1402/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مشتق
پرسش: سؤال اول گفتهاند اگر روایتی یا روایاتی یک بخشیاش شعار بشود و مثلًا یک بخشیاش شعار نشود، آیا فقط همان قسمتی که شعار شده سند نمیخواهد یا کل قضیه؟ اتفاقًا در مورد بحث خودمان این را داریم که الاسلام یجب ما قبله. این شده شعار؛ اما فرض کنید «الهجرة تجب ما قبلها» یا در خود روایات الاسلام یجب ما قبله قبلش یک چیزهایی هست که فلانی چه کار کرد؛ بعد آمد مدینه یا مکه پیش پیامبر، چه گفت و چه شنید.
پاسخ: توجه داشته باشید فضلا، اگر روایتی به تعبیر ما بشود از شعائر فقط همان بخش از شعائر بودنش کافی است و الا جزئیات دیگر نیاز به جبر ضعف سند دارد و حرف هایی که هست. در واقع قدر متیقن از مقدار شعار است.
پرسش: اگر ما تا قرن پنجم یا ششم هیچ اثری از یک روایت در تراث دینی خود نمیبینیم، اما یک دفعه در قرن ششم یک کتابی مطرح میکند و فرض کن آن کتاب کتاب مشهوری است و نویسندۀ آن مشهور است و یک دفعه میبینید در اوساط اسلامی یا شیعی پخش میشود، [تکلیف این روایت چیست؟].
پاسخ: معلوم است این منظور ما نیست. اگر روایتی منقطع الاول (تعبیر ما) باشد و یک دفعه فلان قرن پیدا شده باشد، کفایت نمیکند. کار سختی هم نیست. انسان ممکن است تراث گذشتگان را بررسی کند بفهمد از کی آمده. خب آن اعتبار ندارد. بله، بله، اگر فرض کنید یک روایتی در یک زمانی از یک منبع معتبری پیدا بشود ... . میدانید در دوران شکوفایی حوزۀ حله، بعضی از علمای ما به یک منابعی دست پیدا کردند که منابع معتبر می رسید به صدر اسلام. حالا اگر رجالیاش هم معتبر نبود، جهات وثوقآوریاش کافی بود. آن یک حرف دیگر است. آن یک استثنا است. باز نه از باب شعار؛ از باب خودش. میخواهم عرض کنم اگر یک چیزی را شما در یک قرنی دیدید، فوری نگویید این مربوط به قرن ششم است؛ قرن هفتم است. باید ببینید از کجا پیدا شده. یک دفعه جناب میرزای نوری می فرماید که من از یک سیدی از هند آمد، یک چیزی آورد، گفت اینها اعتبار ندارد؛ ولی اگر قابل اعتبار باشد حساب دیگری دارد.
باز هم اگر دوستانی مطلبی دارند، مطرح کنید؛ چون این بحث تازه دارد مطرح میشود؛ یعنی خود ما که جایی نه دیدیم و نه شنیدیم. ظاهرًا چیز جدیدی است. طبیعتًا باید پخته بشود؛ ورزیده بشود؛ به قول معروف ورز ببیند؛ ورز بخورد. حالا ممکن است بعضی استقبال کنند؛ بعضی نکنند. برای من آنچه مهم است این است که از این طریق ما وسیلهای پیدا میکنیم برای زنده کردن برخی روایات که آچار فرانسه است در دست علما و به نظر ما درست هم هست؛ ولی یک دفعه رمی به ضعف سند میشود.
