1403/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفهوم اعلمیت و عناصر دخیل در آن
دو نکته
مطالبی از دیروز نیاز به یادآوری و تذکر دارد:
1. دیروز به مناسبتی یا شاید مناسبت در مناسبت، من مثالی به إنّما زدم. عرض کردم آشنایی با علوم ادب، تجزیه و ترکیب یا فلسفۀ لغت بسیار مهم است. مثال بر کلمۀ إنما پیاده کردم. این یک کلمه بیشتر نیست و شاید به نظر علما هم نیاید، اما همین کلمه دلالت بر حصر داشته باشد یا نداشته باشد، به عنوان کسی که سالها پیگیر این مطلب بوده اثر بسیاری دارد. یعنی کلمۀ إنما کثیر الاستعمال است، حصر داشته باشد یا نداشته باشد اثر زیادی دارد. من عرض کردم إنما را برای حصر نمیدانیم. برخی از آقایان گفته بودند برخی جاها مانند «إنّما الله اله واحد» برای حصر است. ببینید ما نمیگوییم إنما برای حصر نیست، اما فقط برای حصر نیست. یعنی إنما میتواند برای حصر باشد و میتواند برای تحقیق و تأکید هم باشد که در آن موارد استفادۀ حصر نمیشود بله ممکن است قرینۀ خارجی وجود داشته باشد که از آن استفادۀ حصر شود. یعنی در واقع میخواستم بگویم إنما برای غیر حصر هم میآید، اما صحبت من موهم این بود که برای حصر نمیآید. البته برای توضیح بیشتر به «سلسبیل» مراجعه کنید. این بحث مهمی در فقه و غیر فقه است.
برخی از روی تعصب این حرف ما را میزنند که إنما برای حصر نیست، اما آنها انگیزههایی دارند، مثلاً فخر رازی ذیل آیۀ «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ» بیانی دارد؛ ما از این آیه حصر ولایت را در خدا، رسول و ائمۀ معصومین استفاده میکنیم، لذا میگوییم اولیالامر بر غیر ایشان اطلاق نشود. اما این خلاف مشرب سنیها است، زیرا آنها هر کس حکومت را به دست گیرد اولیالامر گویند. اگر صبح کوفه دست مسلم باشد، به مسلم ولیامر میگویند و اگر بعدازظهر عبیدالله دست بگیرد به او ولیامر میگویند. فخر رازی برای اینکه این مطلب را درست کند میگوید انما دالّ بر حصر نیست. اگر شیعه هم میگوید اشتباه میکند. چنانچه مطلب وی را مطالعه کردید نگویید ما حرف او را میزنیم، زیرا آیۀ مذکور قطعاً در مقام حصر است، چراکه ولایت باید حدی داشته باشد و کسانی که در رأس قدرتاند و همۀ مفاسد را هم دارند، آیا اولیالامرند؟!
پس انکار ما (اختصاص انما به حصر)، اولاً انکار مطلق نبود و ما میخواهیم بگوییم هر دو را داریم، ثانیاً با انکار برخی از آقایان به انگیزههای سیاسی یا مذهبی یا بر اساس تعصب خلط نشود. اگر کسی پیرامون کلمۀ إنما، مفهوم آن، تطبیقات و آنچه دربارۀ آن گفته شده و آثارش کار کند، پایاننامۀ خوبی است و حداقل از سلسبیل شروع کند و منابع سلسبیل را هم ببیند و خلاقیت هم به خرج دهد بحث بسیار زیبایی میشود و این چقدر اثر دارد.
