1402/02/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الصحیح و الاعم
بحث حدیثی
قوله تعالی: ﴿وَ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى﴾.[1]
به مناسبت توفیقی که گاهی میرسد به اینکه در بحثهای شنبه در خدمت قرآن و روایات باشیم امروز مطلبی را عرض میکنیم.
همانطور که روشن است پیامبران الهی به ویژه پیامبر اسلام (ص) بر روی مقولاتی مانند عدالت، اخلاق و تقوا تأکید داشتند؛ البته معنای آن این نیست که اینها قسیم هم هستند بلکه یک رابطههایی با هم دارند. کاری که ادیان مخصوصاً اسلام انجام دادند این بود که برای اینها ضمانت اجرای اخروی قرار دادند، مثلا الان در مقولاتی مانند عدالت و اخلاق حتی کسانی که به هیچ دینی معتقد نیستند بر روی آن تأکید دارند، یعنی اینها یک مقولات انسانی است.
در دنیای غرب و سکولار ضمانت اجرای قانونی قرار میدهند و میگویند اگر کسی بر خلاف اخلاق و عدالت رفتار کند محاکمه میشود. اما کاری که اسلام و ادیان کردند این بود که ضمانت اجرا قرار دادند، یعنی چندین کار انجام دادند که یکی از آنها ضمانت اجرای اخروی است، به اینکه فرمودند اگر گناه و ظلم باشد بعداً باید جوابگو باشند. بنابراین اولین مطلبی که باید بر روی آن تأکید شود، تأکید رهبران و پیامبران الهی (مخصوصاً در اسلام) بر روی مقولاتی مثل عدالت، اخلاق و تقواست.
مطلب دوم هم این است که همه انسانها این شعار را میدهند اما آنچه مهم است عدالت برای همه در همه حال و بدون استثناء است.
آیه شریفهای که در صدر کلام بیان شد بیان نمیکند که مردم عدالت داشته باشید، بلکه میفرماید مواظب باشید وقتی میخواهید دشمنی به حق کنید و احقاق حق کنید عدالت داشته باشید و بغض و غضب شما را به ظلم نکشاند. در آیه شریفه «قوم» که ذکر شده یا عام است یا مطلق، و هر کدام باشد شمول دارد، یعنی حتی در دشمنی با صدام، هیتلر و ... نباید از عدالت خارج شوید و الا در چیزی قرار میگیرید که آنها در آن افتادند.
لذا در این مطلب دوم همه نیاز داریم که انسان عدالت را در همه حال و برای همه افراد بخواهد و البته این منافات با حکمت ندارد.
مطلب سوم اینکه ای کاش در درگاه الهی ادعاها خریدار داشت، مثلا کتاب اخلاقی بنویسیم (اخلاق نظری، کاربردی، عملی، الهی، فاطمی، علوی و ...) اما مشکل این است که در درگاه الهی حرف را خریدار نیستند بلکه عمل و رفتار را خریدار هستند؛ مضاف به اینکه حرف مشکل ایجاد میکند، چون مصداق آیه شریفه ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُون﴾[2] قرار میگیرد. لذا انسان باید ریشه آن را ارزیابی کند و واقعاً باید محتاط باشد.
خوف و خشیتی که در قرآن آمده است معنای آن ترس شکننده نیست بلکه مراد ترسی است که موجب احتیاط برای انسان شود.[3] انسان یک دفعه میترسد و کار لازمی را کنار میگذارد، اما یک دفعه میترسد اما احتیاط میکند، مثلا وسیله لازم برای مسافرت را برمیدارد، در مقابل کسی که بیگدار به آب میزند.
در مقابل بیگدار به آب زدن (که گاهی از آن تعبیر به جرأت میشود) و همچنین ترسیدن و انفعال، یک گزینه سومی به نام شهامت قرار دارد یعنی انسان شهامت ورود داشته باشد اما وسیله احتیاط را از دست ندهد. و لذا در این مشکلات انسان باید اهل شهامت باشد منتهی به هر حال باید مواظب هم باشد.
