1401/09/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
درس اخلاق
في وصية النبي صلى الله عليه و آله و سلم: «ألا إن فاطمة بابها بابى و بيتها بيتى، فمن هتكه فقد هتك حجاب الله»[1]
در آستانه فرا رسیدن ایام فاطمیه هستیم و به همین خاطر بحث آن ایام را در بحث امروز مطرح میکنیم. فارق از اینکه به کدام مذهب تعلّق داشته باشیم باید گفت آن حوادثی که بعد از رحلت پیامبر (ص) رخ داد بارش غم و نکبت بود.
حوادث چه نیک و بد، بعضی وقتها از هر جهت محدود و کم اثر است و برخی هم زماناً طولانی است ولی برای یک منطقه است و برخی هم مکانش موسع است و برخی هم مکاناً و زماناً موسع است ولی در یک ساحت خاصی اثر میگذارد، مثلا ساحت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اعتقادی و تاریخی.
اما عجیب این است که آنچه بعد از رحلت پیامبر (ص) گذشت با آن آثار سوئی که داشت، هم از نظر زمان از همان موقع تا وقتی که عالم عالمی میکند و هم از نظر مکان در کلّ دنیا تأثیر میگذارد. ما معتقد هستیم اگر امروز هم در فلان نقطه آفریقا ستم، استکبار و استضعافی است شاید اگر امامت مسیر خودش را طی میکرد این ستم در آن نقطه نبود. در جهان اسلام نیاز به اثبات ندارد و در جهان غیر اسلام هم میشود چنین گفت؛ پس مکاناً و ساحتاً (یعنی ساحات تأثیرش) محدود به جایی و ساحتی نیست، لذا ببینید چه مسائلی را تحت تأثیر قرار داد.
اگر ظلمی رخ میدهد، اگر ظالم و مظلومی وجود دارد، اگر قتلی رخ میدهد، اگر اعتقاد باطلی وجود دارد اینها به آن زمان و حادثه ربط پیدا میکند، یعنی واقعه آن 75 یا 95 روز مخصوصاً روزهای اول یک واقعهای بود که مشمول مرور زمان نمیشود و لذا زمان و مکان و ساحاتش خاص نیست.
بیجهت نیست که در بین علماء اهل تسنن این فتوا رایج است (بعید میدانم غیر این فتوا بینشان باشد) که تحلیل تاریخ صدر اسلام حرام است. (در برخی مناسبتها عبارتشان را با آدرس ذکر کردم و در سایت قرار دارد.) اینها مانند ابن عثیمین صریحاً میگویند در مورد تحلیل تاریخ اسلام اصلا حق نداریم آن را بررسی کنیم.
البته وقتی با آنها این مسائل را مطرح میکنیم میگویند چون موجب شنئان و کینه و سوء ظنّ به بعضی اصحاب پیغمبر (ص) میشود تحلیل تاریخ حرام است. منتهی نکتهای که قابل گفتن است این است که ببینید اگر حادثه، یک حادثه تاریخی بود میگفتیم نبش قبر نشود (در اینجا هم برخی از شیعیان چنین حرفی را زدند).
در اینجا اشکالی که بر حرف این افراد وارد است این است که حادثه اگر صرف تاریخ باشد بحثی نیست، مثلا کسی در مورد جنگ جهانی اول و دوم یا در مورد حکومت قاجار یا تاریخ هند هیچ اطلاعاتی نداشته باشد. ولی مطلب در اینجا این است که آیا حوادث صدر اسلام تاریخی است، یعنی اعتقادی نیست؟
بالاخره انسان میخواهد اعتقادش را شکل دهد و برای آن شاید بخواهد داوری کند که مذهب چه کسی بر حق بوده و مذهب چه کسی باطل بوده است. لذا اشکال افرادی که میگویند تاریخ صدر اسلام را تحلیل نکنید این است که بحثهای اعتقادی آن را چه جوابی میدهند؟!