بله، یک مطلب دیگر هم دوستمان بیان کردهاند این را هم بگویم. بعضی وقتها در تراث ما روایاتی هست که از غیر محیط اسلام آمده در اسلام. من مطمئن نیستم الناس مسلطون علی اموالهم، اولین بار پیامبر فرموده باشند. اینها بعضًا قواعدی بوده در غیر محیط اسلام. حالا محیطهایی که یک نوع تمدن داشتهاند؛ محیط روم، محیط یونان، محیط ایران. ممکن است اینها چیزهایی باشد که از غیر اسلام آمده در محیط اسلام. خب بیاید. اتفاقًا من مواردی را در باب دیات سراغ دارم که وقتی دقت کردیم، جستجو کردیم دیدیم این یک قاعدهای در روم بوده و اسلام هم پذیرفته. این را وجه ضعف روایات شعارگونه قراربدهیم. بگوییم الناس مسلطون چون الناس دارد، این از غیرمحیط اسلام آمده در اسلام حالا حرف هایی که زدهاند. خب میخواهید چه بگویید؟ میخواهید بگویید این حکایت از ضعف روایت میکند؟ برعکس، این حکایت از قوت روایت میکند که معلوم است یک مسئلۀ جهانی است؛ نه یک مسئلۀ فقط دینی. بگذریم.
در ارتباط با قاعدۀ جب مطالبی بیان شد. بعضی از فضلا پیام دادند سؤال کردند. بنا شد که ما بحثمان قاعدۀ جب نباشد. قرار شد که یک سری مطالعه کنید خودتان در متونی که هست؛ ما فقط از باب همین استدلالی که بعضیها کردهاند گفتهاند آن سه نفر بعد از اسلام دیگر مثلًا کفر نورزیدند و الاسلام یجب ما قبله، ما این را پاسخ بدهیم؛ و الا آیا قاعدۀ جب فلانجا جاری میشود یا نمیشود، گرچه من اشاره کردم، ولی دیروز هم گفتم به کتابهای دیگر مراجعه کنید. مثلًا این قسمت که ما وارد شدیم، به نظرم هیچ کدام از آقایان که قاعدۀ جب را بحث کردهاند وارد نشدهاند. شاید مناسب هم بود بحث میکردند؛ ولی نکردند؛ همین شبههای که رشیدالدین میبدی مطرح کرد. شاید قبل از میبدی هم مطرح بوده. ما این را خواستیم بگوییم. حالا اجازه بدهید من امروز دیگر بحث را تمام کنم و بحث جدیدی شروع کنیم.
قاعدۀ جب و روایات جب مسلم تکوین را نمیتواند بگیرد. نمیخواهیم از سر تعصب [سخن بگوییم]. واقعًا میخواهیم بیطرفانه صحبت کنیم. آیا قاعدۀ جب دلالت میکند که ماهیت شخص با اسلام عوض میشود؟ اگر عوض میشد که این مصیبتها را بعد از رحلت پیامبر نداشتیم. تازه محض اسلام؛ یعنی پیامبر بخواهند بگویند که اگر کسی مثلًا لیاقت امامت ندارد، لیاقت خلافت ندارد، به محض اینکه اسلام آورد، لیاقت پیدا میکند، شرایط امامت را پیدا میکند، نمیدانم رشیدالدین میبدی، صاحب تفسیر، میخواهد همین حرف را بزند؟ بحث سر این است که این کسانی که داعیهدار خلافت بعد از پیامبر شدند، دامنشان به عبادت وثن و صنم آلوده بود و لیاقت این جهت را نداشتند تکوینًا. بعد بگوییم اسلام یجب ما قبله. اگر بگوییم به محض اسلام (حالا کسی اسلام بیاورد و بعد منقلب بشود، ممکن است بعضی از لیاقتها را پیدا کند؛ توفیق هدایت الهی را پیدا میکند. آنها درست است؛ اما در قاعدۀ جب بحث سر محض اسلام است.) تمام بیلیاقتیها تبدیل میشود به لیاقت، تمام عدمظرفیت تبدیل میشود به ظرفیت. بله، گناه عبادت صنم و وثن، بگوییم نادیده گرفته میشود. ما این را حرفی نداریم. یک کسی عبادت صنم کرده، عبادت وثن کرده، بعد هم مسلمان شده و بعد از مدتی هم مرده. ما نگران باشیم که خداوند با آن گناهش چه میکند. حالا آن را هم البته ما حرف داریم. در بحث بعدی عرض میکنم. بگوییم که الاسلام یجب ما قبله، التوبة تجب ما قبلها، الهجرة تجب ما قبلها؛ اما اینکه بگوییم بیلیاقتی لیاقت میشود، این کار هیچکس هم نگفته. قاعدۀ جب دلالت نمیکنند و بحثی که امام علیه السلام دارند و به نظرم خود پیامبر هم ... . چون این روایت از پیامبر هم هست؛ البته نه راجع به آن سه نفر. خود پیامبر هم دارند کسی که ظالم است یا عابد وثن است، لایصلح ان یکون امامًا. تعبیر را دقت کنید. در روایت باز هست: لا اجعله امامًا. من او را امام قرار نمیدهم. اگر این طور باشد، طبیعتًا ربطی به آن بحث جب و بگوییم جبران میشود ندارد.
