1402/11/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مشتق
چند سؤال رسیده؛ منتها من از بحثهای گذشته یک خلاصهگیری داشته باشم که در برگه هم منعکس است؛ بعد سؤالات را جواب میدهیم و بعد بحث جدید را ان شاء الله شروع می کنیم. حاصل تحقیق کلاس این شد که مشتق برای خصوص متلبس است و استعمالش در اعم از متلبس و منقضی عنه المبدأ دلیل میخواهد. دیگر حالا با آن نگاهی هم که ما داشتیم که این مسئله میتواند مسئلۀ پرثمری باشد، فقیه باید در استنباط توجه کند. این یک نکته.
نکتۀ دیگری که باید توجه داشته باشید این بود که ما دنبال اثبات وضع نیستیم. حالا مثلًا برویم ببینیم عرب سه هزار سال پیش، دوهزار سال پیش وضع کرد مشتق را برای فلان یا فلان. ما دنبال استعمالات شارع هستیم؛ البته به قدری که عند الشک میتوانیم رفع شک کنیم. چون مشکل استعمال میدانید این است که موقع شک با آن رفع شک نمیکنند؛ برخلاف اینکه اگر وضع ثابت بشود، اصالة الحقیقة. اینکه میگویند استعمال اعم از حقیقت و مجاز است، ثمرهاش این است که در وقت شک شما نمیتوانید رفع شک کنید. مثلًا مسجد آیا در خصوص مکانی است که الان عبادت میکنند یا ساختمانی دارد؛ به هم نخورده یا اگر پارک هم شده به اعتبار گذشته (تا آخر مثالی که داشتیم). مهم برای ما محیط شرع است. روایات، آیات، اینها را وقتی نگاه میکنیم میکنیم میبینیم در خصوص متلبس و مخصوصًا تأکید میکنم این کلمه را شک را هم میتوانیم برطرف کنیم.
نکتۀ دیگری که مثلًا میگوییم از نکات کلاس بود، دلیل خصوص متلبس بود. یکی را تبادر قرار دادیم اگر یادتان باشد و یکی هم (یک دلیل که به نظر ما رسیده عرض میکنیم و جایی شاید نبینید) خود اقتضای وضع. بالأخره وضع یک حساب و کتابی دارد. برای منقضیعنهالمبدأ واضع دلیل ندارد وضع کند.
و آخرین نکتهای که خلاصۀ اختلافات مشتقات در مبادی است. من دارم نکاتی میگویم که گلوگاه است. اختلاف مشتقات در مبادی، ما هم اضافه میکردیم در انقضا، در تلبس. بعضی چیزها مثلًا تلبس به شأنیت است؛ اما بعضی چیزها تبلسش به فعلیت است. بعضی چیزها انقضایش به کار را کنار گذاشتن است. بعضی وقتها انقضایش به اعراض است. اینهایی که قبلًا داشتیم. اصلًا یک چیز میخواهید به شما بگویم؟ نمیدانم دیگران گفتهاند، نگفتهاند. اصلًا ممکن است با توجه به این نکته، نزاع اعمیها و اخصیها یا به مرز صفر برسد، یا خیلی کم بشود. مثلًا اعمی میرود در قفلسازی، کلیدسازی مفتاح را دست میگیرد و میگوید این کلید است؛ ولو تا الان هیچ قفلی باز نکرده یا نخواهد باز کند. گذاشتهایم کنار. آدم گاهی قفل را می گذارد کنار. کلید را میگذارد کنار. میگوید نگاه کن کلید است با اینکه منقضی شده. آن یکی میرود سراغ آدم خواب و آدم سر سفره و آدم پشت میز که دارد غذا میخورد میگوید نگاه کن. همین که برود کنار دیگر نمیگویند آکل حقیقتًا. میگویند کان آکلًا. باید به این دو پسر بگویند آقایان تو رفتی سراغ یک مبدئی که انقضایش یا فعلیتش به شأنیت است. آن یکی رفته سراغ یک مبدئی که به فعلیت است. خیلی حرف تمیزی است آن حرف. البته شروعش از آقای آخوند بود. منتها دیگر بسطش و اینها از ما بود که یادتان باشد چندین جلسه معطل شدیم. اصلًا آنطوری باشد ممکن است اعمیها ... . مثلًا اعمیها در آکل و شارب و نائم میگویند برای اعم وضع شده؟ از آن طرف اخصیها در مفتاح و تاجر و مظلوم و مقتل و مشهد الرضا میگویند برای اخص وضع شده؟ داشتیم دیگر. میگفتیم انقضا ندارد اصلًا. یعنی مکان شهادت امام رضا. صد هزار سال دیگر هم باشد مشهد مکان شهادت امام رضا است. کربلا مقتل الحسین است. هزار سال دیگر، صد هزار سال دیگر هم باشد مقتل الحسین است. انقضا ندارد. لذا خیلی نزاع نباید دقیق معنوی باشد. حداقل نزاع تقلیل پیدا می کند. حالا این مقدارش را میتوانیم بگوییم.
