1401/07/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الوضع
تحلیل وضع و تفاهم در نصوص دینی
در مسأله وضع و واضع باید بررسی کنیم که آیا تراث دینی ما یعنی قرآن، روایات و البته گاهی هم کلام مفسّران در مورد وضع مطلبی دارد؟
در کتاب کفایه و سایر کتبِ بعد از آن و درسهای خارج مطلبی در مورد این بخش یافت نمیکنید و به نظر ما در این مورد یک کوتاهی ناموجهی صورت گرفته است.
در بحث گذشته وارد شدیم در آیه شریفه ﴿الرَّحْمنُ﴾ ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ ﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ﴾ ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾[1] که ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾ متوقف بر این است که یک وضعی صورت گرفته شده باشد. به مناسبت آیه شریفه نکتهای را بیان کردیم به اینکه در قرآن گاهی تعبیر انسان، گاهی تعبیر بشر و گاهی تعبیر آدم را داریم. در اینکه مراد از آدم، حضرت آدم (ع) است بحثی نیست ولی آیا مراد از انسان در آیه شریفه یعنی آدم ابوالبشر که تاریخش به کمتر از ده هزار سال میرسد یا مراد انسان است ولو ممکن است انسانهایی باشد که صدها هزار سال قبل (طبق دادههای علم) زندگی میکردند.
در اینجا میتوان این احتمال را داد که بگوییم در یک برهه زمانی نسل بشر قطع شده باشد و دوباره نسل بشر از حضرت آدم (ع) ادامه پیدا کرده باشد، چون روایات ما بر اینکه قبل از حضرت آدم (ع) انسانهایی بودند دلالت دارد، یعنی این تنها داده علم نیست و بلکه داده روایات هم بر آن دلالت میکند.
با این حال، این احتمال با بحث خلق حضرت آدم و حوّا (علیهما السلام) چطور جمع میشود؟ در کتب تفسیری نیافتم که این معضل را چگونه حلّ میکنند.
اگر بگوییم در یک برهه زمانی قطع شده است، در این صورت بین دادههای علم و روایات با آنچه که از قرآن به دست میآید گاهی یک ناهمسویی دیده میشود، چون از قرآن استفاده میشود که انسان ﴿خَلَقَهُ مِنْ تُرَاب﴾[2] و نهایتاً ده یا هشت هزار سال قبل عمر بشر باشد (همانطور که مرحوم سپهر عمر بشر را ذکر کردند) و با توجه به عمر پیامبران به نظر میآید بیشتر از این نباشد. از طرف دیگر هم داده علم و روایات دلالت بر قطع و شروع میکند.
ممکن است در مورد انسانهای قبل از حضرت آدم (ع) بگوییم شاید به نحو تکامل انواع یا ثبوت انواع بوده است، ولی مثلا در مورد حضرت آدم (ع) قائل به ثبوت انواع بشویم و تکامل را نپذیریم، چون تکامل ولو در زیست که مطرح شده، مسلّم انگاشته شده ولی خیلی مسلّم نیست، حتی نظریه داروین یک فرضیه است (غربیها بر خلاف ما به آن فرضیه داروین میگویند نه نظریه داروین).
مرحوم علامه طباطبائی در مقابل نظریه داروین گفتند که ظاهر قرآن با تکامل انواع سازگاری ندارد ولی اگر یک زمانی تکامل انواع ثابت بشود این با قرآن منافات ندارد، چون قرآن خلقت انسان را با بیانهای متفاوتی ذکر میکند: ﴿وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيّ﴾،[3] ﴿خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِق﴾،[4] ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون﴾،[5] ﴿وَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِين﴾[6] شاید اینها اشارهای به همان تکامل باشد.
در اینجا آنچه ما بیان کردیم یک موضوع جدیدی است به اینکه اصلا بگوییم دوتا نسل بودند، یک نسل منقرض شده و نسلی که الان موجود است از آدم ابوالبشر است.
در تایید این احتمال، نکتهای را یکی از فضلاء بحث ذکر کردند به اینکه از دیدگاه تکاملی باید دو نوع انسان وجود داشته باشد (حتی در مورد سایر موجودات هم دو نوع وجود داشته باشد) که برخی از مولکولهای نوع L و برخی از مولکولهای نوع D استفاده کنند و اینکه امروزه فقط انسانهای نوع L وجود دارد امری است که پاسخی برای آن پیدا نشده است، یعنی الان یک نوع وجود دارد.