در حوزه خیلی ظرفیت داریم. خدا هدایت کند کسانی که تا دهان باز میکنند زبان از ملامت حوزه میکنند. یا این کلّی گوییهایی که میشود. جالب هم این است که گاهاً افراد قصدی ندارند ولی چه کنیم که بعضی شعارها پر درآمد است؛ الان یک سری شعارها به عنوان شعارهای پر درآمد داریم هر چند روی هواست و پشتوانهای ندارد ولی برای آن شخصی که شعار میدهد درآمد خوبی دارد. اینها گاهی سبب میشود که حوزهها دیده نشود، مثلا در این هفته جاری که گذشت چند سخنرانی و کلیپ دیدم که ای کاش مثلا اخلاق بود این بهتر و اوقع فی النفوس بود.
خوب این مطلق گوییها در مورد حوزه، طلاب و اساتید خیلی نارواست و صحیح نیست، و نه اینکه بخواهیم از روی تعصب آن را بیان کنیم، یعنی حالا کسی است که میگوید از حوزه پول میگیرم و از حوزه میخورم، اما ما بچه حوزه هستیم و منت حوزه را هم داریم ولی نه از حوزه میگیریم و نه میخوریم اما انسان انصاف را باید رعایت کند. لذا این نهاد روحانیت باید باشد و اگر این نهاد تضعیف شود دین مردم تضعیف میشود. اولین باری که افراد بخواهند از دین فاصله بگیرند از چند آخوند فاصله میگیرند و آهسته آهسته به سمت بالا مانند مراجع، بزرگان و حوزههای علمیه کشیده میشود. البته نمیخواهیم بگوییم استثناء ندارد به اینکه هر ضدّ روحانیتی ضدّ دین است، چنین نیست اما خوب خیلی اوقات این دروازه است.
اما متأسفانه بعضی از آسیبها وجود دارد، مثلا این خودزنی در حوزهها چقدر انحطاط اخلاقی است، چرا چنین میشود؟!
آن مأمور بانک زد مرحوم آقای سلیمانی را به شهادت رساند؛ خوب این ظلم و ترور بود. این بنده خدا برای چه باید ترور و کشته شود و به شهادت برسد. مظلومانه است همانطور که فیلم آن را دیدید. فقط همین نوع ترور و برخورد داریم یا اینکه بعضی از ترورها ترورهای فیزیکی و شخصیتی است؟
در همین قم مقدس در مسجد امام (ره)، شاید سن شما اقتضاء نکند، یک طلبه تند دارای سابقه های انقلابی (خدارحمتش کند) بعداً در حزب جمهوری اسلامی جزء شهدا به شهادت رسید (میخواهیم بگوییم ان شاء الله عاقبت بخیر شده است). حالا در آن زمان سکولاریسم مدّ نشده بود و بیشتر امپریالیسم و سرمایه دار بود. بعد از سخنرانی نتیجه این شد که عده زیادی طلبه راه افتادند «مرگ بر سه مفسدین»، هم از رهبری معظم، هم از مرحوم هاشمی و هم از شهید بهشتی اسم بردند. بعد رفتند اصفهان، که از بین این اسامی بیشتر مرحوم بهشتی مطرح بود، «مرگ بر سه مفسدین» بهشتی، بهشتی، بهشتی. خوب ما اینها را داریم و دیدیم. اینها غیر از ترور شخصیتی است؟
بعد مثلا یک طلبه داغ، تند، زندان رفته، شکنجه شده که معمولاً یک عده به دنبال اینها راه میافتند. این خود زنیها که متاسفانه در طول تاریخ بوده است و جالب این است که زمان میگذرد بعد موجب خنده میشود.
یک دفعه تعریف کردم که مرحوم شیخ انصاری نقل میکند (در حاشیه رسائل یا خود رسائل) که یکی از علماء گفت میخواهم به خانه فلانی بروم، میآیی برویم. گفت: نه. چون ایشان خبر واحد را قبول دارد و هر کسی خبر واحد را قبول داشته باشد فاسق است و دیدن فاسق هم جایز نیست، من که نمیروم تو هم به دیدنش نرو.
