1401/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
پرسش
سؤال: تفاوت مثلا «فی» با تنوین در «ضرب زیدٌ» چیست؟ تنوین «زیدٌ» در «ضرب» دلالت بر نسبت میکند، «فی» هم دلالت بر نسبت ظرفیت میکند. حال اگر بخواهیم برای علامت مثال بزنیم به تنوین «زید» مثال نزنیم بلکه به فتحه در «ضرب» مثال بزنیم.
جواب: آنچه که بر آن تأکید کردیم مابازاء معنا در خارج بود و دلیل اینکه اصرار داریم «فی» معنا دارد این است که دلالت بر وجود حرفی میکند، ولی تنوین «زید» دلالت بر مابازاء وجود حرفی نمیکند. بله، هیئت «ضرب زید» یعنی فعلی بیاید مسند واقع شود و یک فاعلی هم مسند إلیه واقع شود. اینجا وقوع فاعل در کنار فعل هیئت را تشکیل میدهد و هیئت هم معنای حرفی است، کما اینکه در بحث گذشته بیان کردیم معانی حرفیه شامل هیئات هم میشود و گرنه تنوین «زید» تنها حدش علامت فاعلیت «زید» است و آن هم اگر معرب باشد و الا اگر مبنی باشد تنوین نمیگیرد.
پس بین هیئت که در اینجا معنای حرفی است با تنوین «زید» فرق قائل بشویم مثل فتحه «ضرب». ظاهراً اینجا سائل در سؤال آنچه را که باید به حساب هیئت بگذارد به حساب تنوین گذاشته است به اینکه چرا بگویید این علامت است بلکه بگوییم معنا دارد و مثل «فی» است، در حالی که چنین نیست و با «فی» فرق دارد.
ادامه: حول کلام الامیر _ علیه السلام _ فی بیان معنی الحروف
همانطور که مستحضر هستید روایتی را از امیرالمؤمنین (ع) نقل کردیم اگر چه از لحاظ سندی، اینکه سند معتبری از خودمان تا امام (ع) داشته باشیم در دست نداریم، ولی با این حال روایت در میان عامه و خاصه بسیار مشهور است و همچنین اینکه قائل بشویم شهرت جابر ضعفش است. علی أیّ حال بعضی از روایات و متون نیازمند سند به آن معنا نیست بلکه اگر وثوق به صدورش پیدا کنیم کفایت میکند، کما اینکه خیلی از تراث ما وثوثق به صدور آن داریم ولی سند «عن فلان عن فلان» نداریم و این مورد را هم معتقد هستیم از این قبیل است.
در بحث امروز باید سه کار را انجام بدهیم، اولاً جمله را یک مقدار تجزیه و ترکیب کنیم، ثانیاً بررسی کنیم مطالبی که در گذشته بیان کردیم الان با این حدیث چقدر مناسبت دارد، ثالثاً اعلام در اینجا به چه بیانی قائل شدهاند.
التجزئه و الاعراب
در فارسی از آن تعبیر به «تجزیه و ترکیب» میکنیم ولی لسان ادبی آن «التجزیة و الاعراب» است، کما اینکه سلسبیل را هم «سلسبیل فی اصول لتجزیة و الاعراب» گفتیم.
در مورد این سه فقره که در کلام حضرت بود، بحثی در مورد اول و سوم نیست، چون فقره اول مطلبی ندارد «الحرف جاء لمعنی». فقره سوم هم «ما انبأ عن معنی لیس باسم و لا فعل» بود و مطلبی ندارد تا توضیح بدهیم بلکه بیان سلبی است. وقتی حضرت میفرمایند برای معنا میآید مثل اسم و فعل و حرف هم که برای معنا میآید. لذا باید در فقره دوم متمرکز بشویم که حضرت میفرمایند: «ما أوجد معنی فی غیره».
در اینجا میتوانیم این جمله فقره دوم را به سه نحو تجزیه و ترکیب کنیم. در عبارت متن (صفحه 129) بیان کردیم: «الوجوه فی هذه الفقرۀ ثلاثۀ». در اینجا تعبیر به «الوجوه» کردیم چون با سه تا قول مواجه نیستیم تا بگوییم اقوال، و صرف احتمال هم نیست. همانطور که قبلا گفتیم وجه یعنی احتمال قابل توجیه و موجه.
در این جمله سه وجه وجود دارد:
1. «فی غیره» متعلّق ب «أوجد» أو متعلّق بالمقدر وصفاً ل «معنی»؛ جار و مجرور احتیاج به متعلّقٌ به است و در اینجا «فی غیره» متعلّق به «أوجد» باشد، یعنی «أوجد فی غیره». یا اینکه بگوییم متعلّق به یک مقدری است که آن مقدر صفت برای «معنی» شود، یعنی چنین بشود «معنایی که این صفت را دارد فی غیره است». (همانطور که میدانید خود جار و مجرور صفت واقع نمیشود و لذا متعلّق به مقدر میشود و به اعتبار متعلّقٌ به خودش صفت است. کما اینکه جار و مجرور هر وقت حال واقع شود به اعتبار عامل مقدر است که حال واقع میشود.)