در برگه چهار دایره به این نکات اختصاص داده شده است.[1] من دوست دارم دایرۀ سومی را را شما خط ببرم. «ان الفقیه بما هو مستنبط للاحکام من النصوص الشرعیه». یعنی فقیه بما هو مستنبط. حالا ممکن است فقیه شئون دیگری هم داشته باشد؛ اما بحث ما الان بحث استنباط است. فقیه بما هو مستنبط احکام، بینیاز است از اثبات وضع. ما چهکار داریم؟ گفتم چهار یا سه هزار سال پیش (نمیدانم زبان عرب کی آمده.) چهکار داریم برای اعم وضع شده، برای اخص وضع شده؛ بلکه یکفیه اثبات استعمال المشتق در خصوص متلبس در محاورات شارع و استعمالات شارع. حالا فضلا اگر این را تا اینجا من میگفتم فوری در امتحان شورا به شما گیر میداد. میگفت از کی تا حالا استعمال شارع به درد میخورد؟ یعنی استعمال را میشود به آن اعتماد کنی؟ چون استعمال اعم از حقیقت و مجاز است. ما باید دنبال وضع باشیم تا حقیقت بشود تا وقت شک شکمان را برطرف کنیم. لذا ببینید من پشتش آوردهام. اصلا من برای همین خواندم عبارت را. علی وجهٍ ... . یعنی اینقدر استعمالات زیاد است، محاورات شارع کثیر است که میشود اعتماد کنی بر آن در مواضع شد. یعنی اگر یکجا ندانستیم شارع این را در منقضی استعمال کرده یا نکرده، اگر شک کردیم، میآییم با استعمالات زیاد ... . وقتی زیاد شد انسان میتواند اعتماد کند. ما معتقدیم که صرف استعمال علامت حقیقت نیست؛ ولی اگر محاوره صورت گرفت، زیاد شد، انسان این را اطمینان میکند. شما اگر نود و پنج درصد استعمالات شارع را در خصوص متلبس ببینید، آن پنج درصد را چهکار میکنید؟ ملحق میکنید به آن نود و پنج درصد. اصلًا اطمینان میکنید. لذا این قید باید باشد.
اموری در خاتمۀ مشتق
من دو راه داشتم؛ بلکه سه تا بلکه چهار تا. یکی اینکه اصلًا ما این شش امر را فاکتور بگیریم و بگوییم فلان چیز دیدی ندیدی و برویم سراغ اوامر. اتفاقًا بعضی از اصولیین شهیر همین کار را کردهاند. گفتهاند این شش تا ثمرۀ فقهی ملموسی ندارد. تازه من با احتیاط میگویم ملموس. ممکن است ثمرة فقهی ندارد و فقیه را به کار نمیآید این شش مطلبی که آقای آخوند دارد. لذا بعضیها اصلًا بحث نکردهاند؛ ابدًا. بعضیها آمدهاند از این شش تا دوتا یا سهتا را گفتهاند؛ بقیهاش را فاکتور گرفتهاند. البته آن دو سهتایی که گفتهاند حسابی بحث کردهاند. مفصل بحث کردهاند. بعضیها هم اختصار، مختصر. ما خودمان دور قبل، من امر اول را خیلی معطل آن شدم؛ خیلی نسبی؛ ولی بقیۀ امور را دیگر اشاره نکردیم؛ اما آنی که الان به ذهنم میرسد (اینها دیگر مقدمۀ بحث است.)، آنی که الان به نظرم میرسد این است که ما این شش امر را با شدت اختصار، یعنی حتی از کفایه هم مختصرتر اشاره کنیم (حالا عرض میکنم چرا.) و از مسئله بگذریم. یعنی فکر میکنم در جمع بین سلوکات و رفتارها این رفتار [بهتر است]. اولًا آشناییاش فیالجمله خوب است. حالا عرض میکنم؛ ولی معطل شدن هم وجهی ندارد؛ بله اگر دوجا، سهجا، دهجا در استنباط اثر داشت، معطل آن میشدیم. شما بحث مشتق را دیدید. ما واقعًا به گمان خودمان زندهاش کردیم و عرض کردیم اینطور نیست که بعضیها فکر میکنند ثمرهاش تغوط ذیل شجرۀ مثمره ظاهر میشود