1401/08/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
تذکر: در بحث گذشته اشکال ارتفاع نقیضین را به مرحوم خوئی نسبت دادیم، در حالی که این اشکال همانند اشکال قبلی از مرحوم نائینی است، و اتفاقاً مرحوم خوئی در پاورقی أجود التقریرات از این جواب میدهند.[1]
نقد کلام مرحوم آخوند (نظر اتحاد)
طرح اشکال: اگر توجه کرده باشید، ضمن اشکالات وارد بر کلام مرحوم آخوند، ما این اشکال را مطرح کردیم که اگر بگویید معنای حروف با اسماء یکی است، مثل معنای «مِن» و «الابتداء» که یکی است. حتی تعبیر کردند که معنای این دو مرادف است، اگر چنین باشد باید این دو در جای همدیگر استعمال شوند، مانند انسان و بشر. لذا نمیتوان گفت که مرادف هستند ولی به جای یکدیگر استعمال نمیشوند؛ به تعبیر مرحوم خوئی این از أفحش أغلاط است،[2] مثلا نمیتوان به جای «مِن» در «سرت من البصره»، «الابتداء» را قرار داد.
جواب: مرحوم آخوند به گمان خودشان از این اشکال جواب میدهند (و این همان جوابی است که در اصول فقه خواندید) به اینکه درست است اینها مرادف هستند ولی از طرف واضع به ما گفته شده است که هر یک از اینها در جایی میآید که دیگری نمیآید، یعنی هر کجا میخواهید مستقلاً نگاه کنید «الابتداء» را به کار ببرید، و هر کجا که میخواهید بما هو حالۀ لغیره نگاه کنید «مِن» را به کار ببرید. (لذا واضع اجازه نمیدهد که این دو در جای یکدیگر استعمال شود.)
اشکال: معمولاً اشکالی که بر کلام مرحوم آخوند وارد میکنند این است که واضع در اینجا کارهای نیست تا ما را تکلیف کند، یعنی واضع وقتی وضع را انجام داد دیگر نمیتواند در چیزی که به او مربوط نیست دخالت کند.
اختیارات واضع
در اینجا باید بررسی کنیم که اختیارات واضع در کجا قرار دارد و در کجا اختیاری ندارد. کما اینکه اختلاف ما با مرحوم آخوند در همین مورد است به این نحو که ایشان جایی را از اختیارات واضع میدانند که اعلام بعد از ایشان به آن قائل نشدند.
واضع هر آنچه را که میخواهد میتواند در موضوع له و شرائط موضوع له داخل کند، حتی میتواند بین کلمات تفاوت بگذارد، همانطور که خواندید «لا» و «لم» برای نفی است (لا یضرب، لم یضرب)، ولی یکی برای نفی ماضی است و دیگری برای نفی مضارع است، اینجا واضع میتواند وضع را چنین قرار دهد. یا مثلا میگویند «لا» و «ما» برای نفی است اما از لحاظ زمان تفاوت میکنند؛ به عبارت دیگر گاهی موضوع له هر دو مشترک است ولی در یک شرطی تفاوت میکند، مثلا یکی برای نفی ماضی و دیگری برای نفی مضارع جعل شده است. لذا واضع میتواند چنین وضع کند، چون اینها به نوعی در معنا دخیلاند، یعنی «لم» برای نفی نیست بلکه برای نفی ماضی است یا «لا» برای نفی نیست بلکه برای نفی حال و استقبال است.
اما اگر شرط خارج از موضوع له قرار بگیرد آن وقت دیگر واضع نمیتواند دخالت کند، چون واضع بما هو واضع فرض کردیم. دقیقاً خود شارع مقدس هم همینطور است و اگر اعتبار کرد آیا میتواند بعد از اعتبار در کاری که دیگر به او ربطی ندارد دخالت کند؟ مثلا بگوید این عمل الان هم واجب و هم حرام است. اینجا شارع تنها میتواند یکی از این دو را وضع کند اما نمیتواند تناقض را وضع کند، چون دیگر در حوزه اختیار معتبِر نیست و در مورد واضع هم همینطور است.