بنابراین مطلب ما این شد که روایت و قاعدۀ جب ناظر به تکوین نیست و محض اسلام تکوینًا چیزی را عوض نمیکند؛ آن هم برای امامت. من نمیخواهم خیلی وارد بحث بشوم. متأسفانه بعد از رحلت پیامبر، چون امامت رسید به دست کسانی که شرایط را نداشتند، مدرسۀ ثقیفه سعی کرد شأن امامت را بیاورد پایین. حتی گاهی شأن پیامبر را آوردند پایین. شأن پیامبری آمد پایین که بعد شأن امامت بیاید پایین و بعد امثال حجاج بن یوسف ثقفی هم اگر امام شد بشود؛ یعنی اینطور شد. یزید بن معاویه هم اگر خلیفۀ مسلمین شد بشود. یعنی تنزل دادند و الا اگر امامت را ما با فرهنگ شیعیاش که برخاسته از قرآن است نگاه کنیم طبیعتًا اینها دیگر لیاقت را ندارند؛ یعنی کسی که یک آن دامنش به عبادت بت آلوده بشود، دیگر لیاقت ندارد.
یک چیزی که من ندیدم باز به نظرم قابل دقت است این است که خدای متعال در جواب جناب ابراهیم علیه السلام نفرمود: لاننیل عهدی الظالمین. جناب ابراهیم! تو سؤال میکنی که امامت به ذریهات میرسد یا نه یا درخواست میکنی (بعضی سؤالات در واقع درخواست است.)؛ ولی من امامتم را به ظالم نمیدهم. آیه این را ندارد. آیه بیانش بیان تکوین است. لاینال عهدی الظالمین؛ امامت من به ظالم نمیرسد؛ نه اینکه من نمیدهم. اگر فرموده بود من نمیدهم، این نفی اقتضا نمیکرد؛ مگر متوسل میشدیم به حکمت الهی میگفتیم نفی اقتضا هم میکند؛ ولی خدا نمیدهد، معلوم است اقتضا ندارد؛ ولی صراحتی مثل لاینال را نداشت. آیه لاینال است؛ یعنی اصلًا عهد من به ظالم نمیرسد؛ نه اینکه من نمیدهم. تناسبی بین این مقام و شخص ظالم نیست؛ نفی تناسب است؛ نفی مناسبت است؛ همانی که در روایت میآید: لایصلح ان یکون امامًا.
