درس خارج اصول ابوالقاسم علیدوست

1401/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الوضع

 

نظر سوم. (در حروف) وضع عام، موضوع له و مستعمل فیه خاص است.

در اینجا چند نکته وارد شده است:

1. ذات نسبت[1] به عنوان معنای حروف تعلّقی[2] و فاقد جامع ذاتی است[3] اما جامع عنوانی میسر است که یجمع شتاتها.

در اینجا اعلام مانند مرحوم اصفهانی می‌خواهند هم یک جامع ایجاد کنند که تا بگویند وضع عام است و هم می‌خواهند جامع را بهم بزنند تا بگویند موضوع له خاص است.

اگر هر دو خاص باشد مثل وضع محمود برای پسر اول، و وضع احمد برای پسر دوم، اینجا احتیاجی به عام نیست. اگر معنای اسمی باشد مثل اسم جنس که وضع و موضوع له عام است، به این نحو که واضع چیز عامی را تصور کرده و لفظ را برای آن عام وضع کرده است، مثل لفظ ماء که برای هر مایع سیّالی وضع شده است.

اما باید دقت کرد که این اعلام می‌خواهند جامع ایجاد کنند ولی موضوع له را آن جامع قرار ندهند، به این خاطر اولین مطلبی که می‌گویند این است که معنای حرفی فی غیره است (و بنا بر نظر مرحوم اصفهانی تعلّقی است) و هر مورد هم با مورد قبلی فرق می‌کند، مثلا دیروز صبح از خانه به سمت درس حرکت کردید. امروز هم به سمت درس حرکت کردید، اما این ابتداء امروز غیر از ابتداء دیروز است. لذا هر ابتداء غایتی در هر موردی غیر از ابتداء غایة در مورد بعدی است.

بنابراین باید توجه کرد این اعلام می‌گویند معنای حرفی آن ابتداء غایت‌های خارجی است، منتهی ما می‌خواهیم همه را به یک نحو بیان کنیم، می‌گوییم ابتداء الغایة، «مِن لابتداء الغایة». حال اینجا آیا «مِن لابتداء الغایة» یعنی معنای «مِن» برای ابتداء غایت است؟

اگر چنین باشد که باید ابتداء غایت را در جای «مِن» قرار داد، به اینکه «سرت ابتداء الغایة البصره انتهاء الغایة الکوفه»، اینکه غلط است و جمله بهم می‌ریزد. لذا معلوم است که ابتداء و انتهاء غایة عنوان واقعی برای افراد نیست، مثل عنوان ماء برای آب‌های خارجی نیست یا مثل عنوان شجر برای درخت‌های بیرونی نیست، اما در این حال می‌توان به این کلمه تمسک کرد که ابتداء و انتهاء الغایة برای نشان دادن معنای حروف است.

2. نمی‌توان گفت معنای حروف بدون تعلّق است، چرا که اگر بگویید بدون تعلّق و نسبت است این دیگر معنای حرفی نخواهد بود.

بنابراین الغاء تعلّق با نسبت بودن آن منافات دارد، چون وقتی می‌گویید معنای حرف نسبی است یعنی وابسته به دو طرف است و دیگر نمی‌توان وابستگی به دو طرف را از آن بگیرید.

3. جامع عنوانی تصور می‌شود (و لذا وضع عام است) ولی لفظ برای آن جامع نیست بلکه برای مصادیق آن جامع است.

واضع وقتی می‌خواهد «مِن» را وضع کند ابتداء غایةکلّی را تصور می‌کند، اما «مِن» را برای ابتداء الغایة قرار نمی‌دهد (بر خلاف نظر مرحوم آخوند) بلکه برای مصادیق ابتداء الغایة قرار می‌دهد و به تعبیر مرحوم اصفهانی برای معنونات قرار می‌دهد، یعنی نسبت ابتداء الغایة با این معنونات، نسبت عنوان و معنون و أعم و أخص است، اما این أعم و أخص مثل انسان و زید نیست بلکه مثل «مَن فی الدّار» با «زید» است، اینجا «مَن فی الدّار» عنوان واقعی و جنس «زید» نیست.

بنابراین از اینکه واضع یک جامع انتزاعی تصور می‌کند، مثل ابتداء الغایة، انتهاء الغایة، الالصاق، الاستعانه در این صورت وضع عام می‌شود اما برای این‌ها استعمال و وضع نمی‌کند[4] بلکه برای مصادیق این‌ها قرار می‌دهد، لذا قهراً موضوع له خاص می‌شود.