بنابراین گفته نشود که واضع میتواند شرط بگذارد، مثلا «لا» و «ما» برای نفی است اما نمیشود بگویید «ما رجل فی الدار» بلکه باید بگویید «لا رجل فی الدار»؛ چرا که این جزء موضوع له قرار داده شده است، اما آنچه مرحوم آخوند تصریح میفرمایند این است که این در حوزه موضوع له نیست.
هنجارهای زبان
در اینجا بحثی به نام «هنجارهای زبان» مطرح میشود به این بیان که هر زبانی مخصوصاً زبان عرب که دنبال اعراب و حرکت هستند یک هنجارهایی دارند، مثلا منصوب، مرفوع، مجرور. این هنجارها درست است که به لغت ربط دارد ولی دیگر به واضع ربطی ندارد، چرا که اینها یک قراردادهایی است که گذاشته میشود، مثلا در زبان عرب فاعل باید مرفوع و مفعول باید منصوب خوانده شود. بله، این هنجارها باید مراعات شوند تا خطا صورت نگیرد و الا انسان به خطاء در مفاهمه و محاوره متهم میشود.
در زبانهای دیگر مانند فارسی و انگلیسی هر کدام دستورالعملهای خود را دارد و از وضع هم خارج است ولی اهل زبان آن را قرار دادند و جالب است خیلی از اینها را واضع قرار نداده است، یعنی اینها به مرور زمان به کار رفته است.
آنچه که باید اجازه آن را به واضع بدهیم همان موضوع له است. در اینجا جواب مرحوم آخوند از اشکال سخت میشود از این لحاظ که ایشان تصریح میکنند که معنای حروف با اسماء یکی است و مرادف است و فقط واضع یک شرطی را گذاشته است که یکی بما هو هو دیده شود و دیگر لا بما هو هو دیده شود.
حال میگوییم این در حریم معنا دیده میشود؟ میگویند نه. اینجا اگر میگفتند در حریم معنا داخل است، دیگر اشکالی بر آن نداشتیم. حال که از حریم معنا خارج است، واضع هم در حریم معنا میتواند هر آنچه که میخواهد قرار دهد، پس دیگر چطور میخواهد شرط را قرار دهد؟[3]
بنابراین گستره شناسی اختیارات واضع بحثی است که مربوط به فلسفه لغت و زبان است و نتیجه این مطلب هم این شد که جواب مرحوم آخوند از اشکالی که با «إن قلت» مطرح کردند محصلی نداشت.
ملاحظات وارده
بر کلام مرحوم آخوند ملاحظات زیادی وارد شده است اما این ملاحظه اولی که بیان کردیم ، این را بسیاری از اعلام دیگر هم بیان کردند، مانند مرحوم مظفر، مرحوم نائینی و مرحوم خوئی. اما ملاحظه بعدی که بیان میکنیم به نظر جدید است.
ملاحظه دوم. واضع حکیم[4] باید نیازهای خود را برطرف کند به همین خاطر باید به اندازه نیازش الفاظ وضع کند، مثلا در اعلام شخصیه باید لفظ وضع کند، لذا کسی که برای او بچهای متولد میشود به هر تعداد که متولد شود لفظ وضع میکند. یا در مورد اسماء اجناس که به آن کلی طبیعی گفته میشود، مثل آب، درخت باید لفظ وضع کند. یا در مورد احداث و افعال مثل خوردن، آشامیدن، سیر کردن باید لفظ وضع کند.
از جمله مواردی که در خارج داریم معانی ربطی و نسبی است، یعنی معانی که برای ایجاد شدنش احتیاج به دو طرف دارد، یعنی یک غیری را ببینیم تا ایجاد شود، برای این مورد هم باید لفظ وضع کند، مثلا میگوید «سرت من البصره إلی الکوفه». اینجا چیزهایی که داریم عبارت از «شهر بصره، کوفه، عمل سیر، سائر(سیرکننده)» است و واضع برای این موارد لفظ قرار داده است. در اینجا اگر بخواهیم سیر کردن را تقسیم کنیم به این نحو که مثلا بگوییم ابتداء سیر کند بود، انتهاء سیر تند بود، باز هم اینجا لفظ داریم و آن «ابتداء، وسط، انتهاء» است اما دو مورد دیگر داریم که واضح و معلوم نیست و آن صرف ربط است، مثلا نسبت سیر با بصره در جمله معلوم نیست، فقط میدانیم شروع سیر از بصره بوده است.