من دیدم که در بعضی از یادداشتهایم این را هم دارم. من یک چیزی یادداشت کردهام در اینجا. شاید از درس شیخ استاد ما بوده یا جایی دیگر، نوشتهام که وقتی جناب ابراهیم آن درخواست «و من ذریتی» را میکند، شکی نیست که جناب ابراهیم راجع به ظالم که درخواست نمیکند؛ چون خداوند فرمود: و لاتخاطبنی فی الذین ظلموا. البته این آیه را خداوند به جناب نوح فرمود. جناب نوح! در مورد ظالم با من صحبت نکن؛ درخواست نکن. شاید منظور پسر نوح بود دیگر. پسر از ظالمین بود دیگر. قرآن فرمود جناب نوح! حواست باشد. شما پیامبر هستی. فی الذین ظلموا، لاتخاطبنی. جناب ابراهیم بعد از نوح است. طبیعتًا از این مسائل خبر دارد. پس ابراهیم راجع به الذین ظلموا درخواست نمیکند. این شبیه همان حرف آقای بادکوبهای است؛ منتها فرق دارد با آنجا. یک وقت نگویید این همان است. حواستان باشد. جناب ابراهیم راجع به ظالم از خدا درخواست نمیکند. ظالم کافر مسلمان نشده است یا کافر مسلمان شده؟ سؤال میکنیم. آیا جناب ابراهیم میآید راجع به کافر مسلمان نشده که عین ظلم و ظالم است تقاضا کند؟ پس درخواست ابراهیم بر میگردد به ظالم مسلمان شده و آقای رشیدالدین میبدی، آقای فخر رازی، آقای دیگر، آقایی که فرض میکنیم انصاف داری، سؤال ابراهیم راجع به اینها است؛ یعنی ظالم مسلمانشده؛ عابد وثنی که مسلمان شده. راجع به این آیه میگوید لاینال عهدی الظالمین؛ نه کافری که مسلمان هم نشده. متوجه شدید چه شد؟ سؤال ابراهیم از ظالم علی الاطلاق که نیست؛ یا ظالمی است که مسلمان نشده؛ یا ظالمی که مسلمان شده. ظالمی که مسلمان نشده که جناب ابراهیم درخواست نمیکند. و لاتخاطبنی فی الذین ظلموا. پس حتمًا راجع به کافری که مسلمان میشود، راجع به این آدم قرآن میگوید لاینال عهدی الظالمین.
خیلی عجیب است. یک جا ابراهیم درخواست دنیا میکند برای مکه و اهل مکه. ﴿وَإِذ قَالَ إِبرَٰهِـمُ رَبِّ ٱجعَل هَٰذَا بَلَدًا ءَامِنا وَٱرزُق أَهلَهُۥ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ مَن ءَامَنَ مِنهُم بِٱللَّهِ وَٱليَومِ ٱلأخِرِ قَالَ وَمَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُۥ قَلِيلا ثُمَّ أَضطَرُّهُۥٓ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلنَّارِ وَبِئسَ ٱلمَصِيرُ ١٢٦﴾ در این آیهای که تلاوت شد، جناب ابراهیم برکت را تقاضا میکند برای مکه و مؤمنان مکه. خدا وقتی میخواهد بگوید من اجابت کردم، میگوید ابراهیم تو گفتی اهل مکه، یعنی مؤمنان مکه و من کفر. من به کفار هم میدهم. یعنی اگر یک بتپرست، یک مشرک در مکه باشد، او هم از نعمت های خدایی بهرهمند میشود. لذا میبینید که در طول تاریخ مکه همیشه سرزمین نعمت بوده. شاید جایی در دنیا به بدآبوهوایی و گرفتگی و کوهستانی بودن مکه نباشد. الان هم شما مشرف میشوید مکه، همهاش کوه است. فقط کوهها را شکافتهاند و یک راههایی باز کردهاند. شما بدون این تونلها و کانالها حساب کنید مکه را. یعنی بروید هزارسال یا دوهزار سال پیش مکه، ببینید مکه چه بوده است؛ ولی عجیب این است که همیشه به برکت دعای شیخ الانبیا ابراهیم، همیشه بابرکت بوده. برکت هم فقط شامل مؤمنان نشده؛ مشرکان قریش، بتپرستان همیشه بهرهمند بودهاند. پس معلوم است این ابراهیم وقتی درخواست میکند درخواست برای مؤمنان است؛ اما خدا میفرماید من دنیا را به من کفر هم میدهم. آنجا دعای ابراهیم مستجاب میشود؛ در یک شعاع وسیعتری. مثل اینکه آدم دعا کند بابای من را شفا بدهد؛ مثلًا بگویند ما همۀ مریضها را به برکت دعای تو شفا میدهیم؛ ولی اینجا وقتی درخواست میکند، خداوند سخت مقاومت میکند؛ میایستد؛ میفرماید لاینال عهدی الظالمین.