و الضمیر فی «غیره» عائد إلی «ما» و ارید من «غیر» اللفظ؛ و ضمیر در «غیره» به «ما» برگردد و مراد از «غیر» هم لفظ باشد، یعنی «فی لفظٍ غیره».
و یصیر حاصل هذه الافتراضات هو: «انّ الحرف ما أوجد فی لفظ غیره معنیً من المعانی»؛ حالا با این تجزیه حاصل این میشود که حرف نهادی است که در غیر خودش که لفظ باشد یک معنایی را ایجاد میکند. قبلا هم بیان کردیم که حرف در غیر خودش معنا ایجاد میکند، به این نحو که بالمطابقه خودش دلالت دارد و بالالتزام معنای ظرفیت.
2. نفس الافتراضات فی رقم 1؛ یعنی همان تجزیه و ترکیبی که در فرض قبلی بیان شد البته فقط با یک تفاوت.
لکن فرض ان المراد من الغیر الترکیب و الهیأۀ فی الکلام؛ لکن در فرض قبلی بیان نکردیم مراد از «غیر» لفظ باشد، ولی در اینجا میگوییم مراد از «غیر» ترکیب و هیئت کلامی باشد. کما اینکه قبلا بیان کردیم «باء» در «کتبت بالقلم» به کمک آن ترکیبی که در آن قرار دارد معنای استعانت میدهد.
و یصیر الحاصل هو: «ان الحرف ما أوجد فی کلامٍ غیره معنی من المعانی»؛ در وجه قبلی گفتیم «ما أوجد فی لفظٍ»، ولی الان میگوییم «فی کلامٍ»، یعنی در جمله معنا ایجاد میکند.
3. «فی غیره» متعلّق بالمقدر وصفاً ل «معنی»؛ تا اینجا با وجوه قبلی مشترک است. «و الضمیر عائد إلی «معنی»؛ و نه عائد به «ما». لذا کلام چنین میشود: «الحرف ما أوجد معنی غیر مستقل و لا فی نفسه بل فی غیره أی: متقوما بالطرفین أو الاطراف»؛ یعنی معنا این صفت را دارد که در غیر خودش است، یعنی معنای ربطی، لا فی نفسه، غیر مستقل و متقوم به طرفین.
بنابراین تا اینجا مطالبی را که بیان کردیم دقیقاً با کلام حضرت امیر (ع) تطبیق میکند، برای اینکه: «بیان ذلک: أنا قد عرّفنا ان الحرف یوجد معنی فی ما قبله و ما بعده ففی مثل «زید فی الدار»؛ ما قبلا گفتیم که حرف معنا در غیر خودش ایجاد میکند، مثلا «زید الدّار» بیمعناست، اما وقتی «فی» را میآوریم نسبت «زید» و «دار» را روشن میکنیم، یعنی همان معنای حرفی، و این را میرساند که «زید» مکین «دار» بوده است و لذا صفت زید را میگوید، و «دار» هم مکان «زید» بوده است، پس «فی» اینها را ایجاد میکند. و هکذا در سایر امثله، مانند «سرت البصره الکوفه». در اینجا گفته نشود که معلوم است میخواهد بگوید «سرت من البصره إلی الکوفه»، بلکه فرض بر این باشد که نمیخواهد چیزی را مقدر بگیرد.
یا مثلا «کتبت القلم» بیمعناست، اما وقتی میگوید «کتبت بالقلم» معنا درست میشود. پس در لفظ مثلا «زید» معنای مکینیت و در لفظ «دار» معنای مکانیت را میفهماند و این همان وجه اول است که گفتیم: «انّ الحرف ما أوجد فی لفظ غیره معنیً من المعانی».
در گذشته ما بیان کردیم درست است که «فی» بر موارد زیادی دلالت میکند اما این «فی» باید در ترکیب کلامی باشد. یا اگر «باء» را در «کتبت بالقلم» نیاوریم استعانت فهمیده نمیشود. یا اگر در «مررت بزیدٍ» استفاده نشود الصاق به دست نمیآید. یا اگر در ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا﴾[1] به کار برده نشود سببیت به دست نمیآید. یا اگر در «زید بقم» به کار برده نشود ظرفیت به دست نمیآید. پس وقتی در هیئت کلامی میآید معانی آن آشکار میشود، «و دلالته علی التعین و التشخص؛ لذا اینکه میگوییم «باء» برای سببیت و الصاق است «متوقفة علی وقوعه فی ترکیب و هیأۀ کلامیه». و اگر دقت کنید این با وجه دوم که گفتیم مراد از «فی غیره» یعنی «فی کلام و هیأۀ» منطبق است.
و بالاخره معنای حرف در خارج وجود دارد ولی این بر وجه «لا فی نفسه» است، یعنی وابسته است، مثل معنای نسبت است. که این وجه سوم میشود.