یا باب نذر. نه، این حرفها چیست میزنید. بروید وارد شوید ببینید چهقدر اثر دارد که هی هم مثال میزدیم. یکی جمع کند بیانات ما را متوجه میشود؛ اما این شش امر که ای عجب آقای آخوند مخصوصًا امر اول را مفصل وارد شده. ما اگر خدمت آقای آخوند برسیم در برزخ و به ما اجازه بدهند و فرصت بشود (یک دفعه آدم آنجا برود اینها را یادش میرود.) اول دستش را به عنوان استاد می بوسیم و میگوییم آقای آخوند شما که کفایة الاصول بنا بود بنویسید. شعارتان کفایة الاصول است؛ نه بسط الاصول. این بحثها را شما کردید [لازم بود؟] ما بنا داریم این شش امر را مختصرًا بیان کنیم.
اینکه چرا بیان میکنیم به این دلیل است که یک اشتباهاتی شده. دلیلش هم این است که این مسئله از منطق آمده در اصول. مطلب وقتی از یک دانشی میآید در دانش دیگر، کسانی که میخواهند بحث کنند، باید بروند کلمات خود طرف را ببینند. الان فرض کنید من میخواهم این بحث را بکنم، همین بحث اول را، از کفایه بحث کنم. خب کفایه کتاب منطق نیست. کتاب منطق مطالع است، شرح المطالع است. آنها را باید دید. یک اشتباهاتی شده که آن اشتباهات را حل کنیم. یک چیز دیگر هم به شما بگویم که من را وادار کرد، یک بحثهایی راجع به صفات باری مطرح می شود. درست است ما دعوت نشدهایم به اینکه زیاد در مورد ذات خدا فکر کنیم. ائمه فرمودهاند در آثار خدا فکر کنید، اما به عنوان یک عالم، یک متفکر، باید بتوانیم مثلًا بعضی از معتقداتمان را توضیح بدهیم. مثلًا اگر گفتیم که خداوند صفاتش عین ذاتش است، با بحث مشتق چطور جمع میشود؟ یعنی علم و عالم در خدا چطور تصور میشود. اینها در این بحثها این چند روز داریم. تکرار میکنم. من داشتم فکر میکردم در این دوره چهکار کنم، وقتی همۀ این شش امر را دیدم، دیدم خیلی ارزش دارد؛ منتها مختصر. حالا برویم در کلمات هی نقض و ابرام، نه دیگر آنها طولانی میشود. اگر کسی مایل است خوشبختانه ادبیات هم دارد. ادبیات دارد. الان اولین بحثمان بساطت مفهوم مشتق یا ترکب مفهوم مشتق است. این خودش یک پایاننامه است. به جد سادات قسم قشنگ یک پایاننامۀ خوبی میشود. مقاله که چه عرض کنم؟ یک مقالۀ پر، یک تحقیق میشود؛ معنای مشتق، بساطت معنای مشتق یا ترکبش؛ ولی اگر از من بپرسید میگویم نمیخواهد وقتتان را روی این مسئله بگذارید؛ چون این یکی ثمرۀ چندانی ندارد. بیشتر ثمرۀ ادبیاتی دارد که ما وقتی از یک مشتق میخواهیم تعبیر کنیم، تعبیر بسیط داشته باشیم یا تعبیر مشتق. الان به شما بگویند ناطق را معنا کن. چه میگویی؟ میگویید شیء له النطق؟ شخص له النطق (مرکب)؟ یا نه، ناطق را اینطوری معنا نمیکنید؟ حالا چطوری، صبر کنید. بسیط معنا میکنید. به شما بگویند عالم را تعریف کن، مخصوصًا در مورد خدای متعال، میگویید ذات له العلم؟ یا یک تعبیر بسیط میکنید؟ بسیط آن را صبر کنید. اجمالًا یک مقدار ادبیات ما را درست میکند. در صفات باری معتقداتمان را درست میکند. این است که (چند روزی هم طول میکشد.) وارد بحث اموری میشویم که به قول آقای آخوند سزاوار آگاهی است. لذا ما بحث اوامر را میگذاریم برای روزهای آینده. زود میرسیم. چون بنا بر تفصیل نداریم.
