1401/09/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
نکته
1. بحث گذشته در تجزیه و ترکیب فرمایش امام (ع) گفته شد «فی غیره» متعلّق «أوجد» یا به عامل مقدر باشد. در اینجا باید این نکته را توضیح دهیم که وقتی ظرف یا جار و مجرور میخواهد به عامل مقدر متعلّق باشد، گاهی تعبیر به «مقدَّر» میکنند و گاهی هم تعبیر به «منویّ» میکنند، ولی با این حال این دو با هم فرق میکنند.
اگر گفته شد در «زید فی الدّار» لفظ «کائنٌ» مقدّر است و او خبر است، در اینجا تعبیر «مقدّر» به کار برده میشود، لذا «زید فی الدّار» یعنی «زید کائن فی الدّار»، همانطور که میگوییم «زید قائم فی الدّار، استقرّ فی الدّار».
اما در تعبیر بعضی از بزرگان ادب تعبیر «منویّ» را میبینید، مثلا ابن مالک میگوید: «و أخبروا بظرف أو حرف جرّ، ناوین معنی کائن أو استقرّ»،[1] در اینجا نمیگوید «مقدّرین کائن أو استقرّ». بعد جلال الدین سیوطی میگوید: «أیّ مقدّرین»،[2] یعنی «ناوین» را به «مقدّر» معنا میکند. اگر معنای تقدیر است پس باید تقدیر استفاده شود، حال چرا «ناوین» گفته میشود؟
(فرق بین سیوطی و ابن مالک این است که ابن مالک جزء مهرۀ فن است و اصلا تمحضش در ادبیات است، اما جلال الدین سیوطی در عامه مانند محدث مجلسی ما در شیعه است، یعنی بحث فقه، اخلاق و کارهای اجتماعی دارند. لذا اینکه ابن مالک میگوید «ناوین معنی» ایشان متوجه است که چه کاری میکند. اما اینکه سیوطی تعبیر به «أیّ مقدّرین» میکند، به نظر ما این نشان از عدم تمحض است، چرا که ایشان یک نویسنده پر تألیفی در تفسیر، تاریخ، ادبیات، لغت، حدیث و ... بودند.)
ثمره ادبی این تفاوت چنین است که اگر گفته شود معنای «کائن» مقدّر است آن وقت خبر خود جار و مجرور است، اما اگر گفته شد لفظ «کائن» مقدر است، آن وقت خبر «کائن» یا «استقرّ» است نه جار و مجرور یا ظرف. مانند باب اضافه که همینطور است و ابن مالک در آنجا میگوید: «و الثّانی اجرر و انو من أو فی إذا، لم یصلح الا ذاک و اللام خذا»،[3] یعنی معنای اینها را در نیت بگیرید و نه اینکه مقدر بگیرید. ابن هشام هم در سه جا در مغنی تعبیر «منویّ» میآورند و نه مقدّر.[4] و لذا اینکه در بحث گذشته در متن (صفحه 129) تعبیر به «متعلّق بالمقدر وصفاً ل «معنی»» شد باید در ادامه «أو المنویّ» نیز گفته شود.
2. در اینجا چند نفر از طلاب سؤال کردند این سه بیانی که از کلام امیر المؤمنین (ع) ذکر شد آیا هر سه بیان مراد امام (ع) است؟ اگر هر سه بیان مراد امام (ع) باشد ممکن نیست، چرا که بعضیها قسیم همدیگر هستند حال چطور همه اینها میخواهد مراد باشد؟
اینکه در اینجا ما سه احتمال را بیان کردیم و هر سه بیان را تصحیح کردیم، معتقد هستیم اقسام حرف را شامل میشود، مثلا «ما انبأ عن معنی لیس باسم و لا فعل» بخشی از حروف را شامل میشود و «ما أوجد معنی فی غیره» بخش دیگری از آن را شامل شود، مثلا «باء» تعدیه را شامل شود، یا بنا بر مبنای علامیت باشد.