یک نکتۀ دیگر هم بگویم. چه قدر دوست دارم این را هم دقت کنید که گم نشود بعد از یک بحث طولانی. معمولًا بحث وقتی میشود یک مقدار آدم خسته میشود و میخواهد بگذرد؛ ولی مطمئن باشید که سعی میکنیم ما با کمترین فرصت بحث را برگذار کنیم. ابتدای یک خاطرۀ تاریخی بگویم. وقتی سران نازی را محاکمه میکردند (میدانید که خیلی از اینها محاکمه شدند. خود هیتلر که خودکشی کرد و رفت جهنم.) اینها با یک مشکلی مواجه شدند که نازیها طبق دستور مافوق یا من فوق این کارها را میکردند و اصلًا قانون کشورشان بوده. اگر مثلًا یک فرماندۀ لشکری، فرماندۀ گردانی، حتی یک سربازی یک دستوری را از مافوق بگیرد و اجرا بکند، قانون کشورش هم باشد، فرض کنید بگویند فلان افراد را دستگیر کردید مثلًا با اعتقاد یهودی بودند، اعدام کنید، با این حساب ما اینها را چرا محاکمه کنیم؟ اینها دستور بوده دیگر. قضات دادگاه که رسیدگی میکردند به پروندۀ اینها به این نکته متوسل شدند: درست است که بعضی وقتها قانون کشور کذا و کذا یا دستور مافوق کذا و کذا، اما بعضی جنایات، انسان نباید به هیچ قیمتی مرتکب بشود و نمیتواند بهانه کند قانون کشور را؛ نمیتواند بهانه کند: المأمور معذور و لذا برهمین اساس گفتند اینها عقلشان که بود. عقلشان که درک میکرد. اینکه مثلًا یک آدمی را زنده زنده بسوزانی و بعد هم بگویی دستور کشور است و دستور فلان است. غلط کرده کشور این را گرفته. غلط کرده مثلًا فرمانده این را گفته. نهایت خودت را از بین میبرند. خب ببرند.
این نکته گاهی برای من الهامی شد که ما در مواردی اگر چیزی مثلًا قبح جهانی دارد، قبح عقلی مسلم دارد، اینطور موارد را ما دیگر در بحث خودمان مشمول قانون جب ندانیم. مثلًا یک کسی جنایتکار است. انسانهای زیادی را کشته. دست به کشتار زده قبل از اسلام. بعد میآید میگوید من مسلمان شدم. انا مسلم. آیا نسبت به آن جنایات بگوییم الاسلام یجب ما قبله؟ تکرار میکنم: جنایاتی که عقل مسلم درک میکند و هیچ بهانهای انسان برای آنها ندارد. برای ما قدری قابل تأمل است. نمیخواهم شما الان این پرونده را ببندید. فقط این پرونده را باز کنید. این پرونده را باز کنید. این قرائت جدید هم که گفتم این است. آن بالایی که قرائت جدید نبود. ما نسبت به بعضی از جنایتها و کارها ممکن است قاعدۀ جب را اجرا نکنیم. چرا، اگر دلیل دیگری داریم ما روی سر میگذاریم؛ روی چشم میگذاریم؛ ولی به صرف قاعدۀ جب این طور مسائلی که قباحت عقلی دارد، شناعت عقلی دارد، فطرت انسان ابا میکند ... . شما نگاه کنید در همان زمان جزیرة العرب ادیان ابراهیمی بوده، یهود بوده، مسیحیت بوده؛ اما یک کسی همۀ اینها را کنار بگذارد و برود بت بپرستد، ... . اینها بتپرست بودند دیگر. بعد هم آن شاعر چه میگوید؟ میگوید که ربی که حیوان بر او ادرار میکند. روباهها بر آن بول میکنند. اینطور چیزها را نباید راحت بگوییم که الاسلام یجب ما قبله. فقط اینجا یک مشکلی هست.