ضمن اینکه گاهی اوقات جای بدهکار و طلبکار عوض خواهد شد به اینکه اگر تاریخ تحلیل نشود ما بدهکار هم میشویم. (کما اینکه در صحبتی که در مورد امام جمعه خاش داشتیم احساس کردم که ما داریم بدهکار میشویم، یعنی طوری القاء کردهاند که تمام این حرفهایی که شیعیان زدند دروغ بوده است. اینکه میگویند حضرت زهرا (س) 6 یا 8 ماه بعد تب کردند و هر کسی تب کند حالش خوب میشود یا فوت میکند، و حضرت زهرا (س) فوت کردند. ما در جواب گفتیم گذشتگان شما گفتهاند تاریخ را تحلیل نکنید، آنها میدیدند اگر تاریخ گفته شود خیلی چهرهها ناچهره میشود، خیلی نقشههایشان بر ملا میشود.)
در هر صورت انسان حوادث را بدون اینکه بخواهد خطوط قرمز را مراعات نکند یا اینکه در جهان اسلام اسباب فتنه بشود، باید مطالب را مؤدب و آرام بیان کند؛ لذا به نظر ما چون بحثها اعتقادی است و صرف تاریخ نیست با رعایت مسائل میشود مطالب را بیان کرد.
حدیثی را که اول بحث بیان کردیم مرحوم مجلسی از پیامبر اسلام (ص) در بحارالانوار نقل میکنند. گاهی برای انسان سؤال پیش میآید که چرا پیامبر (ص) بحث هجمه به خانه فاطمه (س) را که هنوزی خبری نشده مطرح میکنند. زمانی که این حدیث مطرح شده، امیرالمؤمنین (ع)، فاطمه زهرا (س) و بیت و اتاق فاطمه (س) جزء معززترین بیتها بوده است و اصلا کسی آن را توهم نمیکرد، یعنی بعضی اوقات حادثه به قدری بعید است که کسی آن را توهم و فکر نمیکند، ولی علی أیّ حال واقع میشود.
رسول خدا (ص) فرمودند «ألا». این «ألا» تنبیه است و برای آنجائی به کار برده میشود که بخواهند مطلب را تثبیت کنند.
«ألا إن فاطمة بابها بابى و بيتها بيتى، فمن هتكه فقد هتك حجاب الله»، اگر کسی این بیت و باب را هتک کند (وحشیانه حمله کند)، حجابی که خدا ایجاد کرده است را هتک کرده است. (انسان باید در پیش حجاب بایستد و نمیتواند آن را پس بزند و الا دیگر حجاب نیست. لذا باید اذن گرفت و وقتی حجاب برطرف شد وارد شود، ولی تا وقتی حجاب باشد کسی حق ورود ندارد.)
پیامبر (ص) این را فرمودند، ولی شاید این تنها شنیدنی باشد. همانطور که میدانید آنها چهار بار به خانه فاطمه زهرا (س) حمله کردند (یا شبه حمله کردند). دفعه اول قُنفذ (قُنفذ بیشتر به عنوان غلام خلیفه دوم مطرح است ولی در اصل غلام ابوبکر بود) به خانه امیرالمؤمنین (ع) آمد و گفت جانشین پیامبر (ص) تو را خواسته است (نگفت ابوبکر حضرت را خواسته است). که در اینجا حضرت (ع) فرمودند چه آسان و چه زود و سریع به پیامبر (ص) دروغ میبندید. جانشین پیامبر (ص) او است یا من هستم؟
دفعه دوم میگویند عمر هیزم آورد، چون عدهای در خانه امیرالمؤمنین (ع) متحصن بودند، لذا با تهدید اینکه خانه را با اهلش آتش میزند خواست افراد را از خانه بیرون بکشد. ولی ظاهراً از این کار منصرف شد (یا میخواست آن را در زمان دیگری انجام دهد).
دفعه سوم وقتی بود که به خانه حضرت حمله کرد (حالا تنها یا یک نفر همراه او بود) و آنجا بود که شمشیر را که در غلاف بود به پهلوی فاطمه زهرا (س) زد و تازیانهاش را هم زد، که حضرت (ع) گریبانش را گرفت و به بیرون پرتاب کرد.
اما دفعه چهارم بود که درب را آتش زد و طبق قول مشهور محسن سقط شد و چون با عدهای آمده بود، مانند خالد بن ولید، عبدالرحمن بن عوف، زید بن ثابت، اسید بن حضیر، مغیره بن شعبه و ... امام (ع) را با اجبار به مسجد بردند.