امر نخست: بساطت یا ترکب مفهوم مشتق:
الامر الاول: فی بساطة مفهوم المشتق او ترکبه. آیا مفهوم مشتق مرکب است؟ مثال زدم برایتان. به شما بگویند ناطق را معنا کن. بازش کن. ضاحک را باز کن؛ عالم، قادر، کامل، غفور، ودود، هرچه. چطور باید تفسیر کنیم؟ مرکب یا بسیط؟
من یک قولی دادهام که اشکالات درس گذشته را جواب بدهم. اشکالات خوبی شده.
پرسش: ظاهر بیان شما این بود که اسلام آوردن عابد صنم و وثن برای او صلاحیت و شایستگی ایجاد نمیکند و چنین مطلبی را نمیتوان از قاعدۀ جب استفاده کرد. در حالی که به نظر میرسد اهل تسنن نمیخواهند بگویند قاعدۀ جب شایستگی ایجاد میکند؛ بلکه مدعای آنها این است که گناه شرک و ظلمی که شخص در حق خداوند روا داشته به واسطۀ اسلام آوردن برداشته میشود؛ گناه برداشته میشود؛ اما شایستگی خلافت آن سه نفر را به ادلۀ دیگر اثبات میکنند. همینکه از این قاعده رفع گناه شرکی که سه نفر در زمان جاهلیت داشتهاند برداشته شود برای مستدل سنی کفایت میکند.
پاسخ: ایشان میگوید استدلال میکنند. آنها هیچ استدلالی برای لیاقت آنها ندارند. یعنی خود آنها وقتی با مطاعن آنها مواجه میشوند [عدم لیاقت را میپذیرند]. منتها امامت را میآورند پایین. شخص را نمیتوانند بالا ببرند. دیروز گفتم برایتان. امامت را میآورند پایین؛ اما راجع به سؤال، قاعدۀ جب بگوییم گناه را میآمرزد؛ یعنی باعث عفو گناه میشود؛ اما بحث سر این بود که این گناه، یعنی عبادت وثن، دو اثر دارد. یکی اثر گناه دارد، جرم است؛ آن را بگوییم قاعدۀ جب برمیدارد؛ اما بحث سر این بود که ظلمی مثل عبادت وثن، لیاقت را میگیرد و لیاقت با جب برنمیگردد. لیاقت با جب برنمیگردد که دوستمان هم قبول دارند. شما میگویید گناه بخشیده میشود میگوییم بخشیده میشود. ما هم نمیگوییم بخشیده نمیشود. اینهایی که مشرک بودند، وقتی مسلمان میشدند میدانید که واقعًا اگر مسلمان میشدند به معنای واقعی، یعنی منافق نبودند، بله، گناهشان بخشیده میشد. ان الله لایغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء مال بعد از اسلام است و الا شرک قبل از اسلام بنا است بخشیده بشود؛ اما عبادت وثن یک اثر دیگر هم داشت. اثرش این بود که لیاقت را ابدًا از طرف میگرفت. یادتان میآید یک کلمۀ ابدًا آقای نایینی داشت در لاینال ابدًا. ما اشکال کردیم که ابدًا در آیه نیست؛ ولی ابدًا در روایت هست؛ همان روایتی که آدرس دادم به البرهان آنجا ابدًا دارد.