حال اینکه سؤال شده چطور ممکن است همه اینها مراد امام (ع) باشد یا اینکه ممکن است یکی از اینها مراد امام (ع) باشد؟
اولاً إن شاء الله در مباحث آینده بیان خواهد شد که ما قائل هستیم استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا جایز است. اصلا قائل هستیم کلّ یا جلّ قرآن استعمال لفظ در بیشتر از یک معناست. لذا اگر بنا بر این معنا باشد دیگر میتوان گفت امام (ع) عبارتی را به کار بردند که سه وجه در آن محتمل باشد، کما اینکه در قرآن این مرسوم است، اینجا هم همینطور است (با اینکه اینها قسیم یکدیگر هستند استعمال در چند معنا شدند).
ثانیاً اگر بتوانیم بین این سه وجه جامع ایجاد کنیم، مثلا بگوییم نظر امام (ع) بر این است که «الحرف علامۀ» (البته علامۀ بالمعنی الأعم و نه بالمعنی الاخص. علامۀ بالمعنی الأعم این بود که همه اقسام حروف علامت هستند، حتی تنوین هم علامت است. اما مرحوم رضی گفت معنایی برای آن نیست، ولی ما گفتیم معنا دارد،) و این موارد بیانهای علامت بودن حرف است. اگر چنین شد جامع محقق میشود.
اما اگر نتوانستیم جامع ایجاد کنیم یا اینکه نخواستیم از باب استعمال لفظ در بیش از یک معنا بگیریم، آن وقت کلام امام (ع) نظر به بخشی از حروف دارد و بخش دیگری را بیان نکردند، کما اینکه حضرت به أبی الاسود فرمودند اینها را گفتم، سایر مطالب را خودت جستجو کن «تتبعه و زد فیه ما وقع لک». پس اینکه بگوییم امام (ع) در مقام بیان همه اقسام حروف بودند در این صورت چنین نیست.
پس در اینجا سه مطلب بیان شد:
1. استعمال در بیش از یک معناست.
2. یک جامع را ایجاد کنیم، مثل جامع علامت بودن.
3. اینکه امام (ع) بخشی را بیان کردند و بخشی را واگذار کردند.
حول الوضع و الموضوع له و المستعمل فیه فی الحروف من جهه الخصوصیه و العمومیه
در حروف مانند سایر کلمات سه چیز داریم: وضع، موضوع له، مستعمل فیه. مثلا «أسد» یک وضع دارد (یعنی همان تصور واضع)، یک موضوع له دارد (حیوان مفترس) و یک مستعمل فیه دارد (رجل شجاع). حالا گاهی مستعمل فیه همان موضوعله است (در استعمال حقیقی)، گاهی غیر موضوعله است (در استعمال مجازی).
بنابراین با سه نهاد مواجه هستیم: وضع، موضوع له، مستعمل فیه. حالا سؤال این است که اینها در حروف از نظر عموم و خصوص به چه نحو هستند؟
در مباحث گذشته در معنای حروف یک مقداری از این بحثها را مطرح کردیم اما مستقلا از آن بحث نکردیم و بحثی که مرحوم آخوند، مرحوم رضی، مشهور و ما بیان کردیم در مورد معنای حروف بود، اما در مورد وضعیت وضع، موضوع له، مستعمل فیه در حروف بحث نکردیم، لذا در اینجا از این مطلب بحث خواهیم کرد.
در مورد این مطلب سه مذهب وارد است:
1. هر سه مورد عام است.
2. وضع و موضوع له عام و مستعمل فیه خاص است.
3. وضع عام و موضوع له و مستعمل فیه خاص است.
حالا اگر بخواهید تصوری مطرح کنید اقسام آن بیشتر از این خواهد بود، مثلا کسی بگوید هر سه خاص باشد، در اینجا نباید چنین گفته شود، چرا که کسی نمیتواند بگوید هر سه خاص است، چون عَلَم که نیست تا هر سه خاص باشد. یا گفته شود وضع و موضوع له خاص باشد و مستعمل فیه عام باشد، این هم غلط در غلط است.
