1401/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
پرسش
سؤال اول: در معانی حروف قرار شد در خارج مابازاء قرار بدهیم و بعد بگوییم حروف بخاطر آن مابازاء وضع شده ولو آن مابازاء معنا نیست. حال در قضایای سالبه یا قضایایی که طرفینش در خارج نیست، مثلا «شریک الباری محال است» یا «اجتماع نقیضین محال است» در اینجا نمیتوان برای آن در خارج مثل «سرت من البصره» رابط ایجاد کنیم.
جواب: ما برای این موارد وجودات مناسب خودش را پیدا میکنیم، مثلا «اجتماع نقیضین» بالاخره یک موطنی دارد و آن ذهن است، به این نحو که اجتماع نقیضین، محالٌ، نسبت بین دوتا را تصور میکنیم و این نسبت را با «است» یا «هو» ادا میکنیم که این حرف میشود. یا وقتی برای موجودی که به وجود نیامده است میگوییم «شریک الباری محال» یا «وجود شریک الباری در خارج موجب فساد است». در اینجا ظرف وجودی مناسب این موارد ذهن است، البته ذهن قید نیست بلکه ظرف است و آن هم به نحو قضیه حینیه و نه قضیه مشروطه میباشد.
سؤال دوم: با توجه به آنچه که در معنای حرفی گفته شد آیا میتوانیم از این مباحث در استنباط فقه اجتماعی و فقه نظام استفاده کنیم؟
آیا این نکته که معانی غیر حرفی (التزامی، مطابقی) میتواند گسترهی ادلهی قابل استفاده در فقه اجتماعی را افزایش بدهد؟ به عنوان مثال آیه شریفه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض﴾[1] یا ﴿الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض﴾[2] در نگاه اول به نظر دارای یک معنا هستند اما دقت در معنای حرفی ما را به این نتیجه میرساند که ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض﴾ به دلالت مطابقی به دنبال بیان نسبت میان مسلمین است یعنی باید روابط اجتماعی شکل بگیرد.
جواب: اینکه مثل آیه شریفه یک دلالت مطابقی و یک دلالت التزامی دارند این اشکالی ندارد اما معنای حرفی که ما در آن بحث میکنیم هیچ ارتباطی با این قضایا ندارد؛ یعنی مرحوم آخوند و مرحوم رضی و مشهور که سه مبنا در معانی حروف دارند، عملشان برای استنباطات فقه اجتماعی و فقه نظام هیچ تفاوتی ندارد و این بستگی به پذیرفتن و عدم پذیرفتن فقه نظام در نظر آنها است.
ادامه تحقیق در مسأله
در اینجا از مباحث گذشته نتیجهگیری میکنیم و احیاناً شبهات را حلّ میکنیم. یکی از نکاتی که مطرح کردیم این بود که انسان در جمله گاهی از حرف تنها استفاده میکند و گاهی از حرف و اسم استفاده میکند، مثلا «زید فی الدّار» یا «زید داخل فی الدّار». «کتبت بالقلم» یا «کتبت مستعیناً بالقلم» یعنی «مستعیناً» و «باء» را با هم ذکر میکند. آیا این تحولی ایجاد میکند؟ (یعنی «باء» وقتی تنها میآید چه تاثیری دارد و وقتی با «مستعیناً» میآید چه تاثیری دارد.)
با توجه به مطالبی که در بحث گذشته مطرح کردیم به اینکه معنای مطابقی و التزامی ایجاد کردیم یا اینکه بیان کردیم یک مطلب را با چند عبارت میتوان ذکر کرد ولی این عبارتها با هم تفاوت میکنند، اگر به این مطالب توجه کرده باشید مسأله مانحن فیه هم حلّ خواهد شد.
ما در آنجائی که میگوییم «کتبت بالقلم» این یک معنای مطابقی دارد، یعنی «باء» همان نسبت را میرساند و اگر این «باء» را ذکر نکنیم و بگوییم «کتبت القلم» این بیمعنا میشود و هیچ ارتباطی با هم ندارند، لذا آن چیزی که اینها را به هم ربط میدهد «باء» است.
در بحث گذشته بیان کردیم از «باء» سه دلالت به دست میآید: یک معنای مطابقی. که این همان بیان رابطه کتابت من با قلم باشد، یعنی میرساند کتابت من با این قلم نسبت دارد. و دو معنای التزامی، یعنی «أنا مستعینٌ» و «القلم مستعانٌ». ولی وقتی میگوییم «کتبت بالقلم»، با آن یکی از این دلالتها را ظاهر میکنیم، یعنی مستعین بودن ما صریحاً به دلالت مطابقی از «مستعینٌ» استفاده میشود.
با این حال تعجب میکنم از اعلامی که قائل هستند معنای «باء» و «مستعینٌ» یکی است، چرا که «مستعین» صفت من را بیان میکند و «باء» رابطه من با قلم در آن کتابت خاص را بیان میکند، و حال اینکه این رابطه من با قلم و آن صفت «مستعین» از لحاظ معنا یکی نیستند، چون دلالت مطابقی نسبت التزام «باء» مستعین بودن من است ولی «مستعین» خودش به دلالت مطابقی دلالت میکند که من مستعین هستم. حالا اگر بگوییم «القلم مستعانٌ فی الکتابه» اینجا وصف قلم را بیان میکند.
