1401/09/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
حول کلام الامیر (علیه السلام ) فی بیان معنی الحروف
همانطور که مستحضر هستید از بحث معنای حروف یا المعانی الحرفیه فارغ شدیم. همینجا در این کلمه دقت کنید که یک دفعه به نحو اضافه میگوییم معانی حروف و یک دفعه میگوییم معانی حرفیه.
معانی حرفیه شامل هیئت هم میشود مانند هیئت مضارع، ماضی، امر، چون آنها هم همین وضعیت را دارند، کما اینکه در ادبیات آمده است که بعضی از اسامی شباهت معنوی به حروف دارند و به همین خاطر هم مبنی شدند (چون حرف مبنی است)، مثلا «الّذی، هذا» مبنی محسوب میشوند.
لذا بحث ما در معانی حروف یا معنای حرفیه تمام شد و میخواهیم وارد مرحلهی جدیدی بشویم و آن کلام امیرالمؤمنین (ع) در این ارتباط است که شیعه و سنی آن را نقل کردند و حتی بعضی از علماء در مورد این حدیث کتاب نوشتند. مرحوم سید علی بهبهانی در این مورد کتابی به نام «الاشتقاق» دارند.[1]
عبارت متن (صفحه 128): «إنّ للامیرَ علی کل شئ (عبارت بدون وقفه خوانده شود)؛ یعنی امیر بر همه چیز، امیر بیان، امیر معرفت، امیر علم، امیر مؤمنان، امیرالمؤمنین. بعد از آن حدیث را نقل کردیم. منتهی چون از بحث قبلی خارج میشویم در اینجا چند اشکال شده که ابتدا آن را بیان میکنیم.
پرسش
سؤال اول: تفاوت آنچه در مثل «کتبت مستعیناً بالقلم» استفاده میشود با آنچه از «کتبت بالقلم» استفاده میشود چیست؟
جواب: آنچه که در «کتب بالقلم» استفاده میشود بالالتزام است، ولی وقتی «مستعیناً» به جمله اضافه میشود دیگر از آن بالمطابقه استفاده میشود. لذا در مثل «کتبت مستعیناً بالقلم» ممکن است «باء» را الصاق بگیریم و استعانت را از خود «مستعیناً» به دست بیاوریم.
البته در اینجا هم باید توجه کرد وقتی مستقیماً صفت خود کاتب را بیان کردیم بالالتزام معنای ربطی از آن هم استفاده میشود، ولی وقتی بگوییم «کتبت بالقلم» یکی مطابقی خواهد بود و دیگری هم التزامی میشود.
سؤال دوم: اگر کسی با چند عدد چوب کبریت شکل هندسی بسازد، مثلا مثلث یا مربع بسازد، آیا میتوان اینها را معنای حرفی فرض کرد؟ (به اینکه چوب کبریت دالّ بر معنا هستند.)
جواب: بحث ما در دلالت وضعیه لفظیه است و الا اگر بخواهیم بحث چوب کبریت را پیش بکشیم اینها دیگر دلالات اشارات و علائم است. در منطق دلالت را تقسیم به لفظیه، طبعیه، عقلیه، لفظیه وضعیه میکنند، یعنی متفاوت است. یا اینکه در اصطلاحاتی که دارند وضعیه را به لفظیه تقسیم میکنند، که اینها بیشتر بحث منطق است و از آنجا باید پیگیری کرد. و عجیب هم این است که منطق در بحث دلالات بسیار ناقص است، ولی علی أیّ حال بحث ما در مورد چوب کبریت و امثال آن نیست.
سؤال سوم: حروفی که دلالت بر انشائیات میکنند ظاهراً دلالت بر معنای مستقل میکنند، مثلا «ای کاش، آیا، اگر» حروفی هستند که به خودی خود معنای مستقلی دارند و برای تصور معنایشان نیاز به چیزی ندارند.