4. وقتی موضوع له خاص شد دیگر مستعمل فیه نمی‌تواند عام باشد، چون مستعمل فیه یعنی اراده موضوع له، و لذا وقتی موضوع له خاص شد بالتبع مستعمل فیه هم خاص می‌شود.

عبارت متن (صفحه 133): «إنّ ذات النسبة تعلّقیة فلا جامع ذاتی بین انحائها؛ مراد مرحوم اصفهانی از ذات نسبت، همان نسبت خارجی است، یعنی همان نسبت بصره با سیر من. لذا ذات نسبت وابسته است و بین این نسبت‌ها جامع ذاتی نیست، چون هر ابتداء غایتی غیر از موارد دیگر است (یعنی ابتداء غایت امروز از منزل به کلاس درس، غیر از فرداست و جامع ندارد). اگر بگویید تعلَّقش را الغاء می‌کنیم و بعد جامع ایجاد می‌کنیم، در این صورت دیگر معنای حرفی نیست.

لأنّ الغاء التعلّق منها اخراج لها عن النسبیة، فلابد من الوضع لانحائها بجامع عنوانی یجمع شتاتها؛ الغاء تعلّق از نسبت، آن را از نسبی بودن خارج می‌کند. البته وقتی واضع می‌خواهد وضع کند باید یک جامع عنوانی را تصور کند.

لذا مرحوم اصفهانی می‌خواهند با این بیان وضع و موضوع له عام را تصحیح کنند.

و حیث ان النسبة بین عنوان النسبة الکذائیة و معنوناتها نسبة الاعم و الاخص کان الوضع عاما و الموضوع له خاصا؛[5] چون نسبت بین عنوان نسبت کذائیه مثل ابتداء و انتهاء غایة، الصاق، استعانت و ظرفیت با مصادیق خارجیش مثل ابتداء بیرونی، نسبت أعم و أخص است و بنا بر تعبیر ما نسبت عنوان و معنون است و قهراً وضع عام می‌شود، چون واضع عنوان را تصور کرده است اما موضوع له خاص می‌شود.

تذکر: در این نظر سوم اعلام متعددی مانند مرحوم اصفهانی، مرحوم خوئی، مرحوم امام خمینی به آن قائل هستند.

کلام امام خمینی

ایشان در تهذیب الاصول حروف را به ایجادیات (انشائیات) و حاکیات[6] تقسیم می‌کند. متکلم با لیت و لعلّ از چیزی حکایت نمی‌کند بلکه انشاء تمنی و ترجی می‌کند. یا مثلا با حرف ندا از جایی خبر نمی‌دهد بلکه یک نفر را صدا می‌زند مثلا یا زید، بنابراین چون انشاء است محکی در خارج ندارد. اما اگر بگویید «سرت من البصره»، اینجا از خارج حکایت می‌کنید، یعنی از کاری که در خارج واقع شده حکایت می‌شود.

وی سپس چند مطلب را بیان میکند:

1. ایجادیت برخی حروف به نفس استعمال و عدم استقلال حروف در مفهومیت، معقولیت[7] و وجود (خارجی) ثابت می‌کند که وضع عام و موضوع له خاص است.

توضیح: اینکه برخی از حروف ایجادی است و به خود استعمال تمنی را ایجاد می‌کند، یعنی از خارج خبر نمی‌دهد. لذا ترجی را با لعلّ می‌رساند یا مثلا زید را صدا می‌زند.

ایشان میگوید: ایجادی بودن برخی حروف (این نسبت به ایجادیات)، و عدم استقلال حروف (این نسبت به حاکیات)، به اینکه آن بخشی از حروف که از خارج حکایت می‌کنند آن‌ها چه در مفهوم و چه در ذهن و چه در وجود خارجی استقلال ندارند.

ابتداء غایة (حرفی) در مفهوم وابسته به غیر است، لذا اگر بخواهیم آن را در ذهن تصویر کنیم باید یک سیر، بصره و آغازی را تصور کنیم تا بعد بتوانیم معنای ابتداء غایة حرفی را تصور کنیم. معنای حرفی در وجود خارجی هم وابسته است و استقلال در وجود ندارد. بنابراین اگر وابسته است این یعنی خاص، البته چون واضع کلّی تصور می‌کند این عام می‌شود، اما این‌ها وقتی بخواهند در تصور، وجود خارجی و مفهوم «مِن» معنا بدهند چون وابسته هستند این خاص می‌شود.

2. در انشائیات و ایجادی‌ها حروف برای ایجاد معنا به حمل شایع وضع شده‌اند و معلوم است که خارج با تحصص و تخصص است، الشیئ ما لم یتشخص لم یوجَد، ما لم یتحصص لم یوجد.