این مطلب را از مرحوم علامه امینی (ره) نقل میکنم که ایشان از ابن قتیبه[2] صاحب کتاب الامامة و السیاسة نقل میکنند که روزهای آخر عمر فاطمه (س) بود که چیزی از حضرت جز پوست و استخوانی باقی نمانده بود. آن دو نفر (خلیفه اول و دوم) خدمت امیرالمؤمنین (ع) آمدند که گفتند نمیخواستیم هجمه و حمله شود، فاطمه زهرا (س) بین در و دیوار قرار گرفت ما نمیخواستیم چنین شود. اگر اجازه میدهید ما از فاطمه (س) عذرخواهی کنیم.
حضرت (ع) فرمودند این دیگر به خود فاطمه (س) مربوط است، خود ایشان باید اجازه بدهد. گفتند شما بروید اگر حضرت فاطمه (س) اجازه داد ما برویم عذرخواهی کنیم.
حضرت (ع) آمدند (در حالی که فاطمه زهرا (س) خوابیده دراز کشیده بودند و نمیتوانستند بنشینند) و گفتند این دو نفر برای عذرخواهی آمدند. حضرت (س) فرمودند: «البیت بیتک، و أنا أمتک». خانه، خانه توست و من هم کنیز تو هستم. حضرت (ع) رفتند و به این دو نفر فرمودند فاطمه (س) اجازه دادند. اینها آمدند و حضرت (س) در آنجائی که خوابیده بودند رو به دیوار کردند و نگاهشان را به این طرف نکردند.
آن دو نفر گفتند چنین شد و نمیخواستیم چنین شود (ولی شد). حضرت (س) فرمودند یک سؤالی از شما دارم. آیا شنیدید که پدرم رسول خدا (ص) فرمود «فاطمه پاره تن من است». گفتند آری، شنیدیم.
حضرت (س) فرمود آیا شنیدید که فرمود «هر کسی او را اذیت کند مرا آزرده است». گفتند آره همه اینها را شنیدهایم.
حضرت (س) دستان لرزانشان را به آسمان بلند کردند و فرمودند خدایا گواه باش اینها مرا آزردند و مرا اذیت کردند. آن دو یک نگاهی به همدیگر کردند و دیدند چیزی عایدی ندارد و رفتند.
امیداواریم خداوند در این ایام سوگوار و بارش غم به احترام خود بانوی بزرگ (س)، همه مفاسد امور مسلمین را اصلاح کند.
ادامه درس اصول:
بیان مسأله
همانطور که بیان کردیم در مورد وضع، موضوع له و مستعمل فیه حروف سه نظر عمده وارد شده است. نظر (اولی) که هر سه مورد را عام میدانست و در بحث گذشته بما لا مزید علیه آن را بیان کردیم. در بحث امروز دو نظر دیگری که وارد شده را بیان میکنیم.
نظر دوم. اینکه وضع و موضوع له عام اما مستعمل فیه خاص باشد.
کسانی که طرفدار این نظر هستند میگویند در وضع حروف متصوَّر واضع عام است، مثلا در وضع «مِن» برای ابتداء غایۀ یا در وضع «إلی» برای انتهاء غایۀ آیا ابتدا و انتهاء خاصی در نظر بود یا ابتدا و انتهاء عام مد نظر بود (یعنی هر ابتدا و انتهائی مد نظر باشد)؟
شکی نیست که هر ابتدا و انتهائی مد نظر است، پس متصوَّر عام است، یعنی کلّ ابتداء الغایة، کلّ انتهاء الغایة، کلّ الاستعلاء، کلّ الالصاق، کلّ الاستعانه مد نظر است و مراد از وضع عام هم همین است، یعنی متصوَّر واضع عام است. حالا آیا واضع برای همین عام وضع کرد یا برای ابتداء خاصی وضع کرده است؟
واضع برای همین موردی که تصور کرده بود وضع کرد، یعنی هویت مشترکی که اسم آن را ابتداء غایۀ یا انتهاء غایۀ میگذارد. بنابراین وضع عام و موضوع له عام میشود. اما وقتی میخواهد استعمال کند (استعمال یعنی کاربرد)، مثلا در مورد کار امروزش بگوید «سرت من البصره إلی الکوفه»، در اینجاست که باید دو طرف در خارج باشد تا این معنا محقق شود، لذا مستعمل فیه خاص میشود، یعنی تا سیر و بصرهای نباشد نمیتواند بگوید «سرت من البصره». یا قلم و کتابتی نباشد نمیتواند بگوید «کتبت بالقلم». بله، واضع گفته است «باء» را در استعانت به کار ببرید، ولی وقتی به کار برد دیگر نمیتواند کلّی بگوید، لذا در اینجاست که تحصص و تخصص میآید و مستعمل فیه خاص میشود.
