1401/08/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
پرسش
سؤال اول: در بحث گذشته گفته شد در زمان ائمه (ع) نام افرادی مانند عثمان هنوز بد نبوده و فرهنگ اعراب برای اسم گذاری باور و اعتقادی نداشتند لذا اصحاب نامهایی این چنینی برای فرزندان میگذاشتند، حال سؤال این است که خود معصومین (ع) سفارش به نامهای نیکو میکردند و نامهای مذکور اگر بد نبوده، نیکو هم نبوده است.
جواب: در اسلام فرهنگ تغییر نام به نحو غیر محسوس بوده است، همانطور که پیامبر (ص) نام شخصی را که «برّه» بود تغییر دادند.[1] یا مثلا در مورد امام حسین (ع) ایشان عنایت دارند که نام علی اصغر، علی اکبر و علی أوسط را انتخاب کنند و این خودش یک باور محکم است. منتهی در اینجا بحث در عموم توده مردم است که باور خاصی پشت نامگذاریهایشان قرار نداشت، مثلا بسیاری از شهرهای قدیم نام زیبا و نیکوئی ندارند، بر خلاف نامهایی که الان میگذارند که یک نوع اعتقاد و مناسبت خوب پشت نامگذاری است.
سؤال دوم: حضرتعالی معنا را وجود خارجی و ذهنی نمیدانید بلکه چیزی میدانید که قابل تعریف نیست. حال سؤال این است که وقتی ندانیم معنا چیست، در «وضع خاص، موضوع له خاص» چگونه آن را تصور کرده و لفظ را برای آن قرار میدهید؟
جواب: در «وضع خاص، موضوع له خاص» و سایر تقسیمهایی که ذکر شد هیچ وقت وجود خارجی معنا نیست، چنانکه وجود ذهنی با قید ذهنی معنا نیست، چون اگر با قید ذهنی باشد آن وقت نمیتوان خبر داد که محمود در حال غذا خوردن است، یعنی وجود ذهنی در حال غذا خوردن است!
اینکه نه وجود ذهنی است و نه وجود خارجی، به این معنا نیست که نتوانیم گزارش بدهیم، مثلا این میز که جلوی ما قرار دارد، اگر بگوییم میز، میدانیم که از چه چیزی خبر میدهیم. اما در اینجا نمیتوانیم میز را تعریف و بیان کنیم، چرا که تعریف اشیاء کار آسانی نیست، یعنی یک تعریفی از آن بیان شود که تمام اقسام میز را شامل شود و غیر میز را شامل نشود.
بنابراین اینکه بگوییم نتوانیم تعریف کنیم پس نمیتوانیم تصور کنیم این صحیح نیست، مثلا وقتی نام را برای بچه قرار میدهیم میدانیم که چه کاری انجام میدهیم، اما نام را برای وجود خارجی بچه قرار ندادهایم، لذا وقتی این بچه فوت کند میگویند محمود فوت کرد، اما با این حال محمود هنوز معنا دارد. همچنین نام را برای وجود ذهنی یا أعم از جسم و روح قرار ندادهایم، لذا میگوییم جسم محمود یا مثلا وقتی جسم هم زیر خاک قرار میگیرد باز هم به او محمود میگوییم.
بنابراین عاجز بودن از بیان و مشخص کردن، غیر از عاجز بودن از تصور است، مثل میز که نمیتوانیم بیان کنیم ولی میدانیم چه چیزی است.
سؤال سوم: حضرتعالی احتمال خلیفه بودن انسان از انسانهای گذشته را مطرح کردید، به نظر آیه 14 سوره مبارکه یونس ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُون﴾[2] بتواند مؤید این احتمال باشد.
جواب: البته این احتمال را بیان کردهام ولی ابتکار آن از ما نیست. احتمال این بود که در آیه شریفه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة﴾[3] مراد این نیست که «إِنِّي جاعل في الْأرض خليفه لی» تا انسان «خلیفه الله» باشد بلکه مراد خلیفه برای انسانهای گذشته است. اما از آیه 14 سوره یونس این احتمال استفاده نمیشود. در آیه قبل دارد ﴿وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِين﴾[4] در اینجا ممکن است این امتهای گذشته مانند قوم صالح، قوم لوط و قوم نوح باشد.
اگر مراد از «مِنْ قَبْلِكُم» انسانهای قبل از حضرت آدم (ع) باشد آن وقت میتوان به این آیه تمسک کرد. ولی علی أیّ حال، از این آیه شریفه در این باره نمیتوان تمسک کرد، چون احتمال دارد نظر به نسل همین انسانهای فعلی باشد.
سؤال چهارم: در بحث گذشته عبارت «ما دَلَّ علَى مَعْنًى في غَيْرِه» را به حضرت امیرالمؤمنین (ع) نسبت دادید با اینکه چنین روایتی را نتوانستیم در منابع پیدا کنیم.
