1401/11/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الصحیح و الاعم
بحث ما در مورد آیه کریمه سوره عنکبوت مطرح شد و قدری این بحث طولانی شد، ولی به گمان ما در جای مناسبی مطلب دارد به اتمام میرسد، چون توجه داشته باشید که آنچه بیان میشود در موارد دیگر هم کارآیی دارد.
گفته شد که برای تفسیر یک آیه یا روایت باید اموری را در نظر بگیریم:
1. انسان هر عملی را که انجام میدهد (خوب یا بد) حدأقل اثر وضعی بر روی او دارد و بلکه نفس انسان خود همین اعمال میشود و اعمال هم خود انسان میشود به نحوی که انسان را با اعمالش باید تعریف کرد. به این نکته توجه کنید که اگر انسان این نگاه را در منظر قرآن و روایات قرار دهد، چقدر آیات و روایات برای او روان و معنا میشود؛ تمام آیاتی که بین عمل و شخص هو هو برقرار کرده است ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى﴾[1] ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّه﴾.[2]
آیا تا به حالا در مورد آیه شریفه ﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّه﴾[3] دقت کردهاید؟
این آیه شریفه در یک شأن نزول خاصی نازل شد. در مورد شأن آن آمده است که بین حضرت امیر (ع) و جناب عباس بن عبدالمطلب و عثمان بن شَيْبَه بحث شد. عباس سمت سقایة الحاجّ را داشتند که در ایام عرفات و منی (از همان قبل از اسلام) به حاجیها آب میدادند و چنانکه کلیدداری مسجدالحرام و کعبه در دستان او بود و این هم به ارث میرسیده است، حتی وقتی پیامبر (ص) خواستند کعبه را باز کنند کلید را گرفتند و بعد از آن آیه شریفه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا﴾[4] نازل شد که کلید را برگردانند.
در اینجا عباس ادعا کرد که ساقی حجاج است و عثمان بن شَيْبَه هم ادعا کرد که معمار مسجد الحرام است. بعد حضرت امیر (ع) (بنا بر تعبیر ما) فرمودند که من بودم که به پیامبر (ص) ایمان آوردم و اولین مردی بودم که پشت سر پیامبر (ص) نماز خواندم. عباس نزد پیامبر (ص) گلایه میکند، بعد آیه شریفه ﴿﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّه﴾ نازل شد.[5] [6] آیا در اینجا احتمال نمیدهید که قرآن میخواهد اشاره کند که کسی کاری را انجام داده است ولی شاید هنوز جزء وجودش نشده است ولی برای طرف دیگر اصلا خودش جزء وجودش شده است، یعنی یک طرف خود امیرالمؤمنین (ع) را به اعتبار کاری را که انجام داده است قرار میدهد و یک طرف کار افراد را قرار میدهد.
لذا با توجه به مباحثی که مطرح شد اگر چنین نگاهی را داشته باشیم این مسائل حلّ خواهد شد، یعنی اصلا انسان به عملش تعریف میشود. البته منظور افرادی نیست که در طول عمرشان مثلا بعضی اوقات کاری را انجام دادند اما انسانها اگر عملی مکرر از آنها صادر شود این جزء وجودشان قرار میگیرد و به آن کار تعریف میشوند.
2. هر وقت به دنبال نصوص دینی میرویم ضمن اینکه باید خود دلیل را بررسی کنیم، آن را در نظام حلقوی و هرمی ادله قرار دهیم، یعنی واقعیات خارج را هم نگاه کنیم و این موارد را نمیتوان نادیده گرفت. لذا بر این اساس باید ادله را تفسیر کنیم.
بنابراین اگر ببینیم بسیاری از نمازگزاران مرتکب بسیاری از منکرات و فواحش میشوند این را نمیتوان انکار کرد و حتی اگر روایتی وارد شده باشد باید آن را توجیه کرد یا کنار بگذاریم؛ لذا به همین خاطر است که در بحث آیه شریفه معتقد هستیم باید این نکات را در نظر گرفت. البته میگوییم نماز اثر دارد اما اینکه اثر کامل داشته باشد به نحوی که دیگر صدور معصیت غیر ممکن شود یا خیلی کم مرتکب شوند چنین نیست و اتفاقاً خیلی معاصی از نمازگزاران صادر میشود.