آیا انما در آیۀ «... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» برای حصر است یا تحقیق؟ آنجا اگر هم برای تحقیق باشد و برای حصر نباشد، ما از بیرون قرینۀ محکم بر حصر بودن داریم منتها با قرینۀ خارجی. یک وقت به قرینۀ خود انما حصر را میفهمیم، اگر به قرینۀ خود انما هم نفهمیم که چون ما قائل هستیم در غیر حصر هم میآید کار ما سخت میشود. ابن کثیر دمشقی[1] در تفسیر القرآن العظیم ذیل آیۀ مذکور پشت سر هم روایت میآورد که مصداق این آیه فقط پنجتن آل عبا یا اصحاب کساء هستند (رسول خدا، حضرت فاطمۀ زهرا، امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین). حتی میگوید که عایشه آمد با اصحاب کساء آن عبا یا چادر شود، اما رسول خدا به او فرمودند (به گمان اهل سنت): انت علی خیر (تو در مسیر درستی) اما داخل این چادر نمیتوانی بشوی و سایر زنان پیامبر اجازه پیدا نکردند. خیلی عجیب است که چطور برخی مناقشاتی دارند و حتی برخی از موجهین حرف میزنند. حصر اگر از انما درنیاید از این نقل ابن کثیر در میآید و ابن کثیر محدث مجلسی نیست تا گفته شود شیعه است. یا یک طلبۀ سطح 3 نیست که سنیها بگویند ما قبولش نداریم، چنانچه او را قبول نکنند هیچ کس دیگر را نیز نباید قبول کنند. تربیت شدۀ نجف و قم هم نیست که تحت تأثیر شیعه باشد؛ چون وقتی به اهل سنت اینها گفته میشود میگویند این افراد تحت تأثیر شیعه بودهاند. ابن کثیر تحت تأثیر شیعه نبوده است زیرا نژادش اموی و استادش ابن قیم جوزیه بوده و محل زندگیاش دمشق بوده است. وقتی اینها را کنار هم قرار داده میشود راهها بسته میشود.
2. دیروز آخرین جملهای که من داشتم دربارۀ فقه اکبر بود. من به شما این حرف را زدم انسان وقتی که میخواهد در فقه اصغر اجتهاد کند، باید (حالا نمیگویم تخصص آخر را باید در فقه اکبر داشته باشد) لااقل اطلاعات خوبی از فقه اکبر داشته باشد. منظور از فقه اکبر یعنی سایر اجزای دین (جهانبینی، تاریخ، سنتهای الهی و...) باور کنید اگر فقیه اینها را بداند در فقه اصغرش یعنی وقتی میخواهد نظر فقهی دهد اثر میگذارد. من نوشتم که نمیگویم همهجا اثر میگذارد ولی باید قبول کنیم خیلی اثرگذار است. برخی دوستان مناقشه دارند که چرا شما کوتاه آمدید؟ اتفاقاً همه جا اثر میگذارد. در نماز، در حج و... اثر میگذارد. اما من خواستم به قدر متیقن ادعا کنم و قدر متیقن همین است که ما نوشتیم. یعنی بگوییم که باید دین را در یک سیستم و نظام مطالعه کرد. دیدید من گاهی میگویم نظام حلقوی و نظام هرمی یعنی اجزای دین کنار هم (نظام حلقوی) یا در طول هم (نظام هرمی) که بتواند دقیق نظر بدهد. حالا یک کسی بگوید این همهجا اثر دارد حتی در سجدۀ سهو و حتی در ذکر آن نیز اگر بخواهیم نظر دهیم لازم است. چون اگر مجموعۀ دین را بفهمیم یک جور نظر میدهیم و اگر مجموعۀ دین را نفهمیم (امروزه میگویند اتمیک، سلولی، تجزیهتجزیه بفهمیم) یک جور دیگر نظر میدهیم. شما مثلاً مسائل حج دست یک فقیهی میدهید که کل دین را مطالعه کرده است و نگاهش این است که بشِّر ولا تُعسِّر (فرمایش پیامبر به معاذ به هنگاهی که وی را به یمن فرستادند) بشارت ده و سختگیر نباش. یک کسی با این نگاه مسائل حج را در میآورد تا یک کسی که یک نگاه یخزده روی خود ادلۀ باب دارد. ما معتقدیم مثل قاعدۀ لاحرج، یا قاعدۀ نفی عسر (یرید الله بکم الیسر و لا یردی بکم العسر) یا قاعدۀ لاحرج، اینها قاعده نیستند. امروزه به اینها پارادایم، رویکرد در فارسی و اتّجاه در عربی میگویند. اینها به فقیه یک نگاه در کل دین میدهد، لذا بیان قرآن دربارۀ لاحجر و نفی عسر، بیان قاعده نیست، بیان همان پارادایم و دیدگاه است. این حرفی است که باید روی آن خیلی کار شود. اینها نکات مهم است تا این فقهی که این نگاه را دارد تا آن فقیهی چنین نگاهی ندارد. به نظر شما نباید در اعلم بودن این مطلب را نگاه کنیم.