آخه شخص عاقل، اولاً مگر حجیت یا عدم حجیت خبر واحد از مسلّمات دین است. بعد هم تو عقیده داری و او هم عقیده دارد و به قول عربها «رأیٌ و رأی»، تو یک رأی داری و او نیز یک رأی. کدام آیه و حدیث گفته است اگر کسی خبر واحد را قبول داشت او بدعت گذار است؟!
در دوران مشروطه (ما دوان مشروطه را با خودمان داریم) و هکذا اوایل انقلاب و حتی الان.
ببینید آن وقت این را کنار اخلاقی بگذارید که آیه آن را خواندم. حتی فرمود اگر کسی خطایی دارد برای او عذر بتراش، الامام علی علیه السلام: «اقبَل عُذرَ اخیک، فإن لم یکن له عذرٌ فالتَمِس له عُذرا».[4] البته اینها باید مدیریت بشود و ما آنقدر میدانیم که باید بحثها به افراط و تفریط کشیده نشود. به هر صورت دوستان خیلی عجیب و غریب شده است.
من یک چیزی که حدود هفت، هشت روزه فکرم را مشغول کرده است، قطعاً بدانید بحث شخصی نیست و اگر شخصی بود بیان نمیکرد و به اندازه کافی هم افرادی حرف زدند و دفاع کردند که دیگر نیاز نباشد. برای من سؤال است که چرا اینطور شده ایم؟! به نظر شما چرا اینطور شدیم؟!
مگر قرآن نفرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾[5] ،﴿وَ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ﴾.[6] بعد ما یک چیزی ایجاد کردیم و گفتیم هر کسی بدعت گذار باشد میتوان به او تهمت زد. آن وقت بدعت گذار کیست، کسی است که عقیده مرا قبول ندارد. لذا فلانی عقیده مرا قبول ندارد، پس بدعت گذار است، و به هر بدعت گذار حتی میشود تهت زد، پس به فلانی میشود تهمت زد و قضاوت کرد. از کجا به کجا؟ اوج اخلاق در اسلام، انحطاط اخلاق که هیچ کافری به آن ملتزم نیست.
برای من سؤال است که چرا اینطور شدهایم و به اینجا رسیدهایم. دیروز یک آقای بزرگی که بسیار از لحاظ علمی بالا که همه به علمیتش قبول داریم، در مورد مصاحبه حجاب (اول نپرسیدم که شما چه گفتید تا سؤال کند) گفت به نظر شما فلان و فلان است. بعد دیدم اینها بحث را تا کجا کشاندند. گفتم شما مصاحبه مرا خواندید، گفت نه، گفتم پس بخوان.
یعنی یک استادی مثلا دارای صدها شاگرد با بیش از 50 سال سابقه تدریس علوم عقلی و ...، به او گفتم این چیزی که گفتید اصلا یک کلمه نگفتم و در مصاحبه نیست ولی آنقدر انصاف داشت که گفت پس برای من نقل کردند که گفتم مصاحبه را بخواند. ببینید چرا چنین میشود خواصی که در بعضی مسائل از بعضی عوام عقبتر هستند، یعنی میبینید طرف از خواص است و به قول آن شخص تمام المتأملات فی المکاسب را حلّ کرده است ولی در مسائل سیاسی، اجتماعی، داوری و قضاوت حاضر نیست آن را بخواند که طرف چه گفته است؛ گفته نه برای من نقل قول کردند.
یا مثلا طرف پیام میفرستد که حرفی که من زدم فکر میکردم برای فلانی نیست و برای فلانی است و لذا آن را ردّ کردم و ناسزا گفتم. اولاً مگر کار به قائل داری یا کار به حرف داری، بعلاوه حالا که گفتید، و حرف هم برای من بوده است، لااقل علنی بنویس که اشتباه کردم.