جواب: مرحوم متقی در کنز العمّال[5] و ابن کثیر دمشقی در البدایۀ و النهایۀ آن را نقل میکنند و میفرمایند: «الحرف ما أوجد معنی فی غیره». همچنین ما هم در کتاب سلسبیل همین عبارت را ذکر کردیم که از حضرت امیر (ع) است لذا «ما دَلَّ علَى مَعْنًى في غَيْرِه» از حضرت امیر (ع) نیست ولی این دو یک معنا دارند.
بعضی دیگر از اعلام هم این عبارت را دارند.[6] مرحوم سید حسن صدر در تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام میفرماید: در روایات ما «الحرف ما أوجد معنی فی غیره» وارد شده است.
سؤال پنجم: آیا اقسام وضع با دید و دقت فلسفی است یا عرفی؟ به عبارت دیگر آیا گزارش از یک ادراک عقل میدهید یا آنچه که در اطراف موجود است که یک بحث عرفی میشود و ممکن است مسامحه هم داشته باشد؟
جواب: در بحث امروز توضیح داده خواهد شد.
تذکر: در بحث گذشته آدرسی از مرحوم مصطفی خمینی (ره) ذکر کردیم «تحریرات فی الأصول، ج 1، صص 53_54». گاهی نسخههایی که ما در دسترس داریم با نسخههایی که نرم افزار دارد (صص 73_74) متفاوت است. این کتاب تحریرات (که در چاپ اولش بسیار پر غلط چاپ شد) در اینجا آدرس ما بنا بر همان چاپ اول بود که ذکر کردیم.
بیان مسأله: نکات بحث و تحقیق در مسأله
در تحقیق مسأله باید به نکاتی توجه کرد.
1. اگر از اقسام وضع صحبت میشود باید توجه داشت که بر کدام مبنا در وضع صحبت میشود، چون در وضع بعضیها مسلک تعهد را قائل شدند و بعضی دیگر مسلک تخصیص و اختصاص را داشتند (تخصیص در وضع تعیینی، اختصاص در وضع تعیّنی) و بعضی دیگر مسلک جعل علامت را قائل شدند.
حال این تعابیری که در اقسام وضع بیان شد (وضع عام، موضوع له عام و ...) این لحن با مسلک تخصیص سازگاری دارد یعنی وضع ایجاد علقه بین لفظ و معنا توسط واضع است. با این حال باید توجه داشت که اگر چه لحن مطالب با این مسلک سازگاری دارد ولی کسی مانند مرحوم خوئی که مبنایشان تعهد است، ایشان هم همین چهار قسم را ذکر میکنند یا کسی مبنایش جعل علامت یا وجود تنزیلی معنا با لفظ است باید لحن مسلکش را با آن مبنا هماهنگ کند.
لذا اجمالاً بیان میکنیم که این اقسام چهارگانه بر همه مبانی مطرح است منتهی باید لحن آن را بنا بر مسلک خودشان هماهنگ کنند، مثلا در مسلک تعهد باید بگوییم گاهی واضع معنایی را تصور میکند و متعهد برای این معنا یا مصادیق این معنا میشود، لذا باید از کلمه تعهد استفاده کند.
2. در مباحثی که در وضع مطرح کردیم از لفظ «عام» زیاد استفاده شد، مثلا وضع عام، موضوع له عام. از طرفی در «وضع عام، موضوع له عام» به اسماء اجناس مثال میزنند. در اینجا یک شبههای مطرح است به اینکه میگویید در اسم جنس متصوَّر عام و موضوع له عام است، اگر عام به معنای شمول باشد مگر شمول در اسم جنس جزء معناست؟ مثلا آب برای این طبیعت وضع شده است یا برای طبیعت عام به طوری که شمول داخل در معنا باشد؟
قبل از مرحوم سلطان العلماء معمولاً همین تصور بود که اسم جنس عام است و عام داخل در معناست اما مرحوم سلطان العلماء بیان کردند که شمول جزء معنا نیست بلکه آنچه که حریم معنا است اصل طبیعت است، مثلا کلمه «إبل» اسم جنس است و مراد جنس شتر است و نه جنس شتر با قید عام (شمول). لذا ایشان بیان کردند که شمول از حریم معنا خارج است.
ثمره این مطلب در بعضی موارد ظاهر میشود، مثلا اگر لفظ «إبل» در شمول استعمال نشد، آیا از معنا خارج شده است؟
نه، بلکه مراد اصل طبیعت است؛ إبل یعنی شتر، لذا معنای آن سریان نیست، چنانکه معنای آن خصوص هم نیست تا گفته شود شتر خاص. بنابراین بهترین تعبیری که از آن میشود «صرف الطبیعه» است. لذا وقتی مرحوم سلطان این مبنا را مطرح کردند مورد استقبال و پذیرش علماء واقع شد.