ادامۀ بحث جلسۀ قبل
بحث دیگری که ما داریم، بحث روششناسی است. به نظر شما فقیهی که در فقه یک روش دارد تا فقهی که روش ندارد. این را طلبهای را میگوید که چند دهه به دنبال روششناسی است. من در کتاب روششناسی که تازه بیرون آمده من مفصل آوردهام فقها دو قسماند: 1- فقهای باری به هر جهت. 2- فقهای صاحب روش؛ برخی از فقهای صاحب روش هم روشهای قوی و محکم دارند اما ممکن است فقیه باشد که ما روش او را قبول نداریم. اینجا اگر کسی میخواهد اعلم را مشخص کند، همان اهل خبره و استنباط که میخواهد بگوید این آقا اعلم است دیگری است باید ببیند که آیا این آقا روش دارد یا نه ندارد؟ اگر روش دارد، آیا روشش قابل دفاع است یا نه؟ مگر خندهخنده بگویید که خود این آقا به قول عوام باید از آن اعلمتر باشد. چارهای نیست. مثلاً در پزشکی وقتی میخواهید دو پزشکی که بسیار به هم نزدیکاند (چون وقتی فاصله زیاد میشود تشخیص مشکل نیست. مصیبت وقتی شروع میشود که مرزها به هم نزدیک میشود) را تعیین کنید کدام اعلم است؟ در فقه وقتی یک طرف آقای صاحب جواهر یا شیخ انصاری است و یک دفعه هم آقای نایینی و خویی که اینها به هم نزدیکاند اما با دو تا روش. اینجاها به نظر من بحثهای روششناسی هم باید مورد نظر مرجع تشخیص اعلم باشد. یک کسی است که مدرسهای فتوا میدهد، برای خبر واحد مهم است مانند آقای خویی. یک کسی هم است که برای او تجمیع ظنون مهم است و بر اساس آن فتوا میدهد و تا حدی انسدادی است. هر کدام نظرشان قابل دفاعتر باشد اعلم است. از قدیم خیلی از علمای ما قرآن را با اخبار آحاد تخصیص نمیزدند، اما خیلیها از فقها قرآن را با اخبار آحاد تخصیص میزنند. همین یک مسئله را ببینید تا چه حد اثر دارد؟ چون آیات ما کثیراًما توسط اخبار آحاد تخصیص خورده است حتی عمومات مسلم. قرآن به زنها میفرماید: یکهشتم هرچه شوهرانتان میگذارند برای شما است. روایت میگوید عقار نه و از قیمت اعیان ساختمان زن ارث میبرد نه از خود ساختمان. این خبر واحد مقابل قران است. اگر یک فقیهی مبنایش تخصیص باشد و یک فقیهی نباشد، اینها در اعلم بودن دخالت دارد.
برخی میگفتند ما چه کار به اصابت واقع داریم مانند آقای حکیم، اما یک کسی میگفت نه باید اوصل ایل الواقع را ببینیم مانند آقای جواهری، آقای نجفی هم به همین عبارت که نباید یک فقیه زود سراغ به تعبیر ما فقه عذر برود (اصول عملیه). باید واقعاً در خود ادله غور کند وقت بگذارد از قران و از روایات ر آورد و اگر نشد و به نتیجه نرسید بعد از اصول عملیه کمک بگیرد. به نظر ما این هم فرق میکند.