لذا باید توجه کرد که مطابقی و التزامی ایجاد کردن باعث تفاوت بین اینها میشود، مثلا میتوانم بگویم «کتبت بالقلم» یا «کتبت مستعیناً بالقلم» یا در فارسی بگوییم «از قلم کمک گرفتم و نوشتم» یا «نوشتم بالقلم». پس اینکه میتوانیم یک جمله را با «باء» تنها ذکر کنیم یا اینکه با صفت و «باء» بگوییم این در معنای «باء» هیچ دخالتی ندارد.
اما ادامه نکاتی که در مباحث گذشته بیان کردیم.
6. در مورد حروف بنا شد که دلالت بر معنا کنند و معنای مطابقی و التزامی داشته باشند، یعنی «فی» دلالت بر نسبت ظرفیت، مکین بودن «زید» و مکان بودن «دار» میکند. یا «باء» در «کتبت بالقلم» دلالت بر نسبت استعانت، مستعین بودن فاعل و مستعان بودن «قلم» میکند.
اما بحثی که در حروف مطرح میشود این است که آیا واقعا این معانی برای حروف است؟ در «کتبت بالقلم» استعانت برای «باء» است یا برای مجموعه جمله است؟
اگر در جمله به جای «کتبت»، «أکلت» بود یا به جای «القلم» مثلا «الخاتم» بود دیگر گفته نمیشد که «باء» برای استعانت است، چون «قلم» ابزار خوردن نیست. یا اگر به جای «القلم»، «انگشتر یا گوشی همراه» بود دیگر نمیگفتیم این برای استعانت است، چون گوشی همراه و انگشتر ابزار نوشتن نیستند.
در اینجا یک شخص نکتهسنج میگوید این 14 معنایی که به حساب «باء» میگذارید برای «باء» نیست بلکه برای مجموعه جمله است (البته اگر «باء» نباشد سایر دلالتها هم نیست)، در حالی که ما اصرار داشتیم که «باء» دالّ بر معناست و معنای آن هم غیر از معنای اسم است و صرف علامت هم نیست.
در اینجا این تفکر (که این معانی برای «باء» نیست) ممکن است به این برسد که قائل شود اینها مورد استعمال است و نه معنای «باء»، یعنی بگوییم «باء» در استعانت و الصاق استفاده میشود تا اینکه بگوییم معنای «باء» استعانت و الصاق است.
ما خیلی اوقات از کلمات چیزی را میفهمیم ولی این معنا برای کلمه نیست، مثلا در مغنی آمده: «فصل قد تخرج الهمزۀ عن الاستفهام الحقیقی، فترد لثمانیۀ معان». بعد برای معانی مجازی همزه مثال میزند. «أحدهما: الاستواء، نحو ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾.[3] و الثانی: الانکار الابطالی. و الثالث: الانکار التوبیخی. و الرابع: التقریر. و الخامس: التّهکّم. و السادس: الامر. و السابع: التعجب. و الثامن: الاستبطاء».[4]
آیا این موارد معنای همزه است یا اینکه همزه یک استفهام حقیقی دارد و یک استواء دارد و یک استفهام مجازی دارد، منتهی انگیزه من در استفهام متفاوت است، مثلا میخواهم از طرف مقابل اقرار بگیرم این همزه برای تقریر است. بعضی وقتها برای مسخره کردن استفاده میشود، کما اینکه تمسخر در آیات قرآن برای اهل جهنم استفاده شده است، اما اینها معنای همزه نیست.
ابن هشام در مورد «أو» و «قد» متوجه این نکته شده است ولی نتوانستند بین معنا و مورد استعمال فرق بگذارند. لذا ما در سلسبیل بیان کردیم اینها معنا نیست بلکه داعی و مورد استعمال است و الا معنا که تفاوت نمیکند. مثلا استادی به شاگردش میگوید دیشب برای نماز شب که بیدار شدم احساس کسالت کردم. دلیل مطرح کردن این سخن از استاد چیست؟
ممکن است پشت سر او صحبت شده باشد که استاد اهل نماز شب نیست، لذا انگیزه استاد از مطرح کردن این حرف این باشد که آن را رفع کند.
ممکن است مطلع شده این شاگرد اهل نماز شب نیست، لذا مخصوصاً این را بیان میکند تا شاگردش به فکر بیافتاد.
ممکن است به قصد ریا و خودنمایی باشد. ممکن است سهواً آن را بیان کرده باشد.
در اینجا چند داعی بیان شد ولی با این حال معنای جمله فرق نمیکند. این مسأله در بحث صیغه امر که گفته میشود برای آن چند معنا میآید مطرح میشود که آنجا میگوییم صیغه امر برای چند معنا نمیآید بلکه انگیزه از صیغه امر متفاوت است، لذا باید بین معنا و داعی، معنا و مورد استعمال فرق قائل شد و این بحث در طریق استنباط اثر دارد و صرفاً یک بحث ادبی نیست.