در مورد مطلق همین بحث مطرح میشود به اینکه آیا اطلاق در حریم معنا است، مثلا معنای رقبه یعنی «بنده» یا «بنده بدون قید» یعنی این بدون قید بودن جزء معنا باشد، به این بیان که وقتی مطلق قید میخورد مجاز میشود یا اینکه چنین نیست؟
به همین مناسبت یک بحثی بین مرحوم رشتی و مرحوم نائینی مطرح شده به این بیان که مرحوم رشتی میخواهند بفرمایند منظور از عموم شمول نیست بلکه کلّیت است.[7]
همچنین تفاوتی که کلّی با عموم دارد چنین است که در عموم اعتبار صدق بر کثیرین به عنوان شمول نیست ولی در کلّی چنین است.
در اینجا اختلافی مطرح شده که آیا مراد شمول است یا کلّیت؟ بعضی از علماء برای اینکه از اشکالی که بعد از مبنای مرحوم سلطان العلماء مطرح شد رهایی یابند گفتند مراد از عموم، شمول نیست بلکه عدم تخصص و عدم جزئیت است که به آن کلّیت گفته میشود.
همانطور که در متن بیان کردیم کلّیت در حریم معنا نیست «خروج الکلیه بوصفها للطبیعة – ایضا خارجة عن حریم معنی الموضوع له». لذا لفظ إبل، رقبه، ماء برای اصل طبیعت وضع شده است.
بنابراین اینکه میگوییم وضع عام، موضوع له عام باید توجه داشت که به نحوی مطرح کنیم که با مبنای مرحوم سلطان العلماء و قبل از ایشان سازگاری داشته باشد. به نظر ما بهتر بود به جای «کلی و عام» بگوییم «صرف طبیعت» در مقابل وجود خاص، مثلا یک دفعه لفظ محمود را برای این بچه قرار میدهیم، یک دفعه هم لفظ «إبل» را برای جنس حیوان قرار میدهیم. حال اگر معنا جنس باشد تحت یک قسم از اقسام وضع قرار میگیرد و اگر معنا خاص باشد در یک قسم دیگر قرار میگیرد، مثلا فرق کتاب با کفایه الأصول این است که کتاب اسم جنس است و برای هر کتابی لحاظ میشود، اما کفایه الأصول اسم خاص است. لذا اگر چنین مطرح کنیم با بیان مرحوم سلطان العلماء و قبل ایشان سازگاری دارد.
تذکر: در صفحه 115 در عبارت «ب المراد من العموم فی وصف الوضع والموضوع له به» بهتر است «خصوص» هم اضافه شود لذا چنین بیان شود «المراد من العموم و الخصوص فی وصف الوضع والموضوع له بهما».
3. اینکه در اصول فقه و کفایه الأصول خواندیم که اقسام وضع به لحاظ موضوع له چهار قسم است، آیا این حصر عقلی است یا غیر عقلی؟ به اینکه گفته میشود چهار قسم است، سه قسم است، شانزده قسم است، آیا این حصر عقلی است یا یک چیز عرفی صورت میگیرد؟
(وقتی در موردی با حصری مواجه میشویم باید بررسی کنیم این حصر اضافی است یا حقیقی. اگر حصر حقیقی است بر اساس استقراء است و الا بیشتر از آن نیافتند. یا اینکه این حصر عقلی است، مثلا در معانی حروف مثل افعال دو مفعولی یا شمارش افعال ناقصه مواردی برای آن ذکر میشود و اگر کسی توجه نداشته باشد فکر میکند در این موارد حصرشان عقلی است، در حالی که در این موارد حصرشان غیر عقلی است. مثلا فلان شخص برای لام هشت معنا ذکر کرده است یا ابن هشام برای آن وقت بیشتری گذاشته است و گفته است 22 معنا دارد. در کتاب سلسبیل ما ذکر کردیم یک «علی» برای احاطه داریم کما اینکه استفاده آن در استعمالات عرب زیاد است، مثلا «یطوف علیهم»، «طاف علیه» یعنی دور تا دور او احاطه دارد.)
با اینکه در اینجا تعابیر متفاوت است (مثلا گفته شده وضع از چهار حال خارج نیست، گویا میخواهد بگوید الحصر عقلیه) ولی به نظر ما این حصر عرفی است و عقلی نیست، مثلا اگر دو بچه دو قلو مؤنث برای شخصی متولد شود و اسم آنها را فاطمه بگذارد این در تحت کدام قسم از وضع قرار میگیرد؟
یا مثلا بر مبنای مرحوم سلطان العلماء اگر شمول داخل در معنا شود، در اینجا دیگر نمیتوان بگوییم وضع عام، موضوع له عام و بعد یکبار برای آن مثال به اسم جنس بزنیم که شمول از آن خارج است و یکبار مثال به آنجائی بزنیم که ما فرض کردیم شمول داخل است.
لذا حصر عقلی نیست ولو اینکه بعضی تعابیر چنین القاء میکند ولی باید آن تعابیر اصلاح بشود.