لذا در اینجا باید برای آیه شریفه توجیه معقولی بیان کرد و آن این مطلب است که در زبان عربی «الف و لام» کمال داریم که در زبان فارسی مثلا میگوییم «مرد، زید است» که این را با اشاره دست و آهنگ میرسانیم، اما در زبان عرب احتیاج به قرینه دارد که با «الف و لام» بیان میشود، مثلا میگوید «زید الرّجل». در مغنی بیان شد: «نحو زید الرجل ، أی کامل فی صفات الرجال».[7]
حالا اگر کسی بگوید در ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ﴾[8] «الف و لام» آن برای کمال است میگوییم این یک وجه عربی است و استعمال هم دارد و نحات سُترگ هم آن را قبول دارند و لذا دلیل را از خلاف واقع بودن نجات میدهیم، کما اینکه یکی از ادله اقتضاء همین است به این نحو که اگر دیدید «الف و لام» صلاة را جنس بگیرید موجب کذب میشود، آن را کمال در نظر بگیرید و کذب هم لازم نمیآید، بنابراین اگر کسی این موارد را رعایت کند همین نماز موجب نهی از فحشاء و منکر میشود.
مرحوم مغنیه کتابی به نام «التفسیر الکاشف» دارد و در آنجا یک نظری دارند که به نظر اصل آن را از ابن عربی اخذ کرده باشند و ما هم بر آن مطلب اضافه میکنیم.
بیان مطلب به این نحو است که آیا اشکال دارد بگوییم مراد از «تنهی» در آیه نهی دستوری است (و بنا بر تعبیر ایشان نهی تشریعی است) و نه نهی تکوینی؟
به عنوان مثال در اصطلاح میگوییم قرآن انسان را از خیلی از منکرات باز میدارد یا میگوییم اسلام عرب جاهلی را از بسیاری از آلودگیها بازداشت. آیا مراد از بازداشتن این است که هیچ مسلمانی هیچ خلاف و منکری را مرتکب نمیشود یا اینکه مراد این است که در اسلام این ظرفیت وجود دارد که افراد را از منکرات دور کند؟
اگر گفته شود قبلاً بیان شد که ظاهر اطلاق آیه استیجاب است، میگوییم اگر قرینه حافّه باشد، به اینکه همان واقعیت بیرون است که آدم تخلف زیاد میبیند، از آن استفاده میکنیم و آیه را آنطور که قابل دفاع باشد تفسیر میکنیم.
نکته دیگر این است که اگر به این نحو آیه را تفسیر کردیم تمام جوابهای گذشته به نوعی صحیح است، مثلا در روایت آمده است «إِنَّ صَلَاتَهُ تَنْهَاهُ يَوْماً مَا فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ تَابَ»[9] «إِنَّ صَلَاتَهُ لَتَرْدَعُهُ»[10] این تعابیر صحیح است منتهی با توجه به این معنا به هر حال این اقتضاء را دارد.
لذا به نظر شبهه حلّ شد، و این شبهه هم از آنجا نشأت میگرفت که میخواست علیت تام را برای همه نمازها، همه معاصی و همه نمازگزارها در بربگیرد و حال اینکه واقعیت خارج مانع ما میشود و اگر بر آن اصرار شود موجب انکار ضروری میشود.
بنابراین در مورد اطلاق آیه جواب میدهیم که قرینه حافّه بر تقیّد آن داریم. مثلا در مورد «رفع ما لا یعلمون» سؤال میپرسیم که آیا دارای قید است؟ آیا افراد مقصر را هم شامل میشود؟ خیر، البته این شخص مسئول است حالا یا مسئول عملش یا یاد نگرفتنش است و لذا «رُفع» به نحو مطلق برای او جاری نمیشود و در اینجا بر آن قرینه حافّه داریم چون اسلام نمیخواهد احکام را به همین راحتی رفع کند.
بنابراین به نظر ما با حلّ این مشکل باید سایر موارد را هم حلّ کنیم، مثلا روایاتی که آثار متعددی را بر برخی اعمال مترتب میکند، مثل روایت «مَن زارَ قَبرَ عمَّتِی بِقُمّ فَلَهُ الجَنَّة»[11] که مرسل و ضعیف نیست و بلکه سند محکمی دارد. در اینجا این روایت را باید در باب نظام حلقوی قرار بدهیم، یعنی مثلا آیا کسی زیارت کند «قبر عمتی بقم ... ثبتت له الجنه» و این دیگر تضمین شده است؟!
وقتی از پیامبر (ص) سؤال میشود که آیا به بهشت مطمئن هستید؟ حضرت میفرمایند نه. در اینجا مراد این است که هیچ تضمینی نیست و انسان همیشه باید بین خوف و رجاء باشد. بنابراین اگر چنین باشد باید این را در نظر بگیریم.