بنابراین در اینجا وضع عام است چون متصوَّر به عنوان معنا متحصص به حصه نیست، یعنی ابتداء خاصی را در نظر نگرفته است (مثل وضع محمود برای پسرش) بلکه ابتداء کلّی مد نظر است. موضوع له هم همین متصوَّر است، یعنی همین هویت مشترک بین جمیع افراد و استعمالات است، هر ابتداء غایتی، پس موضوع له عام میشود لکن در وقت استعمال نیازمند به خصوصیت طرفین است، پس از ناحیه استعمال تحصص و خصوصیت لازم میآید، لذا وضع عام، موضوع له عام و مستعملفیه خاص میشود. بنابراین طرفین لازم دارد، یعنی یک سیر و بصره و شروع از بصره میخواهد تا بگوییم «سرت من البصره».
در اینجا باید تأمل کرد که آیا واقعاً این بیان ثابت کرد که مستعمل فیه خاص است یا اینکه خیر، بلکه تنها ثابت کرد که استعمال خاص است؟ یعنی یک مورد چهارمی را به نام استعمال بیان میکنیم به این نحو که وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه عام و استعمال خاص است.
بنابراین این بیان از هر کسی که باشد نتوانست اثبات کند که مستعمل فیه خاص است، بلکه ثابت شد که استعمال خاص است و استعمال هم که اصلا محل بحث نیست.
نظر سوم. اینکه وضع عام، موضوع له و مستعمل فیه خاص است. (این نظر نزد علماء نجف و قم پر طرفدار است.)
اینکه وضع عام است بخاطر این است که واضع در وضع حروف مورد خاصی را تصور نکرده است (اصلا مورد خاص را نمیتوان تصور کرد) لذا متصوَّر واضع عام است، مثلا ابتداء غایۀ، انتهاء غایۀ. ولی آیا معنای ابتداء غایۀ کلّی معنای «مِن» است؟ اگر چنین باشد آن وقت فرقش با «الابتداء» اسمی (که اسم جنس است) چیست؟
معنای «مِن» آن نسبت ربطی بین دو چیزی است مثلا سیر و بصره یا کتابت و قلم. بنابراین تا دو طرفش نیاید معنا محقق نمیشود و وقتی بیاید معنا خاص میشود و مستعمل فیه هم به طریق أولی خاص میشود.
عبارت متن (صفحه 133): «بیان کون الوضع عاما و الآخرین خاصین؛ یعنی موضوع له و مستعمل فیه خاص باشد.
قرّر ذلک بوجوه مثل؛ در اینجا از وجوهی که وارد شده دو مورد را ذکر کردیم و وجهی که الان بیان میکنیم از مرحوم محقق اصفهانی است: إنّ ذات النسبة تعلّقیة فلا جامع ذاتی بین انحائها؛ ذات نسبت تعلّقی است یعنی وابسته به دو طرف است و جامع واقعی بین انحاء نسبت نیست، مثلا «سرت من البصره»، «سرت من قم»، «قرأت مِن اول القرآن»، اینها همه ابتداء غایت است، ولی هر کدامش غیر از دیگری است.
لأنّ الغاء التعلّق منها اخراج لها عن النسبیة؛ اگر بخواهید از ابتداء غایۀ نسبی تعلّق را بگیرید دیگر نسبیت معنا ندارد (این جواب از نظر مرحوم حائری است). فلابد من الوضع لانحائها بجامع عنوانی یجمع شتاتها؛[3] چارهای نیست که بگوییم «مِن» برای انحاء نسبت ابتداء غایت به جامع غیر حقیقی وضع شده است، یعنی همین که میگوییم ابتداء غایۀ، ولی برای الابتداء و الانتهاء وضع نشده است و لذا معنایش با معنای اسمی فرق میکند.