ببینید نمیخواهم قضیه خیلی شخصی شود بلکه میخواهم واقعا خودمان یاد بگیریم و اخلاق پیدا کنیم، این مهم است، یعنی من و شما باید از جایی ردّ بشویم که فرمود از مو باریکتر، از شب تاریکتر، از شمشیر تیزتر. گفت از این پل باید بگذرید و اگر نتوانستید ردّ شوید زیر پل میافتید که زیر آن جهنم است، ﴿وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا﴾[7] ، بعد در ذیل آن است که این پله بر روی جهنم است. همه اینها بیانهای سنبلیک و بیانهای تشبیه معقول به محسوس است، یعنی خیلی ظریف و دقیق است، آن وقت در این آزادی عمل ما قطعاً در مقابل حرفها و داوریهایمان مسؤول هستیم. لذا مواظبت کنیم. إن شاء الله حوزه در کنار ظرفیتهایی که دارد بعضی از این مسائل هم حلّ شود. یک وقت بعضیها صدای مرا میشنوند اینطور که راجب به کلّ حوزه یکی از آقایون و معممین صحبتی داشته است و یکی از کلاهیها که زیاد صحبت میکند (حالا شاید این کلیپ برای گذشته بوده و الان باز نشر شده) اینها اگر صدای ما را میشنوند یا دوستان به اینها دسترسی دارند تذکر بدهند؛ لااقل اینقدر مطلق گوییم نکنید، ببینید. کسی نمیگوید دروغ بگویید و چیزی را قایم کنید اما هر آنچه که است بیان کنید. اگر مثلا کلّ روحانیت کذا است بسیار خوب ولی اگر نیست چرا مطلق گویی میکنید؟!
تهش این است که واقعا بعضی اوقات نمیدانیم که الان چه دورانی است، بلکه فکر میکنیم 50 سال پیش است که صدا از در مسجد بیرون نمیرفت و هر آنچه گفته میشد افراد بودند، اما الان 5 دقیقه بعد بر روی خبرها میرود و تیتر زده میشود. فضای مجازی هم میبینید که واقعاً لجن است. لذا انسان گاهی عناوین را که میخواند ذیلش را که میخواند میبیند اصلا اینطور نیست. لذا باید حواسمان را جمع کنیم.
بیان مسأله
در بحث گذشته مطلبی به مرحوم نائینی نسبت داده شد که ایشان فرمودند رابطه صیغ با حقیقت معاملات رابطه آلة و ذو الآلة است و به همین خاطر به یک وجود موجود است و لذا میتوانید به اطلاقات آیات برای رفع شک در معاملات و رفع شک در سبب و مسبب استفاده کنید.
ایشان میخواهند بحث را به یک بحث پر ثمر بکشانند به اینکه آیا میتوانیم در شک در معاملات به اطلاق ادله برای رفع شک تمسک کنیم، و از طرفی هم میدانیم در بسیاری اوقات شک مربوط به اسباب معاملات است و در بسیاری از اوقات هم شک مربوط به مسبب است، مثلا در مورد سبب شک میکنیم که آیا صبی میتواند صیغه بخواند؟ یا آیا با کارت اعتباری میتوان معامله صورت بگیرد؟
در مورد شک در مسبب هم مثلا شک میکنیم آیا معامله غرری صحیح است؟ یا آیا معامله نجس صحیح است؟ یا آیا معاملات به قصد اغراض باطل و فرار از دین صحیح است؟
حالا بحث میشود که آیا میشود شک در سبب و مسبب با تمسک به اطلاق آیات حلّ شود؟
مرحوم نائینی قائل به امکان تمسک است. در اینجا میگوییم اگر آیات نظر به سبب یا مسبب داشته باشد آن وقت حکم چیست؟
میفرمایند اولاً سبب و مسبب گفته نشود بلکه آلة و ذو الآلة درست است که وقتی چنین شد آن وقت به یک وجود موجود هستند یعنی سبب با مسبب یکی است و آن وقت شک در یک وجود هم ممکن است و ادله هم برای هر دو باب قابل استفاده است.
اما اینجا مرحوم خوئی بر این نظر مرحوم نائینی اشکال وارد کردند به اینکه مگر تغییر دادن تعبیر مشکل را حلّ خواهد کرد؟ مضاف بر اینکه چه کسی بیان کرده است که اگر آلة و ذو الآلة باشد به یک وجود موجود است و اگر سبب و مسبب باشد دو وجود است؟
با این حال در اینجا حرف ما این است که این اشکال مرحوم خوئی بر نظر مرحوم نائینی وارد نیست؛ هر چند قبول داریم که مرحوم نائینی در کلامشان مسامحه کردند.