فقط من در پرانتز بگویم این را؛ ادامه بدهم. شبیه این را میدانید ما کجا میتوانیم بگوییم؟ در برخی جنایاتی که قبل از بلوغ هم یک کسی درک کند. میخواهم ثمرۀ فقهیاش را برایتان بگویم. آقایان معمولًا میگویند شرط تکلیف چیست؟ بلوغ. بلوغ هم که یا سن است یا آن دو علامت دیگر و با خانمها سه علامت میشود؛ ولی آیا میتوان نسبت به بعضی از جرائم، حرمتش را، سن بلوغ را ببریم زیر سؤال؟ فرض کنید یک جوانی است یک هفته مانده به بلوغش. اتفاقًا بیست بالغ را میبرد لب جوی و تشنه بر میگرداند. این مثلًا میتواند بعضی کارها را بکند مثلًا. بعد هم بگویم رفع القلم عن الصبی. مخصوصًا در این یک هفتهای که مانده که بالغ بشود، بگوید فرصت را غنیمت بشماریم. فرض کنید سرش میشود. فرصت را غنیمت بشمارد. کار کنید. اگر هم یک جایی میبینید اگر بگویید فوری تکفیرتان میکنند، نگویید. داعیهای ندارید که همۀ حرفها را همهجا بزنید که؛ اما بالأخره این یک نکته است که شرطیت بلوغ را ما نسبت به بعضی از کارها زیر سؤال ببریم. حالا برای اینکه آستین ما کهنه است، به نظرم در کلمات آقای نایینی هم هست. آنجا که پناه ببریم دیگر بعضی افراد حریم نگه میدارند. در ذهنم است که من یک زمانی در کلمات آقای نایینی هم دیده باشم؛ ولو البته ما ابایی نداریم. تجربه نشان داده که اگر چیزی به ذهن ما برسد، عرض میکنیم. لذا آنجا هم این چیزهایی که عقل مسلم درک میکند و مرتکب میفهمد و تشخیص میدهد، ممکن است بلوغ را نسبت به آنها کنار بگذاریم. اگر تکلیف باشد بگوییم واجب است. اگر حرمت باشد بگوییم حرام است. نمیدانم آشنا هستید یا نه، میدانید که نسبت به بچهای که میخواهد تازه بالغ بشود، آقایان میگویند فرض کنید که بنا است فردا صبح بالغ بشود. هنوز هم نه وضو یاد گرفته، نه نماز یاد گرفته، شب هم هست، فردا صبح هم بالغ میشود. ببینید چهقدر تلاش میکنند که درست کنند این چه میشود. چون اگر یاد نگیرد نماز صبحش خراب میشود. اگر بگوییم یاد بگیر، میگوید من هنوز بالغ نشدهام. چه بگوییم به این بچه؟ بگوییم پا شو و بر تو واجب است؟ خب بلوغ شرط است. بگوییم برای تعلم نسبت به بخشی که اگر یاد نگیرد در وقت واجب از او فوت میشود، اولین نماز صبحش قضا میشود ... . یعنی خراب میشود. بلد نیست دیگر. تازه فردا میخواهد برود یاد بگیرد. چه بسا دو سه روز طول میکشد تا یاد بگیرد. خب این نماز دو سه روزش چه میشود؟ اینها نکاتی است که ساده نیست. نباید ساده بگیریم. باید یک تأمل بکنیم. ممکن است ما اینطور موارد دیگر شرطیت بلوغ را برداریم و بگوییم این مقدار از شرطیت بلوغ صادق نیست.
