1401/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الصحیح و الاعم
مباحثی در مورد آیه کریمه سوره عنکبوت مطرح شد و بعضی نکات هم باقی ماند که عرض میکنیم. در بحث گذشته اشاره شد که اگر اطلاق آیه را بپذیریم بر علیت تام دلالت میکند و اگر روایتی (بر فرض سند معتبر) بر خلاف آن باشد باید کنار گذاشته شود.
سؤال: بعضی از فضلای درس مطرح کردند اگر آیه مطلق است آن را با روایت مقیّد میکنیم، کما اینکه روایاتی را داریم که آیات را مقیّد میکند و اگر تقیید را نپذیرید آن وقت مباحثی که در اصول در مورد تقیید آیات به روایت مطرح شده است چه میشود؟
جواب: در اینجا بحث این نیست که یک حکم به نحو مطلق از آیه استفاده شود تا مثلا روایت یک صورت آن را خارج کند، بلکه اینجا ناهمسو است و ما میگوییم اطلاق آیه اقتضای علیت میکند، حالا اگر روایت ادعای اقتضاء کند اینها با هم قابل جمع نیستند تا بگویید مطلق و مقیّد هستند.
بله، اگر مثلا آیه دالّ بر یک حکم فقهی مطلق بود، مثل اینکه آیه دلالت میکرد به اینکه زن از همه چیز ارث میبرد، بعد روایت بیان میکرد که زن از همه چیز ارث نمیبرد، یا اینکه لسان به نحوی است که اباء از تقیید دارد، یعنی وقتی آیه میگوید ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ﴾[1] فقط وقتی نماز میخواند، این قابل جمع عرفی نیست. لذا باید توجه داشت که مطلق و مقیّد در زمانی است که امکان جمع عرفی باشد به این نحو که یک سهمی به مطلق و یک سهمی به مقیّد برسد و بر این اساس ممکن نیست. هر چند ما به این حرف معتقد نیستیم و در بحث گذشته ما این را با «قد یقال» مطرح کردیم اما اگر کسی به آن معتقد باشد دیگر نمیتواند بحث مطلق و مقیّد را اینجا قائل شود.
نکته اول: بعضی اوقات مطلبی را بیان میکنیم ولی بعضی از افراد برداشت دیگری از آن میکنند. در بحث گذشته مطرح شد اینکه در مورد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ بگوییم اقامه غیر از اتیان است و در هر کجا دستور به اقامه است یعنی امر به احیاء نماز است و اینکه آن را برای مردم بیان کنید، اما اینکه در هر کجا دستور به خواندن باشد مثل اتیان و قرائت نماز، گفتیم این ثابت نیست ولی معنایش این نیست که ما چیزی به نام اقامه نماز نداشته باشیم بلکه اتفاقاً هم خواص و هم حاکمیت مکلّف به اقامه نماز به معنای زنده نگه داشتن و تبلیغ نماز هستند، یعنی در حکومت اسلامی باید بخشی از مسئولیت نظام احیاء نماز باشد، مانند احیاء قرآن و شعائر، و اقامه هم در آنجا استعمال میشود، مثلا در قرآن آمده است ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ﴾[2] اقامه اسلام و تورات و نماز، اما اینکه هر کجا اقامه میآید غیر از خواندن باشد این را در بحث گذشته زیر سؤال قرار دادیم و الا اقامه نماز در جای خود ثابت است.
نکته دوم: در بحث گذشته بیان کردیم «مضارع محقق الوقوع را که تعبیر به ماضی شود» به عنوان یک قاعده زیر سؤال قرار دادیم یعنی اینکه بگوییم تمام آیاتی که تعبیر ماضی دارد، مثلا در آیات شریفه ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِين﴾[3] ﴿أُزْلِفَت﴾ و ﴿بُرِّزَت﴾ فعل ماضی است در حالی که بعداً بهشت به متّقین نزدیک میشود و بعداً جهنم برای غاوین ظاهر میشود، در اینجا میگوییم اشکال ندارد که برای مضارع محقق الوقوع از فعل ماضی استفاده شود، کما اینکه در زبان فارسی هم کسی که بخواهد بگوید این کار را حتما برای تو انجام میدهم میگوید این کار را انجام شده حساب کن، یعنی کار حتما انجام میشود. اما با این حال برای این استعمال به دلیل احتیاج داریم، لذا در مورد اینکه آیات را چنین معنا کنیم یک احتمال دیگر هم وجود دارد که بگوییم ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِين﴾ یعنی واقعا الان واقع شده است، همانطور که میگوید ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِين﴾[4] ظاهرش الان است.