جواب: در اینجا منظور از استقلال و عدم استقلال در وجود خارجی است و در وجود خارجی دیگر فرقی بین «اگر» و «مِن» نیست و هر مطلبی در مورد «مِن» حرفیه بیان شد در مورد «اگر، ای کاش» هم وارد میشود. لذا اجمالاً بیان میکنیم که بین «اگر، ای کاش» و معانی حرفی تفاوتی نمیکند، و خود «اگر» باید معنای شرط بدهد و نه کلی معنای شرط بدون اینکه در مورد خاصی استعمال شود، مثل «مِن» که بخواهد معنای «ابتداء کلی» بدهد، یا «علی» برای «استعلاء»، اما این معنای «علی» نیست بلکه معنای آن استعلائی است که در نسبت بین دو چیز پیدا میشود. لذا قهراً هیچ فرقی بین «اگر، ای کاش» و استفهام نیست.
سؤال چهارم: در مباحث گذشته فرمودید چون برخی حروف مابازاء خارجی ندارند دارای معنا نیستند، مثلا در «ذهب بزیدٍ» «باء» معنا ندارد و علامت است و لذا به مذهب مرحوم رضی نزدیک شدیم. حال در اینجا چه اشکالی دارد بگوییم «باء» معنای «بردم» را بدهد، با عنایت به اینکه «بردن» در مثال «ذهب عمرو بزید» نه مفاد «ذهب» است و نه «زید» و نه «عمر»، اما با پدیدار شدن «باء» در این ترکیب ویژه، نسبت «بردن» بیان میشود لذا ایرادی ندارد که «باء» نشانگر این نسبت باشد که زید بر شانههای عمرو است و او را با خود میبرد. علی أیّ حال بگوییم «باء» در امثال «ذهبت بزید» معنا دارد و آن «بردن» باشد.
جواب: این در دست ما نیست بلکه بستگی به اعتبار معتبِر دارد. آیا عرب در «ذهبت بزید»، «بردن» را به اعتبار «باء» استفاده میکند یا به اعتبار «ذهبت»؟ در اینجا با این بیان شما «باء» را معنادار کردید ولی برای «ذهبت» معنایی قائل نشدید. اگر بگویید «ذهبت» همان معنای «رفتم» را دارد، میگوییم اینجا به این معنا نیست بلکه به معنای «بردم» است.
مضاف بر اینکه ادبا لغت را از عرب به دست آوردند و عرب هم وقتی میگوید «ذهبت بزید»، معنا را از «ذهبت» و با کمک «باء» به دست میآورد، لذا اگر بگوید «ذهبت زیداً» این غلط است، چون این معنای لازم است و بودن «زید» بیربط است، اما وقتی بخواهد معنای «بردم» بدهد، به آن علامت «باء» را میدهد. (ادبای نحوی مانند کسائی در بیرون شهر مینشستند و عرب بیابانی چادرنشینی میآمد سخنان او را یادداشت میکردند، چون قائل بودند زبان اینها هنوز دست خوش تغییر قرار نگرفته است. لذا عربیهای تا قبل از توسعه شهرنشینی معتبر است. ما در مغنی الادیب شاهد عربی از کلام معصوم(ع) تا حدود سال 132 هجری ذکر کردیم و از سال 132 هجری به بعد دیگر نیاوردیم تا دچار قاطی شدن عربی خالص با غیر خالص نشویم.)
سؤال پنجم: مشترک لفظی با حروف چه فرقی میکند، یکی حرف شده و دیگری اسم است، در صورتی که هر دو معنای غیر مستقل دارند، یعنی برای روشن شدن معنایشان نیاز به غیر داریم.
جواب: بنا بر اینکه کلمه «عین» مشترک لفظی باشد، برای آن از 1 معنا تا 100 معنا ذکر شده است، معنای آن مثل طلا، ترازو، زانو، نقره. بنابراین معنای این کلمه در خارج مابازاء دارد و نیاز استقلال و غیر استقلال به غیر در تعیین نیست بلکه در معنا دادن و تحقق معنا است، لذا از نظر مابازاء خارجی معنای «عین» با معنای «مِن، إلی» تفاوت بسیار دارد.