در بخش حروفی که می‌خواهد انشاء باشد، مثل تمنی، ترجی، نداء و استفهام، معنای این‌ها همان وجود خارجی است (یعنی به حمل شایع) و این معلوم است که جزئی است (چون هیچ کسی قائل نیست وجود خارجی کلّی و عام است).

3. در حاکیات، یعنی حروفی که معنا از خارج دارد مثل مِن، إلی، شناختید که معانی آن‌ها نفس ربط به غیر در خارج و در ذهن است و الا انقلاب لازم می‌آید.

توضیح: معانی حروف ربط به غیر است و لذا وجود خارجی مستقل ندارد و اگر بخواهد تصور شود باید همینطوری تصور شود، چون اگر معنای حرفی را تصور کنید و آن را از تعلّق به غیر جدا کنید[8] این دیگر معنای حرفی نخواهد بود.

4. جامع مقولی ماهوی معنای حرفی ندارد و هر چه جامع فرض شد باید از سنخ معنای حرفی باشد که البته نمی‌توان تصور کرد.

توضیح: مثلا موارد کثیری از ابتداء غایة داریم، این‌ها را در عنوان کلّی ابتداء الغایة جمع می‌کنیم کما اینکه همه آب‌های عالم را در عنوان الماء جمع می‌کنیم، یا همه درخت‌های عالم را در عنوان الشجر جمع می‌کنیم.

اشکال: افراد آب را که در عنوان الماء جمع می‌کنیم، نسبت الماء با این افراد خارجی نسبت کلّی به فرد و جزئی است و در واقع الماء جامع ماهوی این‌هاست که جنس این موارد را بیان می‌کند، اما عنوان ابتداء الغایة نسبت به ابتداء غایت‌های در خارج کلّی و فرد نیست، چرا که اگر چنین باشد (و جنس آن‌ها را برساند) باید معنای اسمی و حرفی یکی باشد، در حالی که معنای الأبتداء اسمی و جنس است، اما ابتدائات خارجی هر کدام غیر از دیگری است.

یمکن أن یقال: به چه نحوی واضع «مِن» را برای ابتداء غایت‌های همه عالم وضع می‌کند؟ قلت: واضع یک معنای اسمی پیدا می‌کند، مثلا می‌گوید «مِن لابتداء الغایة»، ولی این ابتداء غایة معنای «مِن» نیست.

5. البته واضع در هنگام وضع به برخی عناوین اسمی متوسل می‌شود، مثلا می‌گوید «مِن لابتداء الغایة» که جامع ذاتی نیست، مثل «مَن فی الدّار» است که یک جامع عرضی و انتزاعی است و الا بین مصادیق مختلف ربطی هر ابتداء غایتی چون اطرافش فرق می‌کند ابتدائش هم فرق می‌کند، مثلا «سرت من البصره إلی الکوفه» که وابسته به «سیر و بصره» است، اما «سرت من قم إلی تهران» این وابسته به شهر دیگر است.

ما حصل نظر سوم: وضع عام و موضوع له خاص است. در وضع عام می‌گویند خود عنوان جامع اسمی کفایت می‌کند، یعنی همین که گفته شود «مِن لابتداء الغایة» واضع یک چیز عامی را تصور می‌کند ولی این برای خود ابتداء غایة به عنوان جامع ماهوی مقولی وضع نشده است، لذا موضوع له خاص است.


[1] یعنی همان ابتداء خارجی.
[2] یعنی وابسته به دو طرف است.
[3] چون هر کدام غیر از دیگری است، یعنی ابتداء امروز غیر از ابتداء دیروز است؛ در عین حال می‌توانید عنوان اسمی ایجاد کنید و بگویید «ابتداء الغایۀ»، اما این معنای حرف نیست، ولی با این حال می‌تواند افراد را نشان دهد، مثلا چند انسان در خانه جمع شوند و به این تعداد افراد بگویید انسان، آن وقت این عنوان ذاتی می‌شود. اما اگر گفته شود «مَن فی الدّار»، این عنوان ماهوی این‌ها نیست بلکه انتزاعی است و اگر این‌ها از خانه خارج شوند دیگر «مَن فی الدار» نداریم.
[4] چرا که اگر بگویید برای این‌ها وضع می‌کند، نظر مرحوم آخوند محقق می‌شود.
[5] نهاية الدّراية في شرح الكفاية، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج1، ص58.
[6] بنا بر تعبیر ما اخباریات.
[7] یعنی ذهن.
[8] بر خلاف نظر مرحوم حائری که ایشان قائل بودند معنای حرفی را از تعلّق به غیر جدا می‌کنیم.