اما مطلبی که امروز داریم به اینکه میگوییم انسان دوتا بهشت و دو تا جهنم دارد، یک بهشت و جهنمی برای آینده دارد و یک بهشت و جهنمی برای الان دارد، لذا تجسم اعمال معنایش این نیست که بعداً اعمال ایجاد شود بلکه بعداً آنچه الان خداوند در پوشش قرار داده است مجسم میشود.
در اینجا ما میخواستیم این را به عنوان یک قاعده زیر سؤال ببریم اما نه اینکه بخواهیم قائل شویم در کلام عرب فعل ماضی که اراده آینده شده باشد نداریم، بلکه داریم و اگر همراه با قرینه باشد اشکال ندارد.
یا اینکه بعضی از افراد مثلا گفتند ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَة﴾[5] که میگوییم اینجا شرط بر روی فعل ماضی آمده است که در اینطور مواقع معنای آینده میدهد، لذا منظور ما در آنجائی بود که شرط نیامده است مثل «أُزْلِفَت» و «بُرِّزَت»، که ما خواستیم بگوییم قاعده «مضارع محقق الوقوع را که تعبیر به ماضی شود» بر اینها اعمال نمیشود.
همانطور که میدانید نگاه مثل نحات به آیات یک نگاه عمیق نبوده است چرا که آنها متخصص نحو بودند اما متخصص کلام نبودند و نمیتوانستند معنای آن را درست کنند لذا قانون قرار میدادند به اینکه هر آیهای که در مورد بهشت و جهنم آمده محقق الوقوع است، پس فعل ماضی آمده است. علی أیّ حال میگوییم فی الجمله فعل ماضی معنای مضارع میدهد.
مطلبی را که در بحث گذشته بیان کردیم نتایج مهمی دارد. طبق این مبنا که انسان هر عملی را انجام میدهد در نفسش اثر میگذارد (ولو اثر وضعی) بلکه با یک نگاه دقیقتر نفس و هویت انسان با عملش است و تجسم اعمال هم همین است؛ اینکه روز قیامت انسانها به صور مختلف محشور میشوند این با نگاه کلامی و فلسفی یعنی همان آینه عملشان است که حقیقت انسان را نشان میدهد و لذا ممکن است یک انسانی مثلا به شکل گرگ باشد یا به شکل هالهای از نور باشد. روایت آن را مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذکر کردند.[6]
حالا طبق این مبنا این نکته مطرح میشود که قهراً انسان دوتا بهشت و دوتا جهنم دارد، یک بهشتی که در انسان است ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِين﴾ و یک جهنمی که در انسان است ﴿وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِين﴾ و یک انسان در جهنم است، یعنی یک جهنمی باشد که انسان داخل آن شود، که گاهی قرآن تعبیر میکند که ﴿فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا﴾[7] اینجا «فی» ظرف است، یعنی انسان در جهنم داخل میشود، مثل اینکه میگوییم زید در خانه است میگوییم کافر در جهنم است. البته میتوان این را هم به همان بهشت و جهنم درونی توجیه کرد منتهی ظاهر آیه این است و به همین خاطر بعضی از علماء دوتا بهشت و دوتا جهنم را تصویر کردند.