سؤال ششم: در مباحثی که گذشت با سه تا اصطلاح برخورد کردیم: وجود رابطی، وجود ربطی، وجود رابط. اینها با هم چه تفاوتی میکنند؟
جواب: این موارد اصطلاحاتی است که در فلسفه و منطق به کار برده میشود. وجود رابط یا ربطی را در کنار هم به کار میبرند، مثلا میخواهند بگویند عطف تفسیری است. این همان معنای حرفی است. لذا وجود رابط یا ربطی را مقابل وجود اسمی میآورند که فی نفسه است. همانند کاری که ما انجام دادیم به اینکه گفتیم معنای ربطی دارند و مستقل نیست. پس وجود ربطی یعنی وجود حرفی، مقابل عرض و جوهر.
اما وجود رابطی (با یاء نسبت) اگر مثلا اسفار را محور قرار بدهیم، رابطی گاهی همین معنای حرفی است و گاهی به عرض هم وجود رابطی میگویند، چون در تحقق محتاج به معروض است، مثلا سفیدی کاغذ وابسته به کاغذ است. لذا به آن وجود رابطی میگویند و این یاء نسبت را میآورند که بگویند مثل حرف است ولی عین حرف نیست.
علی الحساب وجود رابط و ربطی یکی هستند و همان معنای حرفی است. ولی وجود رابطی هم به معنای حرفی اطلاق میشود و هم به عرض که وجود محمولی است.
بیان مسأله
موضوع از اینجا شروع میشود که ابی الاسود از یاران حضرت امیر (ع) میگوید به خدمت حضرت رسیدم و ایشان را متفکر و ناراحت دیدم. به حضرت عرض کردم در چه ارتباطی فکر میکنید؟ حضرت فرمودند در شهر شما (به نظر کوفه) (زبان عربی را) غلط میبینم.
البته در این حدیث نیامده که غلط اینها چه چیزی بوده است اما ظاهراً این بوده که حضرت از جائی عبور میکردند و متوجه شدند کسی قرآن تلاوت میکند و میگوید ﴿أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ﴾ [2] اینجا اگر «رسوله» عطف بر «مشرکین» باشد یعنی خداوند _متعال_ العیاذ بالله از رسول و مشرکین بری است؛ در حالی که این «رسوله» عطف بر «الله» است.
حال اگر این غلط منظور بیان کردن چنین مواردی بوده است، دیگر با این اشتباهات قرآنی باقی نمیماند و دیگر نمیشد به قرآن تمسک کرد، لذا باید خدمات حضرت امیر (ع) را در چنین مواردی فهمید.
بعد ابی الاسود به حضرت فرمودند: یا علی، این از دست شما بر میآید. «ان صنعت هذا احییتنا و بقیت فینا هذه اللغة». بعد از سه روز خدمت حضرت رسیدم و ایشان نوشتهای را به من دادند: «بسم الله الرحمن الرحیم الکلام ثلاثة اشیاء: اسم و فعل و حرف جاء لمعنی».
ما الان میگوییم کلام بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. یعنی یک تقسیمی که اقسام از هم جدا باشند و این تقسیم جامع و مانع هم باشد، این کار هر کسی نیست که بتواند برای اولین بار این همه کلمات عرب را در سه ساختار قرار دهد (نه دو یا چهارتا)، و الان که به آن فکر میکنیم میبینیم این سه ساختار حاصر است.
در اینجا این «جاء لمعنی» میخواهد وصف «حرف» باشد یا وصف هر سه مورد باشد، منتهی قطعاً به مورد آخری بر میگردد چرا که قبلا خواندید اگر قیدی آمد که صلاحیت دارد به آخری و به همه برگردد در آن اختلاف است اما کسی نمیگوید به آخری بر نمیگردد. حالا چون در روایت به نحو مفرد بیان شده، شاید به آخری برگردانیم بهتر باشد، یعنی اسم و فعل و حرفی که حرف معنادار باشد.
بعد حضرت بیشتر توضیح دادند و فرمودند «و الاسم ما أنبا عن المسمی»، اسم همیشه دلالت بر یک شئ میکند، حالا این شئ میخواهد عَلَم باشد یا اسم جنس، مثل ماء، شجر، زید، عمرو که دالّ بر مسمی است. فعل دالّ بر حدث است.