پرسش: به نظر شما اصلًا جا دارد که حضرت ابراهیم برای شخص ظالمی که توبه کرده درخواست امامت کند؟ نرسیدن عهد خدا به ظالمان نهتنها برای امامت نیست، بلکه کثیری از انبیا داریم که معصوم هستند؛ ولی امام نیستند. مگر خود حضرت ابراهیم این را نمیداند؟ اصلًا شرط لازم امامت مقام عصمت است نه شرط کافی.
پاسخ: به هرحال ابراهیم سؤال کرد دیگر؛ یعنی شما میخواهید بگوییم جناب ابراهیم برای مسلمانان توبه کرده هم سؤال نکرد؟ آیه این دلالت را دارد و جناب ابراهیم به هر دلیلی این سؤال را کرد. حالا یا جناب ابراهیم آن لحظه نمیدانست (بالأخره علم پیامبران دائم اضافه میشود؛ یعنی میخواهم بگویم اگر گفتیم نمیدانست وحشت نکنیم) یا به هر دلیلی سؤال کرد «و من ذریتی؟». بالأخره این ذریه یا ذریۀ معصوم مطلق است که بنا شد سؤال ابراهیم منحصر نباشد، جواب خدا منحصر باشد. به نظرم اگر دوستمان یک دقتی بیشتری بکنند مسئله حل میشود.
و اما نکتۀ دیگری که من خوشم آمده این سؤال را کردهاند خوب است دقت کنید خیلی جاها به درد میخورد، اگر دقت کردید من دیروز گفتم شاید مواردی از قاعدۀ جب حکم سلطانی بوده؛ عفو سلطانی بوده. اگر حکم عفو سلطانی باشد، دیگر نمیتوانید به عنوان قاعدۀ جب درست کنیم و بعد از آن در ما هم استفاده کنیم. حواستان هست؟ مثلًا آنجایی که مغیرة بن شعبة را پیامبر قصاص نکردند، البته آن چون مسلمان شده بود آنهایی که کشته بود کافر بودند، تکافئ در دین نداشتند. بنابر اندیشۀ مشهور هم که وقتی تکافئ در دین نباشد، قصاص نیست. حالا اگر از این مسئله بگذریم، چون همانجا هم اگر طرف عادت کند و تکرار بشود، قصاص میشود. بگوییم این عفو سلطانی بوده از طرف رسول خدا، لذا نمیتوانیم به حساب قاعدۀ جب بگذاریم و به حساب قاعده بگذاریم که برای همۀ زمانها و مکانها از آن استفاده کنیم. این دوستمان به خوبی فهمیده که لازمۀ سلطانی یعنی چه. لذا اشکال گرفته. اشکالش را میخوانم دقت کنید. ایشان گفته که در بحث حکم شخصی و سلطانی در تاریخ مواردی داریم که امام علی علیه السلام با دیگران مطابق همین رفتار پیامبر با دیگران برخورد کردند. بر فرض که حکم شخصی و سلطانی باشد، چرا نتوان به موارد مشابه سرایت داد؟ پیامبر الگو هستند؛ به خصوص برای حاکم شرعی یا زعیم؛ پیروی از این الگو بیش از هر فرد دیگری لازم است.