مسلّم این است که از دیدگاه علوم تجربی، بشر امروزی فقط حاصل زاد و ولد از یک قسم از این دو است و در مقطعی از زمان، نسل موجودات از جمله بشر به نحو انحصارگونه ادامه پیدا کرد (همان نوع L)، یعنی ممکن است همه از بین رفته باشند و فقط یک منشأ زاد و ولد باقی مانده باشد و ادامه حیات بشر از نسل آن دو بوده باشد.
لذا در کنار بحث مرحوم علامه این احتمال را بدهیم که خداوند انسان را خلق میکند و این انسانها صدها هزار سال زندگی میکنند و بعداً در یک فرایند مستقلی خداوند حضرت آدم و حوّا (علیهما السلام) را خلق کرده باشد و این به شکل تکامل انواع بوده باشد بسیار بعید است و کسی نباید این احتمال را بدهد، یعنی اگر کسی بگوید انسانها منقرض شدند و مجدداً خلقت انسان صورت گرفت حتما باید ثبوت انواع باشد، چون تکامل انواع در این مقطع زمانی رخ نمیدهد.
بیان مطلب: در اینجا میتوان از چند آیه به اشعار همان مطلبی که مرحوم نائینی فی الجمله فرمودند «الواضع هو الله» استفاده کرد، مثل آیه شریفه: ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِين﴾[7] که میفرماید یکی از آیات خدا خلق آسمانها و زمین و «اخْتِلاَفُ أَلْسِنَتِكُم» است، که به معنای اختلاف لغات است. لذا خداوند متعال این تفاوت لغات را از نشانهها قرار میدهد.
حال اگر در اینجا تمام امر وضع (یعنی اصل وضع) به دست بشر بود (که وضع آن آهسته آهسته صورت میگیرد) اینکه آیت الله و نشانه خداوند نیست. لذا این باید یک چیزی باشد که مثلا دفعی صورت گرفته باشد، یعنی خداوند بشر را خلق کرده باشد و بعد گویشها و زبانهای گوناگون را به او داده باشد، در این صورت این آیت الله است و الا یک امر تدریجی که خلق خود بشر باشد این نشانه خدا نیست، مثلا در مورد خط کسی قائل نشده که واضعش خداوند است و کسی هم قائل نشده که این یک دفعه است، بلکه خط یک امر تدریجی است که توسط بشر ایجاد شده است.
یا آیه شریفه ﴿وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾[8] که حالا ممکن است این «شُعُوبا» به اعتبار رنگ باشد یا قد و قامت یا زبان باشد. در اینجا قرآن این را نسبت به خداوند میدهد.
یا آیه شریفه ﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ﴾ ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾[9] که دفعی و یکباره بودن آموختن بیان توسط خداوند را میرساند.
یا آیه دیگری که سیوطی در المُزهر میآورند:[10] ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِين﴾[11] در اینجا مراد از آدم، حضرت آدم (ع) است، که خداوند متعال اسامی را دفعی به او یاد داد.
بعضیها خواستند از این آیه استفاده کنند که خداوند وضع کرد، به اینکه آدم را از تراب خلق کرد، حالا چه این آدم اولین انسان باشد یا که نسل دوم انسان باشد، قرآن میگوید ما این اسماء را به او یاد دادیم، اینجا این یاد دادن که بدون وضع نمیتواند باشد.
گاهی از تک تک عناصری که میآوریم استفاده میکنیم و گاهی از مجموعه آن استفاده میکنیم، لذا در عبارت متن که میگوییم «ناظر إلی و فی مجموع ما ذکر» «إلی» همان نگاه اولیه است و «فی» نگاه ثانویه است. بنابراین ناظر به این ادله و متأمل در این ادله که ذکر شد نشان میدهد که واضع (اولیه) خداوند است.آدم
حدیثی از امام رضا (ع) آمده است (البته این حدیث سلسله سند ندارد یعنی اینکه عن فلان، عن فلان ندارد، ولی طبق قانونی که میگوید اگر حدیثی متنش خیلی محکم بود، مخصوصاً با توجه به زمان صدورش که هر کسی نمیتواند چنین بیان کند، قهراً این متنش جبران ضعف سندش میکند، مانند خطبه اول نهج البلاغه) : «اعلم أنّ الأبداع و المشیئة و الارادة معناها واحد ... و کان اولُ ابداعه ... الحروف التی جعلها اصلا لکل شیء و دلیلا علی کل مدرک و فاصلا لکل مشکل ... و هی الحروف التی علیها الکلام و العبارات کلها من الله _عزّوجلّ_ علّمها خلقه و هی ثلاثه و ثلاثون حرفا فمنها ثمانیه و عشرون حرفا تدل علی اللغات العربیه و من الثمانیه و العشرین: اثنان و عشرون حرفا تدل علی اللغات السریانیه و العبرانیه و منها خمسه احرف متحرفه فی سائر اللغات ... ثم جعل الحروف بعد احصانها و احکام عدتها فعلا منه ... فالخلق الاول من الله عزّوجلّ الأبداع و الخلق الثانی الحروف ... و الحروف لا تدلّ علی غیر انفسها».[12]
این سه تا کلمه (ابداع، مشیئت و اراده) معنای واحدی دارند و مرداف هم به کار میروند، مثلا گفته شود مشیئه الله یا اراده الله یا ابداع الله. (البته ناگفته نماند که مراد کلام امام (ع) از این بیان این نیست که هر کسی همیشه این سه تا کلمه را استفاده کرده مرادف هم باشد بلکه امام (ع) نظر به جریان زمان خودشان دارند که بحثهای فلسفی و کلامی زیاد به کار میرفته است، لذا امام (ع) ناظراً به آن زمان میگویند اینها مرادف هم هستند.)