حالا بحث میشود که آیا معانی حروف این مواردی است که بیان شد یا اینها مورد استعمال است و لذا باید تتبع کنیم و برای حروف معنایی پیدا کنیم؟
در این نکته ششم میخواهیم بگوییم مورد ما مانند داعی و مورد استعمال نیست. در حروف مثل «باء، فی، مِن، إلی» تا در جمله نیایند معنا و نقشی ندارند. اما وقتی «کتبت» را به عنوان مسند و مسند إلیه میآوریم، و «قلم» را هم به عنوان آلت کتابت میآوریم و بعد «باء» را میآوریم، اینجا استعانت استفاده میشود.
نکته لطیف در اینجا این است که تا جمله نیاید، «باء» معنای استعانت نمیدهد ولی وقتی جمله میآید به تناسب جمله، «باء» معنای مناسب خودش را میدهد اما چنین نیست که «کتبت» با «القلم» استعانت را برساند بلکه این «باء» است که از آن استعانت به دست میآید، چون در «کتبت بالقلم» به خاطر مناسبت بین «کتبت» و «القلم» به معنای «باء» تعیّن میدهند و از آن استعانت استفاده میشود و نه سببیت یا الصاق.
عبارت متن (صفحه 127): «6. أنّ الحروف فی دلالتها علی معانیها؛ حروف وقتی بخواهد معنا را برساند. تتوقف علی استقرارها فی هیأۀ و جملۀ؛ میپذیریم که باید در یک هیئت و جمله باشد (دلیل اینکه این دو را ذکر کردیم بخاطر این است که گاهی اوقات بعضی مفردات نقش جمله را دارند که به آن شبه جمله میگویند)، و بعد استقرارها تدل علی معانیها المناسبه لمقام وقعت هی فیه؛ بعد از اینکه در جمله قرار گرفت بر معنایش دلالت میکند، اما معنای مناسبی که این حروف در آنجا واقع شده است، مثلا اگر «کتبت» و «القلم» باشد این برای استعانت است. اگر «مررت» و «زید» باشد این برای الصاق است.
و لکن الدالّ علی ذلک هو الحرف وحده لا بالاشتراک اشتراک اجزاء؛ تا بگوییم یک جزء «کتبت» است، یک جزء «قلم» است و یک جزء هم «باء» است. فالدالّ علی الاستعانة فی «کتبت بالقلم» هی الباء لا شئ آخر یشارکها و لکن دلالتها علی تتوقف علی وقوعها بین شیئین فی هیأة خاصه قضیه دلالتها علی معنی رابط نسبی لا فی نفسه. نعم الّذی یتعین و یتشخص دلالة الباء من بین معانیها اطراف القضیة المکتنفة ایاها؛ بر مبنای فقه کوفه دارای 14 معنا است. لذا آنچه که مشخص میکند اطراف قضیه است که چسبیده به حروف است.
و اذا لم یکن شئ من الاطراف فلا دلالة للحرف اصلا؛ بله، اگر اطرافی نباشد دیگر دلالتی برای حرف نیست، یعنی «باء» دیگر استعانت، سببیت، اصاق و ... را نمیرساند. البته این معانی را در نحو کوفه زیاد مطرح میکنند اما در نحو بصره معانی حروف خیلی محدودتر است و به جای آن تضمین را میآورند.
7. در مباحث گذشته کلامی را بعضی از طلاب از آیت الله سیستانی «حفظه الله» نقل کردند که میتوانیم تمنی را با «لیت» و «أتمنی» بیان کنیم، یعنی چه بگوییم «لیت زیدا قائم» یا بگوییم «أتمنی زیدا قائم». یا در مورد ترجی بگوییم ﴿لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾[5] یا فعل مناسب ترجی بیاوریم. منتهی به حسب نقل، ایشان استفاده کردند که معانی حروف با معانی اسم یکی است (همانند نظر مرحوم آخوند).
در جواب این نظر میگوییم باید بین معانی مطابقی و التزامی تفاوت بگذارید. (بله ما هم قبول داریم که یک مفاد با چند عبارت ادا میشود، مثلا چه بگوییم «لیت زید قائم» یا بگوییم «أتمنی قیام زید».) ولی یک وقت فعل را بیان میکنیم (فعل از مقوله أن یفعل و وجودات جوهر است) و میگوییم «أتمنی». اما یکجا میخواهیم نسبت را بیان کنیم یعنی «زید» و «قیام» را تصور میکنیم و نسبت این را با «لیت» بیان میکنیم.
و لذا أحدی از ادبا نگفته است «لیت» فعل است و «أتمنی» حرف است، چون اثرش فرق میکند و الا ممکن است اگر جمله را بهم بزنیم، یک مفاد را با چند عبارت برسانیم، اما با این حال اینها یکی نیستند.