اتفاقاً در اینجا سیر با بصره یک نسبت دارد و با کوفه نسبت دیگری دارد، به این بیان که بصره نقطه آغاز است اما کوفه نقطه پایان است. در اینجا برای بیان نسبت سیر با بصره «مِن» را به کار میبریم، لذا تا میگوییم «سرت من البصره» متوجه میشوید که سیر را از بصره شروع کردم. همچنین تا میگوییم «إلی الکوفه» میفهمید نسبت آن این است که کوفه آخر سیر بوده است، لذا برای بیان این نسبت «إلی» را به کار میبریم.
بنابراین اینکه میگویند حرف معنای ربطی دارد، چرا در مقابل گفته نمیشود «سیر» معنای ربطی دارد؟
یا مرحوم آخوند در مورد حرف بیان کردند «حالة لغیره». یا اینکه گفته شده «دلّ علی معنی فی غیره»، که به حضرت امیر (ع) نسبت دادند. یا همچنین تعبیر دیگری که از آن است «ما أنبأ عن معنی فی غیره». یا میگویند حرف معنای نسبی و ربطی است، غیر مستقل است، کما اینکه مرحوم آخوند فرمودند «بما هو حالۀ لغیره، لا بما هو هو، لا فی نفسه».
بنابراین در اینجا این ابتداء غایتی که با «مِن» بیان میشود این غیر از ابتداء سیر است که با خود کلمه «ابتداء» بیان میشود. یا انتهاء سیر را که با «إلی» بیان میشود این غیر از ثلث سوم سیر است که با «انتهاء» بیان میشود. لذا اینها ربطی به همدیگر ندارند و فرق بین اینها فرق زمین و آسمان است، حال با این وجود مرحوم آخوند و مرحوم محقق رشتی بگویند این دو معنای واحدی دارند و مرادف هستند، مانند انسان و بشر، این اصلا ربطی ندارد، چرا که «ابتداء» ثلث اول سیر است و معنای «مِن» ثلث اول سیر نیست بلکه نسبت سیر با بصره است.
مثلا میگویید «الماء فی الکوز». اینجا ما یک آب داریم و یک کوزه، اما این آب با این کوزه یک نسبتی دارد که سایر آبها و کوزهها ندارد و آن این است که این کوزه ظرف این آب است. اینجا برای بیان آب میگوییم «الماء»، برای بیان کوزه میگوییم «الکوز»، اما برای بیان نسبت این آب با این کوزه از «فی» استفاده میشود، یعنی «فی» مبیّن نسبت این آب با این کوزه است و لذا معنای «فی» با «الظرف» فرق میکند. هکذا میگوییم «زید بقم». اینجا «زید، قم و ظرفیت قم برای زید» داریم.
واضع برای سیر لفظ «سیر» را وضع کرده است، برای سائر «تُ» را قرار داده است و برای شهرِ نقطه شروع «بصره» را وضع کرده است، برای شهر مقصد «کوفه» را وضع کرده است و اگر نیاز به تقسیم سیر باشد، میگوید اگر اول مسیر است «ابتداء السیر» بگویید، اگر وسط سیر است «وسط السیر»، اگر آخر سیر است «انتهاء السیر» بگویید. اما در اینجا یک چیز دیگری را داریم که واضع برای آن لفظ «مِن، إلی» قرار داده است. لذا معنای حرف و اسم مرادف نیست و حتی اگر واضع بخواهد برای استعمال حرف به جای اسم و بالعکس اجازه بدهد این غلط است مگر اینکه بخواهد معنا را تغییر دهد که بحث دیگری است. (بنابراین نظر ما از این مطالبی که بیان شد روشن شد.)
خلاصه: یکی از ملاحظات وارد بر مرحوم آخوند این است که واضع باید به اندازه نیاز لفظ وضع کند. معانی مستقل وضع خودش را دارد و معانی ربطی هم وضع خودش را دارد، همانطور که واضع برای جواهر و اعراض هم وضع کرده است (البته وجود عرض غیر از وجود حرفی است، به این نحو که اعراض معنای اسمی دارند ولی حروف معنای ربطی غیر اسمی دارند).