نکته دیگر این است که طبق این مبنا که انسان عین عملش است موازنه اعمال درست میشود. در مورد احباط و حبط چند تفسیر بیان شده است:
1. بعضیها قائل هستند که اعمال همدیگر را حبط میکنند، مثلا شخصی یک کار خیری را انجام میدهد و بعد معصیت میکند، اینجا این معصیت آن کار خیر را کلاً از بین میبرد یا مثلا قبلش معصیتی را انجام داده است، کار خیر بعدی دیگر اثر نمیگذارد.
2. بعضیها قائل شدند احباط اسقاط المتقدم بالمتأخر است اما دیگر متأخر به متقدم ساقط نمیشود، یعنی اگر کسی کاری را انجام دهد، عمل دوم عمل اول را نابود میکند اما هیچ وقت عمل اول، عمل دوم را نابود نمیکند.
3. تفسیر معروفی از احباط که تعبیر به موازنه دائم میکنند، به این نحو که انسان کار خوب و کار بد انجام میدهد و ممکن است کسر و انکسار شود.
کسانی که قائل به موازنه هستند (که ظاهر قرآن و روایت هم همین است) میگویند عمل عرض است و عرض هم معروض لازم دارد، بعد اگر یک عمل بخواهد یک عمل را از بین ببرد یا زنده کند به موضوع احتیاج دارد، چون عرض است، حال موضوع آن چیست؟ و لذا بعضی از متکلمین بحث موازنه را در اعمال زیر سؤال قرار دادند.
اگر دقت کرده باشید طبق این مبنا، عمل بدون معروض نیست و معروضش هم خود انسان است بلکه اصلا در درون انسان کسر و انکسار واقع میشود، آن وقت قهراً این شبهه حلّ خواهد شد.
عبارت متن (صفحه 153): در پاورقی شماره 2: «فسّر الإحباط بثلاثة تفاسیر: و هی اسقاط الثواب المتقدم بالمعصیة بعده و عکسه. اسقاط المتقدم بالمتأخر و بقاء المتأخر علی حاله. الموازنة؛ یعنی اصلا کاری به متقدم و متأخر ندارد بلکه اعمال دائماً کسر و انکسار میکنند و اینطور نیست که مثلا عمل بعدی کلاً عمل قبلی را از بین ببرد یا بالعکس. و هی المدلول علیها من بعض الآیات و الروایات.
و نتیجة ذلک؛ نتیجه بحثهای گذشته این میشود که. أن الجحیم و الجنة تکونان فی الانسان و ان کانت جحیم أو جنة اخری و الانسان فیهما حسب ما دل علیه التعبد من النصوص؛ البته ما نمیخواهیم بگوییم دلالت آن نصوص صریح است اما ظاهرش چنین است. کما أنّ بذلک تدفع شبهة بعضهم علی وجود الموازنة و هی (شبهه این است که) أنّ العمل عرض یحتاج إلی موضوع و لا موضوع له خارجاً حتی یقع طرف الموازنة؛ یعنی چیزی را که میخواهند در ترازو قرار دهند عرض نباشد بلکه باید جوهر باشد، لذا موضوعی برای عمل باقی نمانده است چون طرف آن را انجام داده است. و ذلک؛ بیان جواب این است که. لأنّ العمل ذو موضوع و هو نفس العامل بل لیس هو الا النفس الانسانیة؛ چه کسی میگوید عمل موضوع ندارد بلکه عمل همان نفس انسانی است، و لذا طبق این مبنا عمل عین عامل میشود و به همین خاطر چیزی به نام عمل نداریم بلکه هر چه داریم خود عامل است.
عبارت متن (صفحه 152): ﴿لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[8] ارتباط این آیه به بحث این است که آیه را بخاطر اضافه «غطاء» به «کاف» ذکر کردیم، یعنی قرآن نمیفرماید «فکشفنا عنک الغطاء»، لذا مراد این است که همه چیز بوده است منتهی پردهای که جلوی چشمان بود را کنار زدیم. مضاف به اینکه این اضافه «غطاء» به «کاف» هم یعنی خود انسان این پرده را ایجاد کرده است.
