1401/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
در بحثهای گذشته چند بار نام مرحوم محقق رشتی (صاحب بدایع الأفکار) را بیان کردیم و گفتیم از این طریق این نظریه به مرحوم حاج شیخ سرایت کرده است. در اینجا شک کردم که آیا بین مرحوم محقق رشتی و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رابطه استادی و شاگردی بوده است؟ که در ذهن ما نام مرحوم سید محمد فشارکی با مرحوم محقق رشتی جابجا شد. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری ظاهراً شاگرد محقق رشتی نیستند بلکه شاگرد مرحوم فشارکی است، با اینکه مرحوم حاج شیخ و مرحوم فشارکی از نزدیکان میرزای شیرازی (اول) بودند ولی ظاهراً با تفاوت رتبه و سن، مرحوم فشارکی شاگرد میرزا است و حاج شیخ شاگرد مرحوم فشارکی است.[1] لذا با توجه به خوش نامی و معروف بودن مرحوم محقق رشتی به دقت، شاید به کتابشان رجوع کردند.
بیان مسأله: امتداد القول بالإمکان
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از جمله کسانی است که قائل به امکان قسم چهارم (وضع خاص، موضوع له عام) هستند. ایشان میفرمایند بعضی اوقات واضع یک جزئی را تصور میکند، مثلا شبح یا درختی را میبیند و اینقدر هم آماده نیست که علم تفصیلی داشته باشد به اینکه این یک فرد از یک جامع است ولی اجمالاً متوجه میشود، مثلا اگر چند بار درخت را ببیند متوجه میشود که یک مشترکی دارد، حال با همین تصور جزئی یک علم اجمالی به آن جامع پیدا میکند و لفظ را برای آن جامع قرار میدهد. در این صورت متصوَّر (الملحوظ، وضع) خاص است اما موضوع له عام است؛ لذا قسم چهارم امکان دارد.
مرحوم حاج شیخ میفرمایند: «یمکن ان یتصور هذا القسم ... فی ما اذا تصور[2] جزئیاً خارجیاً؛ مثلا یک درخت یا یک شبحی را از دور ببیند.
من دون ان یعلم بالقدر المشترک بینه و بین سائر الافراد؛ بدون اینکه به قدر مشترک برسد. (دلیل اینکه این حرف را میزنند این است که اگر بگوید از طریق این فرد به قدر مشترک میرسد، مرحوم آخوند میگویند این را که ما هم قبول داریم و این همان وضع عام و موضوع له عام است. لذا برای دفع این اشکال چنین بیان کردند.)
و لکنه یعلم اجمالاً باشتماله علی جامع مشترک بینه و بین باقی الافراد؛ اجمالاً میداند این جزئی است، به اینکه این درخت ویژگیهای خاص خودش را دارد، اما وقتی چند درخت را ببیند به این نتیجه میرسد که این درخت چیزی دارد که با سایر درختان مشترک است.
مَثَله: کما اذ رأی جسما من بعید و لم یعلم بانه حیوان او جماد ... فوضع لفظا بازاء «ما هو متحد مع هذا الشخص فی الواقع»؛ کما اینکه مثلاً جسمی را از دور میبیند و نمیداند حیوان است یا جماد، با این حال لفظی را بإزاء این و هر آنچه که با این مشترک است وضع میکند. لذا وضع خاص (و به عام هم نرسیده است تا بگویید از این طریق عام را تصور کرده) و موضوع له عام است.
(در اینجا اگر ایشان به درخت یا آب روانی که در جوی آب میدید مثال میزد بهتر بود. اما الان با توجه به مثالی که زدند این شخص برای این چیزی که دیده و نمیداند چیست، مثلا لفظ «الشئ» یا «الممکن» قرار میدهد و این را برای هر چیزی که مثل آن باشد قرار میدهد.)
بعد ایشان میگویند یا هر دو را منکر شوید، یعنی مرآتیت عام برای خاص صحیح نیست و کذلک مرآتیت خاص برای عام هم صحیح نیست اما اگر یکی از اینها را بپذیرید دیگر نمیتوانید دیگری را نپذیرید.
به عبارت دیگر یا بگویید دو قسم است (اگر بگویید خاص میتواند مرآت عام باشد، آن وقت عام هم برای تصور عند الوضع میتواند مرآت خاص باشد). یا چهار قسم است. لذا اگر سه قسم را قبول کنید و قسم چهارم را نپذیرید صحیح نیست.
و الحاصل انه کما یمکن ان یکون العام وجها لملاحظة الخاص لمکان الاتحاد فی الخارج کذلک یمکن ان یکون الخاص وجها و مرآتا لملاحظة العام لعین تلک الجهة؛ عام و خاص در خارج متحد هستند و به دو وجود موجود نمیشوند، لذا هر یک میتواند مرآت دیگری باشد.[3] بنابراین یا دو قسم را باید پذیرفت یا چهار قسم را، که ایشان چهار قسم را میپذیرند.
اشکال استاد
اگر بگویید مرآت بودن خاص برای عام کفایت میکند، یعنی تصور خاص، تصور عام به حساب بیاید؛ در این صورت نباید گفته شود وضع خاص است بلکه باید بگویید متصوَّر هم عام است منتهی این از طریق تصور خاص است، یعنی همان حرفی که مرحوم آخوند بیان کردند (اگر خاص را تصور میکنید تا به عام برسید، در واقع دو تا ملحوظ دارید، اول خاص و بعد عام، و لفظ را هم برای آن عام قرار میدهید، پس بگویید وضع عام و موضوع له عام است).