تذکر: این سه احتمالی که ذکر شد قسیم هم نیستند، یعنی اجتماع اینها ممکن است و اینکه امام (ع) همه این موارد را مدّ نظر قرار داده باشند این با کلام ایشان سازگاری دارد.
سلوک المحقق النائینی مع کلام الامام - علیه السلام – و نقده
مرحوم نائینی میفرمایند این روایت به دو نحو نقل شده است:
1. (اینکه «جاء لمعنی» را ذکر نمیکند و میگویند) «ان الحرف ما أوجد معنی فی غیره».
2. «ان الحرف ما انبأ عن معنی لیس باسم و لا فعل»
در اینجا حدیث به این دو شکل آمده است ولی شکل دوم اشتباه است، چرا که تمام حروف ایجادی هستند و ایجاد معنا میکنند و لذا «أوجد معنی» درست است ولی «انبأ عن معنی» غلط است و این از اشتباهات راویان است.
بعد برای اینکه مطلب را عادی جلوه دهند میفرمایند اصل این حدیث از طرق عامه نقل شده و نه از طرق ما، لذا شیعیان که آن را نقل میکنند بخاطر این است که از طریق عامه به دست ما رسیده است و آنها هم در نقلشان خیلی دقت ندارند و «أوجد» را به «انبأ» تبدیل کردند.[2] لذا همانطور که گفتیم مرحوم نائینی معانی حروف را ایجادی و اخطاری میدانند و اصلا با «انبأ» کنار نمیآیند.
اشکال
اولاً در «انبأ» چه اشکالی وارد است که در «أوجد» وارد نیست تا بگوییم نقل دوم از خطای راویان است؟
«انبأ» میتواند به معنای دلالت و ایجاد باشد و خبر بدهد. «أوجد» هم ایجاد میکند یعنی خبر میدهد و نه اینکه از کتم عدم آن را میآورد. لذا معنای واقعی وجود دارد و حرف بر آن دلالت میکند، مثل «قام زید» که «قیام» داریم و «قام» از آن خبر میدهد.
ثانیاً اینکه طریق آن به عامه است، این را باید مورد بررسی قرار داد و برای آن وقت گذاشت. بله این روایت را ابن کثیر در قرن هشتم دارد، متقی هندی در کنزالعمال دارد، مرحوم سید حسن صدر در تأسیس الشیعه دارد. هر چند بیان شده که سید مرتضی و شیخ مفید هم آن را نقل کردند.
علی أیّ حال، بر فرض که روایت از طرق عامه باشد، اینکه بگوییم عامه در نقل آن مسامحه کردند ولی ما چنین نیستیم، به نظر این کاملاً منصفانه نیست.
حول الوضع و الموضوع له و المستعمل فیه فی الحروف من جهه الخصوصیه و العمومیه
ما در جلسه اول وارد امر دوم کفایه شدیم (امر اول کفایه را سال گذشته بحث کردیم) که امر اول ما در بحث سال جاری شد «الامر اول: فی الوضع». در اینجا تنها یک نکته باقی میماند که آن را عرض کنیم إن شاء الله امر اول تمام خواهد شد.
ما در مورد حروف مطالب بسیاری را مطرح کردیم اما یک مسأله را هنوز رسماً وارد نشدهایم و آن این است که آیا وضع و موضوع له و مستعمل فیه در حروف عام است یا خاص یا اینکه بعضی از آن عام است و بعضی هم خاص است؟
در اینجا اگر مطلبی از این مسأله بحث شده است علی نحو الاستطراد بوده است به اینکه مثلا خواستیم معنای حرف را توضیح بدهیم، ممکن است وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه عام یا خاص را گفته باشیم ولی مستقلاً وارد بحث آن نشدیم.
در حروف سه چیز داریم: وضع (یعنی تصور واضع)، موضوع له (البته بنا بر اینکه حروف موضوع له داشته باشند، حتی بنا بر مبنای مرحوم رضی گفتیم حروف موضوع له دارد)، مستعمل فیه (وقتی که در مورد خاص استعمال میکنیم).
حالا سؤال این است که وضع، موضوع له و مستعمل فیه در مثلا «فی، مِن، إلی، باء» از نظر عموم و خصوص به چه نحو است؟ مثلا وضع، موضوع له، مستعمل فیه در «زید، قام، ماء» به چه نحو است؟
میگوییم (وقتی در جمله معیّن «زید» را استعمال میکنیم) در «زید» وضع خاص، موضوع له خاص، مستعمل فیه هم خاص است.
بر مبنای اینکه برای حروف موضوع له قائل باشیم کما اختاره، (و الا اگر بر مبنای مرحوم بهبهانی بگوییم حروف موضوع له ندارند باید یک طرح دیگری را بیان کنیم) سه مذهب وارد است:
1. هر سه مورد عام است.
2. وضع و موضوع له عام و مستعمل فیه خاص است.
3. وضع عام و موضوع له و مستعمل فیه خاص است.