در شک بین سه و چهار مثلاً باید بنا را بر چهار گذاشت. ما باید خارجاً بدانیم آیا بنا بر چهار گذاشتن حکم الهی است یعنی واجب است، رساله را حمل بر وجوب کنیم؛ ولی اگر خارجاً بدانیم این حکم، حکم الهیاش هم مستحب است، شما نمیتوانید از عبارت رساله وجوب دربیاورید. حالا من رساله را رها میکنم، مجدداً میرویم سراغ کلام معصوم. اگر کلام معصوم بنا شد ارشاد به حکم خدا باشد، این شعار هم که بلد هستید که احکام ارشادی تابع مرشدالیه است؛ یعنی تابع آنی است که ارشاد به آن میشود. اگر آن واجب باشد، این حکم ارشادی میشود واجب، اگر او غیر واجب باشد، این حکم ارشادی میشود غیر واجب. این حرف آقای بروجردی.
به نظر ما فرمایش آقای بروجردی دو اشکال دارد. یکی آیا خود ایشان در سرتاسر فقهاش ملتزم هست یا سائر فقها؟ یعنی علمای ما از جمله خود ایشان، وقتی میگویند صیغۀ امر دال بر وجوب است، فقط صیغههایی را میگویند که در قرآن است که مال خدا است یا احکام حکومتی پیغمبر است؟ این همه روایات از پیامبر، بیشتر هم از صادقین علیهما السلام در قالب صیغۀ امر داریم، همین که الان خواندم عودوا مرضاهم اشهدوا جنائزهم. اینها صیغه است دیگر. آیا اینها را نمیتوانیم حمل بر وجوب کنیم؟ چون ارشادی است باید از قبل بدانیم حکم خدا در اینباره چیست؟ ثمرهاش این میشود که ما باید از قبل بدانیم. از خود صیغه چیزی نمیفهمیم. حرف آقای بروجردی این است. آیا خود شما همین کار را میکنید یا از خود همین صیغه میفهمید؟ میدانید امام صادق فرمودند. فرقی هم نمیگذارید امام صادق آیه خوانده باشند یا حکم حکومتی کرده باشند یا به تعبیر ما بیان حکم الهی کرده باشند. فرق نمیکند. پس اشکال اول این است که خود شما ملتزم نیستید. میدانید که این اشکال نقضی است. اشکال نقضی میگویند خوب است، طرف را بایکوت میکند، متوقف میکند؛ ولی حل نمیکند مسئله را. حلش حرفی است که بارها از ما به مناسبت شنیدید. ما در کتاب فقه و مصلحت هم گفتیم ائمۀ ما، پیامبر ما در روایاتی که از آنها رسیده، دوازده شأن دارند. یکی بما أنهم شارعون؛ البته این را در پیغمبر ما قبول داریم، در ائمه همیشه گفتیم شک داریم. آیا ائمه مشرع بودند یعنی ولایت تشریعی داشتند ائمه؟ میدانید که یک بحث اختلافی است؛ ولی پیغمبر بله. لذا شارع که میگوییم یعنی خداوند و پیامبر؛ منتها خداوند بالاستقلال، پیامبر باذنه تعالی؛ اما یک شأنی است که همۀ آنها دارند و این شأن، شأن رایجشان است. خود خداوند هم دارد، پیامبر هم دارند، ائمه هم دارند. آن شأن چیست؟ مبین شریعت. امام صادق مبین شریعت، امام باقر مبین شریعت؛ یعنی شریعت خدا را بیان میکنند. ائمۀ ما درست است صیغه را به کار میبرند و به قول آقای بروجردی ارشاد به حکم خدا است، ای کاش کلمۀ ارشاد نمیگفتم. این کلمه لغزنده شده. ائمۀ ما درست است از خودشان نمیگویند، وقتی امام صادق میگوید ابن علی الاکثر، بنا بر اکثر بگذار که از خودشان نمیگویند، دارند بیان شریعت میکنند؛ اما این مجوز نمیشود که ما این را از حمل بر وجوب بیندازیم. ائمه مبین شریعت هستند در همان قسم دوم که آقای بروجردی میگویند و حمل میشود بر وجوب. همان حرفی که استادشان زده، بزرگان دیگر زدند تا آخر. اصلاً روایات شنیدید از حضرت امیر دارد لسان الله الناطق. ما به امیرالمؤمنین که فقط نمیگوییم لسان الله. امام صادق هم لسان الله است. امام باقر هم لسان الله است. رسول خدا هم لسان الله است. لسان الله یعنی چه؟ یعنی مبین شریعت، مبین دین. حالا یکیاش هم شریعت است. اگر اینها لسان الله هستند، یعنی همینطور که صیغهای که خدا به کار میبرد حمل بر وجوب میشود، صیغهای هم که ائمه به کار میبرند حمل بر وجوب میشود. این کلام آقای بروجردی اگر متعرض نمیشدیم، شاید خیلیها را قانع میکرد؛ چون کمی هم طولانی است. من آوردم کلام ایشان را کامل. هیچ کلمهای هم حذف نکردم. یک کلام کاملی است، ممکن است فاضلی مثل شما را قانع کند؛ ولی به نظر ما حرفی نیست که نه لطیف است، نه یعجبنا ذکرها است؛ ولی ارزشمند بود از این باب که نقل کنیم و نقد کنیم. اگر بخواهیم نتیجه بگیریم از این بحث دیروز و امروز چه باید نتیجه بگیریم؟ اینکه صیغۀ امر در کلام هرکس که باشد، این را دیگر به خاطر آقای بروجردی اضافه میکنیم، صیغة الامر در کلام هرکس که باشد و به هر شکلی بیان شده باشد، تا وقتی بیان شریعت هست، حمل بر وجوب میشود.
بحث بعدیمان ببینید ما مادۀ امر را صحبت کردیم در آن بحث قبلی. صیغۀ امر را این یکی دو روز صحبت کردیم. نوبتی هم باشد، باید بحث فردایمان چه باشد؟ آنهایی که صیغۀ امر نیست، ولی مفاد صیغۀ امر را دارد. مثل جمل خبریه. من ان شاء الله برسم یک اشارهای میکنم اسم فعل. مگر ما نداشتیم اسم فعل که دال بر صیغه است؟ حکم فعل را دارد. تعالِ که فعل نیست؛ ولی معنای بیا را دارد. اسم فعل است. نزال، علیک، به آن میگویند اسم فعل. اینها را ان شاء الله فردا باید وارد بشویم.
اما قولی که من دادم به دو نفر از آقایان. اشکال خوبی هم شده. یکی از اشکالات را بخوانم. نوشتند که گفتید منظور مرحوم آخوند از اینکه صیغۀ امر حقیقت در وجوب است این است که من میخواهم نخوانم طولانی است. ایشان میخواهد بگوید که آیا داعی میتواند داخل در معنی بیاید یا نه؟ حتماً میگویید این یعنی چه؟ آقای آخوند در آن احتمال دوم فرمود ممکن است بگوییم صیغه هرگاه برای انشای طلب باشد به داعی بعث، آنوقت معنای حقیقی میشود؛ یعنی داعی را بیاوریم داخل در معنی. بگوییم اگر به داعی بعث باشد، میشود حقیقت. اگر به داعی بعث نباشد، میشود مجاز. سؤال کردند مگر داعی یا عوض شدن میتواند در معنی تأثیر کند؟ بله. دست واضع است. واضع به نظر حق ندارد؟ باید از شما اجازه بگیرد بگوید صیغه را استعمال کردی اگر به داعی تحریک بود، در معنای خودش به کار رفته، اگر به داعی تمسخر و تعجب و اینها بود، در معنای خودش به کار نرفته. پس جواب سؤال ایشان این است که هیچ مانعی ندارد.