مسأله کسر و انکسار در آیه شریفه ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَات﴾[12] یا از طرف دیگر برخی سیئات تا مرز قطع ولایت پیش میرود و انسان مقطوع رابطه با خدا و پیغمبر و ائمه (علیهم السلام) از دنیا فوت میکند. لذا باید این موارد در نظام حلقوی توجیه شوند. در قرآن بسیار بیان آمده است ﴿آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات﴾[13]
همانطور که مطرح شد بحث ما در مورد صحیحی و اعمی است و این از مباحث مهم در اصول است و البته ممکن است بنا بر برخی نظرات ثمره فقهی نداشته باشد اما بنا بر نظر مشهور ثمره فقهی دارد. در این مسأله گفته شد برخی صحیحی و برخی اعمی شدند. بعد به مناسبت صحیح و اعمی بحث تصویر جامع پیش آمد، به اینکه مثلا اسامی عبادات برای خصوص صحیح یا برای اعم از آن وضع شده است، در اینجا چون اینها اسم جنساند احتیاج به تصور جامع دارند، مثلا جامع در نماز چیست. بعد از این بیان بود که مطلب مرحوم آخوند در مورد تصویر جامع مطرح شد و اشکال مرحوم نائینی و شبهه در مورد آیه مطرح شد.
در مورد انظار در مسأله تصویر جامع، اولین نظر از مرحوم آخوند بود به اینکه بنا بر صحیحی شدن تصور جامع در عبادات آسان است، مثلا در مورد نماز میگوییم برای ماهیتی وضع شده است که ناهی از فحشاء است (که این را هم از قرآن اخذ کردند) یا ماهیتی که «قربان کلّ تقی» یا «معراج المؤمن» است، لذا از آثارش برای آن اشاره میکنیم.
بر این نظر مرحوم آخوند اشکالاتی مطرح شد که یکی از آن اشکالات این بود که آیا مردم صدر اسلام از نماز این بیان را متوجه میشدند؟
کلام مرحوم اصفهانی / ادامه بحث از جامع
دومین شخصیتی که وارد این بحث شدند مرحوم محقق اصفهانی است.
ایشان میفرماید: هر کجا با یک ماهیت مشکَک[14] (یعنی ماهیتی که از امور مختلف تشکیل شده است) برخورد کردید و خواستید اسمی را وضع کنید، باید اول تصوری از آن مسمی (و لو نهایت ابهام) ایجاد کنید و بعد لفظ را به نحوی وضع کنید که بتواند تمام آن افراد را شامل شود و معرّف آن را هم چیزی قرار دهید که از آثار مهم آن باشد.
عبارت متن (صفحه 155): إن کانت الماهیة من الامور المؤتلفة من عدة امور؛ اگر ماهیت از پدیدههایی بود که از چند امر تشکیل شده بود به نحوی که شناور بود. بحیث تزید و تنقض کمّاً و کیفاً. فمقتضی الوضع لها بحیث یعمّها مع تفرقها و شتاتها ان تلاحَظ علی نحو مبهم فی غایة الابهام بمعرفیة بعض العناوین غیر المنفکة عنها؛ اگر میخواهید لفظی برای آن وضع کنید به نحوی که همه مصادیق را شامل شود باید به نحو مبهم و در غایت ابهام ملاحظه شود منتهی معرفش برخی از عوارض و عناوینی است که از آن جدا نمیشود. (کالخمر بمعرفیه الاسکار).
ایشان میفرمایند واضع مثلا میخواهد لفظ خمر را برای آن مایع خارجی وضع کند، شراب انگور، جو و ...، باید همه اینها را در نظر بگیرد (و به تعبیر ما بندی دور اینها قرار دهد) و بگوید این موارد خمر است و همه اینها در اسکار شریک هستند.
ایشان این مطلب را در مورد نماز مطرح میکنند: کذلک لفظ الصلاة مع هذا الاختلاف الشدید بین مراتبها کمّاً و کیفاً لابد من أن یوضع لسنخ عملٍ معرّفه النهی عن الفحشاء أو غیره من المعرّفات؛ مانند قربان كلّ تقي، معراج المؤمن. و من دون الالتزام بجامع ذاتی مقولیّ و جامع عنوانی.[15] در اینجا وقتی ایشان به این مطلب میرسند کلامشان با نظر مرحوم آخوند جدا میشود.