بنابراین بیشتر از این سه نظر در اینجا نظری بیان نشده است، چون ظرفیت نداشته است و کسی به آن قائل نشده است. لذا این سه مورد قائل دارد هر چند برای نظر دوم هنوز قائل مشخصی پیدا نکردیم ولی در کلمات أعلام بیان شده است.
البته ما بر مبنایی بحث میکنیم که حروف محض علامت نباشد و الا اگر کسی بگوید حروف محض علامتاند و موضوعله ندارند دیگر در آن بحثی نیست. اما وقتی قبلا ثابت کردیم که حروف مانند اسم جنس و عَلَم موضوع له دارد دیگر بر همان مبنا مسائل را مطرح میکنیم.
التتبع و بیان الآراء
نظر اول. اینکه هر سه مورد عام هستند. مرحوم آخوند، مرحوم نائینی، مرحوم حائری و مرحوم فشارکی قائل به این نظر هستند. مثال برای این نظر مثل اسم جنس. مثلا در «أسد» وضع عام، موضوع له عام و مستعمل فیه عام است. لذا وقتی بر یک حیوان خاصی تطبیق داده میشود باز هم عام است و این هم از باب مصداقِ آن عام است
در مباحث گذشته نظر مرحوم آخوند را بیان کردیم که فرمودند چطور اسماء اجناس عام است مثل أسد، که وضع عام است (یعنی تصور واضع عام است) و بعد لفظ را برای همان متصوّر عام وضع کرد، پس موضوع له هم عام است، و وقتی هم استعمال میکنیم، و لو اینکه بر یک شیر خاصی گفته شود «هذا أسد»، «أسد» را در همین معنای عام استعمال میکنیم. لذا اطلاق بر یک شیر خاص مثلا «در خانه أسد است» باز هم همان عام است منتهی بر یک مصداق منطبق میشود و مصداقیت در آن خصوصیت ندارد بلکه از باب اینکه حیوان مفترس است میگوییم «هذا أسد». پس هر سه عام میشود.
مرحوم آخوند بیان کردند چطور در اسماء اجناس هر سه عام است، در حروف هم هر سه عام است؛ و لذا (به گمان خودشان) به اینجا رسیدند که معنای حروف با معنای اسم یکی است، مثل «مِن» و «الابتداء»، به اینکه واضع وقتی تصمیم گرفت لفظ «الابتداء» را برای نقطه شروع وضع کند، ابتدا برای وضع (متصوّر) هر نقطه شروعی را تصور میکند، پس وضع عام میشود. بعد لفظ را برای همین ابتداء کلّی وضع میکند لذا هر ابتدائی را «الابتداء» میگوییم، مثلا ابتداء درس، ابتداء غذا خوردن، پس موضوع له هم عام میشود. وقتی آن را استعمال میکنیم، مثلا میگوییم «در ابتداء کلاس چنین گفتیم» باز هم عام است (در اینجا ولو ابتداء خاصی اراده شده ولی لفظ به اعتبار همان عمومیتش استعمال میشود و این هم یک مصداقی از آن ابتداء کلّی است). پس وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه عام میشود.
بعد مرحوم آخوند فرمودند: «مثل الحروف کمثل الاسم». لذا «مِن» هم همینطور است، یعنی وقتی واضع خواست «مِن» را وضع کند اولاً معنای عامی را تصور کرد یعنی «ابتدائیت». بعد لفظ را برای همین ابتداء کلّی قرار دارد، لذا هر ابتدائی را میتوانید با «مِن» بیاورید، مثلا ابتداء سیر، ابتداء کلاس.