اولین ابداع خداوند متعال حروف بود (و این همین حروفی است که میشناسیم) و این حروف اصل هر چیزی است. به عبارت دیگر اگر اینها نباشد اصلا ادراکی صورت نمیگیرد و لذا مشکلات را حل میکند و این حروفی است که خداوند آن را یاد داد و این سی و سه حرف است که بیست و هشت مورد آن لغت عربی را تشکیل میدهد. (در زبان فارسی 24 حرف وجود دارد) سپس حروف را در حصنی قرار داد و تعداد آن را إبرام و إحکام کرد و این را کاری از خودش قرار داد.
اینکه حضرت در ابتدا فرمودند «اول ابداعه» و بعد در آخر فرمودند «الخلق الثانی الحروف»، مراد این است که خلق اول خود ابداع، اراده و مشیئت است، یعنی خداوند خلق اراده میکند کما اینکه ما هم با انجام عملی، خلق اراده میکنیم.
خلق دوم هم حروف است و حروف دلالت بر غیر انفس نمیکند یعنی حروفی را که خداوند قرار داد اول نه برای دلالت بر معنا، بلکه بعدا خلق سوم صورت گرفت که معنا باشد و بعد وضع آمد. بنابراین یکبار حروف برای دلالت بر خودش آمد، مثلا الف برای دلالت بر خودش، باء برای دلالت بر باء، بعد این حروف وسیله برای فهم معنا قرار گرفت. بعداً که عالم خلق شد و وضع صورت گرفت دیگر بر غیر خودش دلالت کرد، مثلا وقتی أحد گفته شد کوه أحد اراده شد.
بنابراین به نظر ما این روایت دلالتش تام است.
توضیح کلام سیوطی: آنچه که سیوطی در مورد آیه شریفه ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِين﴾[13] نقل کردند به نظر ما مراد از «اسماء» اشیاء است، چون ضمیر «هم» در «عَرَضَهُم» را به «اشیاء» بر میگردانند که گویا این «هم» اشیاء بودند. (همچنین در روایات آمده است أئمه اطهار (ع) خمسه طیبه را به حضرت آدم (ع) یاد دادند.)[14] لذا گویا قبلا اشیائی بوده که اسامی داشتند و وضع هم تمام شده بوده و آن به حضرت آدم (ع) منتقل داده شده است.
بله، اگر بگوییم حضرت آدم (ع) اولین مورد بوده و نسل منقرض شده است، در این صورت خداوند متعال برای عرضه همینها بر حضرت آدم (ع) حتما ولو فی الجمله باید وضعی را ایجاد کند. منتهی به نظر ما نباید به دلالت این آیه اصرار کرد.
عل أیّ حال، آثار ما بیشتر دلالت میکند که خداوند متعال فی الجمله واضع بوده است. علاوه بر اینکه در روایات آمده که خداوند متعال نام حسن و حسین (علیهما السلام) را قرار داد. (خداوند متعال به پیامبر (ص) فرمود مَثل علی (ع) در نزد تو مَثل هارون نزد موسی (ع) است. هارون دو فرزند به نام «شَبَّر وَ شَبِير» دارند که ترجمه به حسن و حسین (علیهما السلام) میشود.)[15] [16] یا در مورد حضرت یحیی (ع) که آمده ﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَى﴾[17] اینجا آیه صریحاً دلالت میکند که این نام را خداوند متعال قرار داد.
پس بگوییم بعضی از اعلام و اصول لغات را خداوند قرار داده است و بقیه را بشر توسعه داده است. لذا همانطور که مرحوم نائینی فرمودند «بشر نمیتواند به این وضع برسد»، و این کلام ایشان به نظر ما حرف قابل دقتی است.