یک چیز دیگر را میخواهم دقت کنید این است که امروزه به آن گفتمان میگویند که شما جوانان آن را با گفتگو اشتباه میگیرید و این دو با هم متفاوت است. خود گفتمان فقیه. یعنی فرهنگ و شخصیت فقیه. شاید هم یک مقداری که در آن محیطی که بزرگ شده (البته نمیخواهم بگویم فقه دهات بوی دهات و فقه شهر بوی شهر میدهد خدا رحمت کند برخی از بزرگان را که گاهی حرفهایی زدهاند) اما بالاخره گفتمان فقیه فرق میکند. اینکه ما در فضای کشور خود میبینیم که برخی قرائت خاصی از اسلام دارند و برخی نقطه مقابل آن هستند و ظاهراً هم حد وسط باید کمتر توجه شود، برخی راحت قضاوت میکنند و طرف را متهم میکنند ولی نه واقعاً ممکن است گفتمان طرف فرق میکند و جالب است که این گفتمانها در فهم از ادله و برداشت فقیه از اسناد هم تأثیر دارد. ممکن است کسی که گفتمان خاصی از اسلام دارد مثلاً فقهش فقه تعامل است، از ادله یک جور برداشت داشته باشد یا عموم نگیرد یا اطلاق نگیرد یا در تعارضها تا فقهی که گفتمانش برعکس است. کسی که میخواهد تشخیص اعلم دهد باید به این موارد دقت کند.
یادتان میآید تقلید خودش چند تا تفسیر داشت؟ گفتیم یک برداشت این است که تقلید رجوع جاهل به عالم است، اما گفتیم که یک تفسیر این است که یک نوع ولایت در تقلید است یعنی کسی که به فقیه مراجعه میکند نه فقط از باب رجوع جاهل به عالم، میدانید اگر این را بگوییم خیلی از شرایطی که گفتند لازم نیست. اگر رجوع جاهل به عالم است برای حلالزاده باشد، برای چه امامی باشد و... در رجوع جاهل به عالم کافی است اسناد را بداند، دروغ هم نگوید و هرچه نظرش است بگوید (صداقت و سواد، جناب یوسف فرمود: انی حفیظ علیم). آقایانی که میگویند رجوع جاهل به عالم باید به لوازمش ملتزم باشند اما ملتزم نیستند و چقدر شرط اضافه میکنند. برخی زعامت را مطرح میکردند، اگر زعامت باشد حداقل در مسائل سیاسی- اجتماعی نباید یکی از ملاکاتمان فهم دقیق سیاست باشد تا بگوییم این نسبت به او اعلم است؟! آقایان این را نمیآورند و حرفها را خواندیم! اگر تقلید را به زعامت رساندیم (نمیگویم در صلات مسافر، سجدۀ سهو و تعداد سجدهها و...) اما در مسائل نظام، سیاسات، اقتصاد، خانواده، اعلم با غیر اعلم فرق میکند.