پس موضوع له عام و مستعمل فیه هم چون در آن خصوصیت لحاظ نمیشود عام میشود. پس در حروف «فکلّ من الوضع و الموضوع له و المستعمل فیه عام». و لذا مرحوم آخوند به همین ملاک رسید که معنای «مِن» با معنای «الابتداء» یکی است. (و آن اشکال مطرح شد که اگر به یک معنا هستند چرا در جای همدیگر استفاده نمیشود، که فرمودند واضع اجازه نداده است.)
بعد فرمودند اگر بگویید وضع خاص است یا بگویید موضوع له خاص است یا بگویید مستعمل فیه خاص است، در این صورت چهار اشکال مطرح میشود. بعد از آن ما اشکالات وارد و ناوارد را بر کلام مرحوم آخوند بیان کردیم، البته ما بر عام بودن این سه مورد اشکال نگرفتیم ولی اشکال وارد کردیم بر اینکه گفتند حروف با اسامی مترادف هستند، یعنی «مِن» با «الابتداء»، «إلی» با «الانتهاء»، «علی» با «الاستعلاء» مترادفاند، که اینجا اشکال کردیم چنین نیست، ولی تا الان اشکال بر عام بودن این سه مورد نگرفتیم با اینکه اینها عام نیستند؛ البته ما هم قائل هستیم اینها عام هستند منتهی فرق نظر ما با نظر مرحوم آخوند در این است که مرحوم آخوند میخواهند ترادف اینها را نتیجه بگیرند ولی ما این نتیجه را نمیگیریم و میگوییم اینها اصلا مترادفین نیستند.
با این حال بیان مرحوم حائری را نسبت به سایر بیانهای اعلامی که قائل به این نظر هستند مفصلتر و بهتر دیدیم (با اینکه اصول ایشان مختصر است اما در اینجا بیانشان از همه ابسط است و مطالبی که بیان میکنند با فلسفه همراه است). کلام ایشان با کلام مرحوم آخوند خیلی تفاوت دارد. مرحوم آخوند فرمودند اگر بگوییم خاص است، مشکل پیدا میکنیم. اما این بیان مرحوم آخوند بیانی نیست که ثابت کند هر سه عام است.
مرحوم حائری چنین بیان میکنند:
1. برخی مفاهیم نحوه وجودشان در خارج با برخی دیگر تفاوت میکند، مثلا مفهوم «الابتداء»، «الشجر» در خارج فی نفسه است اما مفهوم ابتدائیت که مفهوم «مِن» باشد لا فی نفسه است. لذا نحو وجود برخی مفاهیم در خارج تبعی است، مثل مفاهیم حرفی. و نحو وجود برخی مفاهیم مستقل است، مثل مفاهیم اسمی.
2. همین مفاهیمی که در خارج مستقل نیستند وقتی آن را در ذهن تصور میکنیم گاهی بدون قوامش به طرفین آن را مستقل تصور میکنیم، مثلا «ضرب» در خارج بدون فاعل نمیآید، چون وابسته به فاعل است، اما میتوانیم «ضرب» را در ذهن بدون فاعل تصور کنیم و بگوییم «ضرب» یعنی «زدن». البته میتواند تبعی هم تصور شود، مثلا زدن زید به عمرو را تصور کنم بعد بگویم «ضرب زید عمراً».
جالب این است که همین وجودی که در خارج تبعی است یا حرف است (که لا فی نفسه است) در ذهن دو قسم تصور دارد: 1. اینکه تبعیت آن را لحاظ نکنید. 2. اینکه تبعیت آن را لحاظ کنید.
اما نکته این است که اینها وقتی تبعی هستند هیچکدام در مفهوم نیست بلکه تبعیت آن در وجود خارج دیده میشود، یعنی حتی وقتی در ذهن تبعی تصور میشود میتوان تعریه کرد یعنی لباس خصوصیت را از آن جدا کنیم و بگوییم لفظ برای آن کلّی وضع شده است.
بنابراین با این توضیح ثابت میشود که معنای حروف همان کلّیه و عام است، یعنی وضع عام، موضوع له عام و مستعملفیه عام است.