حالا چه میخواستم بگویم؟ ربطش با مطلب چیست؟ ممکن است ما نسبت به بعضی از گناهان، بعضی از جنایات که عقل انسان درک میکند، اینها را نگوییم الاسلام یجب ما قبله. ان قلت که برخی از روایات همین قاعدۀ جب مربوط به کسانی است که قبل از اسلام آدم کشته بودند. مغیره نقل میکنند که آدم کشته بود. فکر میکنم در پاورقی باشد. ص242 را نگاه کنید: عن بعضهم خبر اسلام مغیرة بن شعبة و غدره برفقائه من بنی مالک. اینها قبل از اسلام چه بودند؛ بعد از اسلامشان هم بدتر شدند که بهتر نشدند. حیلهای که زد نسبت به رفقایش، همراهانش از بنی مالک و قتلهم. اینها را کشت و سلبهم اموالهم و فراره الی المدینة. آمد مدینه. شاید زندگیاش در مدینه بوده و عرضه اموالهم علی رسول الله. اموال را هم عرضه کرد بر رسول خدا. شاید آنها چون مسلمان نبودهاند این مغیره فکر میکرد که حالا پیغمبر میگوید دستت درد نکند. خوب کردی. هم چند کافر را کشتی، هم به بیت المال داری کمک میکنی؛ اما نگاه کنید: و ابائه عن اخذه. پیامبر ابا کرد از اخذ آنچه که آورده بود و قال لاخیر فی غدر. در حیله، در کلک، خیانت خیری نیست. ما ماکیاولیست نیستیم که بگوییم هدف وسیله را توجیه میکند. تو کلک زدی. حیله زدی. ولکن قبل اسلامه. اسلامش را قبول کرد و قال الاسلام یجب ما قبله. ظاهرًا مثلًا برای همین چیزها بوده دیگر. سلب اموال و اینها یا آدم کشته، حضرت فرمودند الاسلام یجب ما قبله. کسی مثلًا بگوید این روایت اصلًا موردش قتل است. من اینجا سه توجیه کردهام. برگه را نگاه کنید. آخرهای صفحه رسیدیم: و ان ورد فی بعض روایات الباب ما قد یستفاد منه خلاف ذلک (قبلش من گفتهام اسلام بعضی از گناهان خیلی شنیع را جب نمیکند؛ یعنی دبه در آوردیم. اگر در بعضی از روایات وارد شده، فهو اما مؤول بعدم عدها فی تلک الازمنة من القبائح کتقبیحها الیوم (اصلًا واقعًا کلک و سلب اموال و کشتن آن زمان مثل الان نبوده. دیدهاید در تاریخ که میگوید فوری شمشیر کشید و گردنش را زد. شما حاضر نیستید گردن ملخ را اینطور بزنید. حالا شما میگویید چون ماها خیلی نازک نارنجی شدهایم؛ ولی نه الان هم اینطور نیست که راحت ... . از سیاستمداران جنایتکاری که داریم متأسفانه در دنیا دارند حکومت میکنند، اما مثل الان نبوده. یا بگوییم که یطرح و یرمی بضعف سنده. بگوییم اینها ثابت نیست. آقایان نکته هست در اینها. ما قاعدۀ جب را دفاع کردیم؛ اما از تمام جزئیات دفاع نکردیم. اینکه مغیرة بن شعبه این کار را کرده باشد؛ آمده باشد مدینه پیغمبر قبول نکرده باشند این یک روایت است. حواستان باشد اگر یک چیزی اصلش قبول شد معنایش این نیست که هر بند و بیلی هم دارد قبول میشود. آنها سند میخواهد. آنها جبر ضعف سند میخواهد که هیچکدامش را هم نداریم. پس یا میگوییم آن زمان خیلی قبیح نبوده؛ یعنی روایت را کنار میگذاریم. و اما یحمل علی قضیة خاصة و حکم او عفو سلطانی که طبیعتًا به درد قانون و قاعده نمیخورد.
هذا تمام الکلام راجع به قاعدۀ جب و آن شبهه و جواب شبهه و آن هم بحث مشتق. ما دو کار میتوانیم فردا بکنیم. یک سری بحثها در کفایه هست هنوز ادامۀ بحث مشتق، آنها را یک اشاره بکنیم و بعد برویم سراغ ذی المقدمه. میدانید که ما تا حالا بحثمان در مقدمات بوده. بحث مشتق هم جزء مقدمات اصول است. ما یک سال که فلسفۀ اصول گفتیم. تا حالا امسال و سال گذشته مقدمات اصول.