یکی از آقایان دیگر سؤال کردند که اگر بعضی از داعیها ذاتی برای معانی موضوعله هستند مانند بعث و تحریک یا طلب فهم در صیغۀ امر و استفهام، بنابراین بعد از استعمال صیغۀ امر و استفهام به داعی تعجیز و توبیخ، دیگر انشای طلب و استفهام وجود نخواهد داشت تا بگوییم صیغۀ امر در معنای انشای طلب به داعی تعجیز مجازاً استعمال شده. این فاضل بزرگوار میدانید میخواهد چه بگوید؟ میخواهد بگوید اگر قرار شد صیغۀ استفهام یا صیغۀ امر در آن غیر انشای طلب و غیر طلب فهم باشد، دیگر اصلاً بروید به طرف همان معنای سوم. آخر کار هم نوشتند از این رو قول سوم پررنگتر شده است. اولاً به شما بگویم چون ایشان تنها هم نیست. بعضی رفقای دیگر هم در کلاس میخواهند بگویند که قول سوم خیلی خیلی هم بیربط نیست. قول سوم این بود که ما یک معنای حقیقی درست کنیم. مثلاً بگوییم انشای طلب به داعی بعث یا انشای استفهام برای واقعاً فهمیدن، کشف مجهول. این را بگوییم معنای حقیقی، بقیهاش را اصلاً انشا نگوییم، انشای طلب در بقیه هم باشد. نه مثلاً بگوییم همانی که ابنهشام گفت. یکی از معانی همزه تعجب است. دیدید در فارسی هم میگوییم واقعاً تو این حرف را زدی؟ دستش را هم گاز میگیرد، میگوید تو این حرف را زدی؟ تو این کار را کردی؟ نمیخواهد حالا ملامت کند؛ البته ممکن است تعجب باشد، ملامت باشد، همۀ اینها با هم جمع است. یعنی یک نفر بگوید معنای همزه اتعجب است. چه بگوید تو این حرف را زدی یا بگوید اتعجب منک فی قولک هذا، فی مقالتک هذه. یکی است؛ ولی من به این فاضل محترم و بعضی از دوستان کلاس میگویم میدانید ما چرا سراغ قول سوم نمیرویم؟ چون بالوجدان حس میکنیم که همزه نمیخواهد نقش اتعجب را بازی کند. بله مفادش تعجب است؛ اما القای استفهام دارد میکند. وقتی دستش را گاز میگیرد مثلاً به پسرش میگوید باباجان واقعاً تو این حرف را زدی؟ انشای استفهام است؛ منتها بفرما شکل استفهام است، نه استفهام به معنای طلب فهم علی وجه الحقیقة بداعی تعجب. نه این را نگویید؛ ولی حداقل ابرازش و ظاهرش که استفهام است یا آنجایی که میخواهد بگوید بزن، صورتش را میبرد جلو. تعجیز. یکدفعه میگوید انت عاجز یا انت اعجز. تو عاجزتر از این هستی که من را بزنی؛ اما گاهی هم می گوید که بزن، بفرما بزن. این دو یک مفاد دارد؛ اما یکی در قالب خبر است، یکی در قالب انشا است. یکی با جملۀ اسمیه آمده، انت اعجز من ان تضربنی، یکی در قالب هیئت امده. لذا معنای حرفی است. بله مفادش یکی است. ما سراغ معنای سوم نمیرویم به این خاطر است؛ البته بعضیها میگویند اینکه شما گفتید معنای دوم هم نیست، یک چیز چهارمی است؛ چون در معنای دوم این بود که انشاء الطلب هست. حالا یا معنای دوم را بسطش بدهید یا بگویید یک چیز چهارمی باشد. با توجه به مناقشۀ ما. فکر کنم کفایت کند. ان شاء الله برای بحث یکشنبه بحث جدید را پیشمطالعه کنید.