مستشکل محترم! ببینید یک افق جدیدی با این سؤال در بحثها باز میشود. من این افق را باز کنم. شاید خود دوستمان هم متوجه نبود دارد چه کار میکند؛ ولی دقت کنید. اصولًا مواردی که پیامبر عظیمالشأن، حضرت امیر، امام حسن، حتی آنهایی که حکومت نداشتند، امام صادق، امام باقر، اینها مواردی حکم سلطانی داشتند؛ همانی که امروزه ما میگوییم حکم حکومتی؛ حکم سلطانی، حکم ولایی. اینها را داشتهاند. یک بحث قشنگی که هست این است که آیا میشود از اینها به عنوان یک الگو پیروی کرد یا نه؟ به عنوان یک الگو. مثلًا پیامبر در جنگ احد چهکار کردند؛ در فتح مکه چهکار کردند؟ این ها جنسش حکم سلطانی است. عفو کنید، اعدام کنید، آن سه نفر، چند نفر را عفو نکنید، بقیه را عفو کنید، خانۀ ابوسفیان بشود خانۀ امن، اینها همهاش احکام سلطانی پیامبر است. ببینید اینطوری راحت صحبت نکنید. حالا منی که میدانید چندین دهه است روی این مسائل توقف داشتهام دارم عرض میکنم به دوستی که قاعدتًا باید خیلی جوان باشد. این بحث الگو بودن، ما نه میتوانیم صد در صد انکار کنیم و نه میتوانیم چشم روی هم بگذاریم آیه بخوانیم «لکم فی رسول الله اسوة حسنة» بعد تمام احکام حکومتی پیامبر را بخواهیم اجرا کنیم؛ چون احکام حکومتی تابع اقتضائات است و به گمان ما اگر همسانی شرایط (حتی همسویی نمیگویم. همسویی به درد نمیخورد. همسویی یعنی مشابهت. همسانی یعنی مماثلت.)، اگر همسانی شرایط حکم حکومتی معصوم باشد، ممکن است کسی الگو بگیرد؛ اما نمیتواند به عنوان یک حکم همیشگی، بگوید رسول خدا الگو هستند؛ هرکاری در فلان جنگ کردند، من هم در همۀ جنگها میکنم یا بیاید یک کتابی بنویسد به عنوان حقوق بشردوستانه مربوط به اسرا و جنگ براساس رفتارهای پیامبر. مرز دقیقی است. نه ردش مطلقًا درست است و نه مثل این دوستمان درست است و لذا نمیتوانیم حکم سلطانی را به راحتی قابل الگوگیری بدانیم. قبول دارید بحث سختی است؟ الان بعضیها مثلًا استناد میکنند به برخی جنگهای پیامبر. مثلًا دفاعی نبوده؛ ابتدایی بود. بعد میخواهند برهمین اساس بگویند خب پیغمبر الگو است دیگر. لکم فی رسول الله اسوة حسنة. پس ما هم الان میتوانیم جهاد ابتدایی داشته باشیم. اگر اینها احکام سلطانی بوده، همسانی شرایط لازم است. اگر آن مصاحبۀ ما را در شوکران (سال 95) ببینید، بخشی از مصاحبۀ هفتاد دقیقهای این است. من اگر تا حالا این مصاحبه را گوش نکرده باشم، جای شما باشد حتمًا میبینم. جالب نیست این طور بگویم؛ ولی ما با شما این حرفها را نداریم. ما را شناختهاید دیگر. آن بحث را ببینید. چنانکه یک چیز دیگر به شما بگویم. احکام قضایی امیرالمؤمنین قابل الگو است یا نه؟ احکام قضایی همان احکام سلطانی است. فقط در فصل خصومت است. فرقش همین است. حکم سلطانی با حکم قضایی هردو حکم حکومتی است؛ حکم سلطانی است. منتها یکی در فصل خصومت است، یکی نیست. ما در مقالهای داریم به نام امام علی و فقه (در دانشنامۀ امام علی، جلد پنجم) آن مقاله من وارد شدم که آیا ما میتوانیم الگوگیری کنیم یا نه.
پرسش: فرمودید شعار بودن روایتی، فراتر از بحث جبر است (همین را ما گفتیم. ما گفتیم اگر قائل به جبر هم نشویم، جبر ضعف سند، وقتی شعار بشود دیگر میشود.). اگر کسی جبر را قبول ندارد، با شعار بودن روایتی، میتواند آن را بپذیرد. سؤال: مثل آقای خویی که جبر سند را قبول ندارند، به این علت است که وثوق به سند را معتبر میدانند، نه وثوق به صدور را. حال کسی که دنبال وثوق به سند است، چگونه به شعار بدون استناد کند که وثوق به صدور را میرساند؟
پاسخ: پس ما چه گفتیم؟ ما همین اشکال را داریم؛ یعنی ایشان میخواهند بگویند که روی مبنای آقای خویی شعار بودن فائدهای ندارد. البته به شما بگویم. ایشان اصلًا به این نکته توجه نداده؛ نمیگویم توجه نکرده و الا عقیدهام آن است. ایشان به این نکته توجه نداده اصلًا. ایشان همه را یک کاسه کرده. فرموده روایاتی که سند ندارد، خداحافظ. ما داریم میگوییم نه این مبنایتان را درست کنید. در شعائر نگویید. حالا شما میگویید که آقای خویی که اینطور میگوید ... . بله، همین را داریم میگوییم.