ادامه مطلب: در اینجا میخواهیم با بیان دو مسأله مطلب را تمام کنیم:
1. اینکه هر عملی (خوب و بد) در نفس آدمی اثر میگذارد و بلکه واقعیت انسان با اینها ساخته میشود.
2. اگر کسی بخواهد دلالت آیهای را از قرآن متوجه شود باید چند چیز را انجام دهد:
اولاً در خود نص دقت کند به اینکه اطلاق و عموم، علیت و استیجاب را به دست بیاورد.
ثانیاً این دلیل را در کنار سایر ادله قرار دهد، که ما از آن تعبیر به نظام حلقوی میکنیم.
ثالثاً به تجربیات و واقعیت خارج نگاه کند. مثلا اعلام دلالت اقتضاء را به کار میبرند یعنی اگر بخواهید به ظاهر دلیلی عمل کنید که مثلا کذب است، باید به نحوی معنا کرد که تصحیح شود، لذا دلالت اقتضاء در اصول در همین موارد مطرح میشود، مثلا آیه شریفه میگوید ﴿فَلاَ رَفَثَ وَ لاَ فُسُوقَ وَ لاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ﴾[9] بعد میبینیم در حجّ گاهی همه اینها دیده میشود، لذا باید بگوییم مثلا این «لا رفث» خبر به داعی انشاء است تا تصحیح شود. و لذا نمیتوانیم یک روایت یا آیه را خارج از آنچه در خارج میبینیم معنا و تفسیر کنیم.
با توجه به این مقدمات به سراغ آیه میرویم به اینکه از همان روزی که آیه نازل شده است نمازگزارانی را دیدهایم که مرتکب معصیت میشوند، البته آمار فحشاء و منکر بین بینمازها بیشتر از افرادی است که اهل نماز هستند. بنابراین باید آیه را با توجه به این واقعیت معنا کنیم.
از طرفی میبینیم نماز ظرفیت عظیمی برای ایجاد تحول در انسان دارد، مثلا دعای وضوء را نگاه کنید که انسان از اول به سراغ آب میرود «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمَاءَ طَهُوراً» میگوید، یعنی انسان با سیّد اذکار مقدمات نماز را شروع میکند، بعد که دستش را میخواهد جلو ببرد میگوید «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوَّابِينَ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ» و همچنین برای مسح سر و مسح پا اذکار دیگری را میخواند. بعد نماز با اعظم آیات قرآن که «بسم الله» باشد شروع میشود و با مهمترین سوره از سور قرآن که سوره حمد باشد شروع میشود، یعنی نماز یک کنزی است. انسان وقتی در فقرات نماز دقت و تأمل کند متوجه میشود که این نهاد نماز چه ظرفیتی برای نهی از فحشاء و منکر دارد ولی هیچ وقت نماز هم انسان را مسلوب الاختیار نمیکند به نحوی که معصیت نکند یا معصیت کمی را مرتکب شود، بلکه بسیاری از انسانها بسیاری از معاصی را انجام میدهند.
به هر حال حرف ما این است که اگر میخواهید آیه را معنا کنید با توجه به واقعیتهای بیرون معنا کنید. بله، واقعاً بعضی از نمازها کلّاً نهی از فحشاء و منکر میکنند اگر کسی با این نماز متحد شود. امام سجاد (ع) وقتی به ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّين﴾[10] میرسیدند 60 مرتبه تکرار میکردند.
جالب این است که اگر جواب ها را ببینید با سطوح مختلف نمازها تنظیم شده است. آن جوابی که میگوید بعضی نمازها باز میدارد و بعضی نمازها باز نمیدارد با این تفسیر ما تطبیق میکند. آن جوابی که میگوید تا وقتی که مشغول نماز است او را باز میدارد، نسبت به برخی نمازها همینطور است. یا جوابی که میگوید بالاخره یک زمانی یک اثری خواهد گذاشت، این هم تطبیق پیدا میکند. لذا آن تعارضی که در روایات و جواب اعلام دیده میشد با این توضیحاتی که بیان شد حلّ میشود.