در بعضی از نسخ از حضرت آمده است: «و الحرف ما أنبا عن معنی لیس باسم و لا فعل». اگر دقت کنید تفاوت این تعبیر دوم با اولی این است که قبلی جنبه اثباتی دارد ولی دومی جنبه سلبی دارد و نمیگوید حرف چه کاری انجام میدهد بلکه میگوید حرف اسم و فعل نیست.
بعد حضرت فرمودند «تتبعه و زد فیه ما وقع لک»، این بیان را بگیر و سایر قواعد را خودت به آن اضافه کن. البته بعد حضرت قاعده دیگری را در محل دیگر فرمودند که «الفاعل مرفوع و المفعول منصوب و مضاف إلیه مجرور».
«و اعلم یا ابا الاسود ان الاشیاء ثلاثۀ ظاهر و مضمر و شئ لیس بظاهر و لا مضمر». یک چیزی خیلی ظاهر است مانند زید، یک چیزی هم ضمیر است، اما بعضی چیزهاست که نه ضمیر است و نه ظاهر، شاید همان معنای نسبت باشد، مثل مقدرّات، منویّات، کما اینکه قبلا بیان کردیم یک مقدر و یک منوی داریم.
بعد حضرت فرمودند: «و انما تتفاضل العلماء فی معرفۀ ما لیس بظاهر و لا مضمر». آنجا مهم است و الا ظاهر و مضمر معلوم است و ممکن است یک کودک هم آن را تشخیص دهد، اما در مثل مقدرها و منویها است که معلوم میشود فرد چقدر فضل علمی دارد.
در اینجا تمام حدیث مد نظر ما نیست بلکه سه تا تعبیر مد نظر ما قرار دارد: «جاء لمعنی_ ما اوجد معنی فی غیره_ ما أنبا عن معنی لیس باسم و لا فعل». در اینجا عبارات مختلف است و الا هر سه یک چیز را میخواهند بیان کنند. حال این سؤال مطرح میشود که اگر یک چیز را میخواهند بیان کنند چرا حضرت سه تا تعبیر میآوردند؟
اگر بگویید این سه تعبیر سه چیز را میرساند، این ممکن نیست، یعنی حضرت میخواهند سه تا تعریف مختلف برای حرف بیان کنند!
(تذکر: در اینجا مطالبی را که قبلا خواندیم باید یادآوری کنیم که ببینیم آیا آن مطالب با کلام حضرت سازگاری دارد؟)
در ادامه مطلب دوتا فرض را بیان کنیم:
فرض اول. در اینجا بگوییم «جاء لمعنی» با «ما أنبا عن معنی لیس باسم و لا فعل» سازگار هستند و نهایت اینکه تفنن در عبارت است.
فرض دوم. در اینجا مشکل عبارت «ما اوجد معنی فی غیره» است که اولاً معنای آن چیست و ثانیاً آیا با تعبیر اول و آخری سازگاری دارد؟
عبارت «و الحرف ما اوجد معنی فی غیره» ابتدا باید تجزیه و ترکیب شود و بعد معنا شود و مانند «قام زید» نیست که تجزیه و ترکیبش راحت باشد.
در اینجا اولاً «فی غیره» به عنوان جار و مجرور در متعلّق آن چند احتمال وارد است:
1. متعلّق به «أوجد» است.
2. متعلّق به یک عامل مقدر است که آن عامل مقدر صفت معنا میشود، یعنی «أوجد معنی» که این صفت دارد «فی غیره» است.
در عبارت «فی غیره» اینکه ضمیر به چه چیزی برگردد، احتمال دارد به «ما» برگردد یعنی «الحرف ما» حرف چیزی است که در غیر خودش یافت میشود. یا اینکه احتمال دارد به «معنی» برگردد، یعنی معنا در غیر خودش است، به اینکه معنا ربطی و لا فی نفسه است.
بعد بحث است که مصداق «فی غیره» آیا لفظ است یا هیئت کلامی یا معنا؟
خلاصه اینکه آیا حضرت در اینجا میخواهند بفرمایند معنای حرف «فی غیره» است، یعنی غیر مستقل است. یا اینکه معنای حرف در خودش نیست بلکه در لفظی غیر خودش است کما اینکه مرحوم رضی به آن قائل شدند و فرمودند حرف معنا ندارد و معنا در غیر است، مثل قرینه در مجاز.