اما اگر بگویید مرآت بودن خاص برای عام کفایت نمیکند در این صورت دیگر نمیتوان قائل به امکان شد و لذا باید همان حرف مرحوم آخوند را بگویید که قائل به عدم امکان قسم چهارم هستند.
همانطور که در متن (ص 117) بیان کردیم: و قد یُشدد علیه بأن مرآتیة ملاحظة الخاص للعام ان کانت وافیة لتصور العام فی الوضع؛ فالوضع و الموضوع له عامان و ان لم تکن کافیة له فکیف وضع اللفظ له بعد افتراض توقف الوضع علی تصور الموضوع له علی قدر الکفایة و اللزوم؟
مرحوم حاج شیخ در عبارتشان میگویند: جزئی خارجی را تصور کند بدون اینکه قدر مشترک آن را بفهمد لکن اجمالاً جامع مشترک را میفهمد. حال سؤال این است که آیا جامع مشترک را میفهمد یا نمیفهمد؟
در اینجا باید در متن ایشان چنین بیان کرد: «من دون ان یعلم (بالتفصیل) بالقدر المشترک» تا عبارت ایشان صحیح شود منتهی با این حال اشکال ما باقی است؛ چون بالاخره همین تصور اجمالی در نظر ایشان میتواند تصور عام به حساب بیاید، که ما میگوییم اگر بگویید این کافی نیست، پس وضع نمیتواند صورت بگیرد.
کلام مرحوم محقق رشتی
یکی از کسانی که در مورد وضع خاص، موضوع له عام بیانی دارند مرحوم محقق رشتی است. ایشان در رابطه با این مورد میگویند واضع بعضی اوقات چیزی را تصور میکند و لفظ را برای همان متصوَّر میگذارد، مثل نامگذاری اسم محمود توسط پدر برای فرزندش (که هم انشاء میکند و هم لفظ را وضع میکند). اما بعضی اوقات چنین است که یک معنا را تصور میکند مثل درخت، بعد حس میکند که این حقیقت مشتمل بر یک معنای دیگری است و لفظ را برای همین مورد جزئی وضع میکند اما به اعتبار اشتمالش بر اینکه معنا کلی است و نه به اعتبار جزئی بودن.
عبارت ایشان (از لحاظ معنا و نه اینکه عین کلمات ایشان باشد): إنّ الواضع قد یلاحظ معنی و یضع اللفظ بازائه من حیث کونه ذلک المعنی و قد یلاحظ معنی و یجد فیه معنی آخر و یضع اللفظ بازائه لا من حیث کونه ذلک المعنی بل من حیث اشتماله علی ذلک الآخر فیسری الوضع الی کل ما یفید.
واضع بعضی اوقات حقیقتی را تصور میکند،[4] مثلا بچه را به دست او میدهند و لفظ را برای همین وضع میکند (این در مقابل قسم بعدی است که میخواهد وضع خاص، موضوع له عام را ایجاد کند. حال اگر چنین شود این از قسم وضع خاص، موضوع له خاص میشود) اما بعضی اوقات واضع یک معنا را میبیند، مثلا آب داخل جوی آب را میبیند. بعد در این معنا یک معنای کلّیتری میبیند (میخواهند عام را ایجاد کنند). گویا مثلا صفات فردی این را میگیرد و یک چیز عامی میبیند و بعد لفظ را به إزاء آن میگذارد.
اینجا ضمیر در «اللفظ بازائه» به «معنی آخر» بر نمیگردد بلکه با توجه به قرینه بعد به معنای اول بر میگردد یعنی همان آب داخل این جوی. یعنی آب داخل این جوی را میبیند و یک جامعی از این معنا کشف میکند ولی لفظ را برای همین جوی آب قرار میدهد اما نه به عنوان خصوصیت این جوی، بلکه چون مشتمل بر یک کلی است آرام آرام وضع به سایر آبها سرایت میکند، آن وقت در اینجا وضع خاص، موضوع له عام ایجاد میشود.
به عبارت دیگر اینجا خاص تصور میشود و متصوِّر از داخل این خاص یک چیز عامتری میبیند به اینکه لفظ را اول برای آن خاص وضع میکند ولی نه به ما هو خاص بلکه بما هو مشتمل علی کلّی، و بعد از همین طریق به کلّی سرایت میکند.[5]
در مورد این نظر میگوییم که اتفاقاً امروزه نظر رایج همین است و برای توضیح بیشر به کتاب فقه و عرف مراجعه کنید و در بحث زبان شناسی بیان کردم که الفاظ برای معانی کِشدار وضع شده است، یعنی معنائی که قابل کشش است. به عنوان مثال اولین باری که لفظ شلوار وضع شد به چه نحو بود؟
مثلا خیاط در مورد شلوار، در درون آن یک معنایی را دید و لفظ شلوار را برای آن اطلاق کرد. از طرفی شلوار نوع خاصی هم ندارد اما بالاخره این کِش در مورد اطلاق شلوار تمام میشود و با سایر موارد جدا میشود، مثلا به پیراهن شلوار گفته نمیشود لذا در نهایت در یک جائی توقف میکند.