عبارت متن (صفحه 177): انّ نسبة صیغ العقود إلی المعاملات لیست نسبة الاسباب إلی مسبباتها حتی یکونا موجودین خارجیین؛ نسبت صیغه به نتیجهاش که معامله باشد رابطه سبب و مسبب نیست تا در خارج دو چیز باشند (چون سبب و مسبب دو چیز هستند). بل نسبتها إلیها نسبة الآلة إلی ذیها فلیس هناک موجودان خارجیان بل الموجود واحد؛ بلکه نسبت صیغ به حقیقت معاملات، نسبت آلة به ذو الآلة است.[8]
در اینجا انصافاً اگر ما باشیم و همین عبارت آیا با تغییر تعبیر مشکل حلّ میشود؟ خیر، چون آلة و ذو الآلة هم به دو وجود موجود است و اصلا چه کسی بیان کرده است اینها آلة و ذو الآلة باشند بلکه میگوییم اینها سبب و مسبب هستند چرا که صیغه خوانده میشود تا معامله ایجاد شود.
با این حال باید عبارت قبل از آن را نیز نگاه کرد به اینکه ایشان میفرمایند: هذه المنشآت؛ این انشاء شدهها، یعنی وقتی معاملهای انشاء میشود و طرف مقابل قبول میکند، دارای دو اعتبار است. لها اعتباران: اعتبار نفس ذاتها من حیث هی هی مع قطع النظر عن انتسابها إلی الفاعل فهی بالاعتبار الاول معنی اسم مصدری و بالاعتبار الثانی معنی مصدری و هذان الاعتباران واردان علی حقیقة واحدة.[9] مثلا وقتی «بعت» میگوییم تنها «بعت» را نگاه میکنید و این مصدر هم است. اما اگر این «بعت» را به فاعلی که به قصد انشاء تملیک بیان کرده نگاه کنید این اسم مصدر خواهد شد.
(توجه داشته باشید که اگر یک پدیده را بدون انتساب به فاعل نگاه کنند مصدر خواهد بود و اگر با توجه به فاعل و نسبت حاصل نگاه کنند اسم مصدر خواهد بود. البته این مصدر و اسم مصدر هم مصدر نحوی نیستند بلکه اینها نیز خودشان اصطلاح دارند، یعنی به فرایند مصدر میگویند و به برایند اسم مصدر میگویند.)
مرحوم نائینی در اینجا نظرشان به این حیث است که اگر با قطع نظر از فاعل تنها نتیجه را لحاظ کنیم (یعنی قصد انشاء و تملیک را لحاظ نکنیم) این مصدر خواهد بود. اما اگر توجه شود که فاعلی دارد که او آن را انجام داده است آن وقت مصدر خواهد بود.
بعد میفرمایند: ان قول: «بعت» أو «اضرب» لیس بنفسه موجوداً للملکیة أو الطلب فی الخارج؛ یعنی قول «بعت» یا «اضرب» به تنهایی موجب ملکیت یا طلب نیست. بل الموجد هو الارادة المتعلقة بایجاده انشاء؛ یعنی در وراء این «بعت» یک اراده انشائی قرار گرفته است.[10]
ایشان در اینجا آلة را «بعت» به ضمیمه اراده انشاء لحاظ میکنند و این یک چیز است منتهی به دو لحاظ نگاه میشود، مثلا اگر «ضرب» را به اعتبار صدورش از فاعل نگاه کنید مصدر میشود و اگر به اعتبار نتیجهاش نگاه کنید اسم مصدر خواهد بود. اما این مصدر و اسم مصدر که به دو وجود موجود نیستند.
بنابراین نتیجه میگیریم که برای مرحوم نائینی خیلی سبب و مسبب گفتن مهم نبوده است بلکه یک وجود و دو وجود مهم بوده است.