برخی را دیدهاید که حالت خوبی دارند و آن استفاده از تحقیقات آیندگان است مثلاً طرف 90 سال سن دارد و مرجع است اما ابایی ندارد تا کتاب یک محقق 50 ساله را مطالعه کند. نمیگویدن مشتی بچه کتاب مینویسند. برخی وقتها بچهها چیزهایی میدانند زیرا متمرکز میشوند. مثلاً فقهی که میخواهد دربارۀ موضوعی نظر دهد اگر از کسی روی این موضوع کار متمرکز کرده البته شاگردش است یا شاگردِ شاگردش است، نه اینکه یک فرد ضعیفی باشد که رطب و یابس را به هم بافته نه حرفهای فنی زده، هیچ کس به این موارد توجه نمیکند. در حالی که همین باعث میشود این آدم از دیگری در این مسئله اعلم شود چون پیشینه، تبار، تاریخ و... را میبیند. اینها نکاتی است که نباید مطمح نظر نباشد. یک فقیهی است وقتی میخواهد دربارۀ یک بحث موضوعشناسانه نظر دهد کار میکند. میخواهد بگوید ذبح با استیل درست یا نه؟ چون در روایات، آهن آمده است. حالا یک کسی بگوید آهن کنایه از شیء تیز است یعنی با استخوان و سنگ سر حیوان را نبر. ائمه میگفتند ای شیء تیز با حدید ذبح کن. حالا ما بر کلمۀ حدید تمرکز کنیم. خود همین دو مسلک است برخی به کلمه اصالت میدهد و برخی هم نه، غایتگرا هستند و به اصطلاح حقوقی فاکشنالیست هستند که آنها توسعه میدهند. حالا این یک مرحله است. مرحلۀ دیگر بحث موضوعشناسی است که آیا استیل آهن است یا خیر؟ بعد میخواهد فتوا دهد و در رساله بنویسد ذبح با استیل درست نیست یا با استیل ذبح درست است. فقیهی که کارشناسی میکند و فقیهی که کارشناسی نمیکند. آیا ما نباید اینها را در نظر بگیریم؟ فقیهی که عجله میکند و فقیهی که کارشناسی میکند ولو در مورد، مثلاً میخواهد دربارۀ مبطلات روزه صحبت کند میگوید آنتیبیوتیک روزه را باطل نمیکند مثلاً چون غذا نیست. حالا اگر فقهی باشد که اهل دقت بیشتری باشد تا دیگری. اینها که ربطی به آیه و روایت ندارد.
مسئله ساده نیست، آنچه را آقایان گفتند ما قبول داریم اما منحصر در آنها نیست. موارد فرق میکند، مقامات فرق میکند و حتی ممکن است یک نفر اعلم در یک مسئله باشد و نفر دیگر اعلم در مسئلۀ دیگر باشد. فقها هم که هم در موضوعات وارد میشوند و هم در مصادیق، حالا موضوعات گاهی دست فقیه است. در مصادیق فلان قرص روزه را باطل میکند یا نه؟ ایشان هم در مصادیق وارد میشوند و هم در موضوعات و هم در احکام که رسالت اصلی ایشان است. اگر اینها وارد میشوند باید اعلمیت را در اینها در نظر گرفت.
تمام اینها تحقیق ما ذیل فقرۀ اول بود. من در حالی بحث را تمام شده تلقی میکنم که تازه پروندۀ آن از نظر کلاس ما باز شده است.
فقرۀ دوم
مرجع در تشخیص اهل الخبرة و الاستباط بود که علما چیزی نداشتند و همه قبول کرده بودند و فقط برخی از آقایان احساس کرده بودند که باید چیزی اضافه کنند مثل یکی از آقایان که فرمود قریب الاجتهاد را هم اضافه کنیم. یا آقای قمی فرموده بود راه منحصر در این این نیست و نفرمود هم منظور چیست؟ اگر یادتان ما پاسخ دادیم که شما چرا عطف را تفسیری میگیرید؟ عطف را مغایر بر مغایر بگیرید. یعنی صاحب عروه میخواهد بگوید مرجع تشخیص اعلم دو گروه هستند: 1-اهل خبره ولو اهل استنباط نیست مانند طلبۀ فاضل درسخوانده و مجتهد شناس. 2- اهل استنباط. گفتیم اگر اینطور باشد کمبود هم ندارد. یعنی این تنها جملۀ مهمی از صاحب عروه است که هیچ کس بر آن حاشیه درست و حسابی ندارد و ما هم نداریم و ما هم قبول داریم منتها با این تأکید که عطف را اهل الخبره و اهل الاستنباط معنا کنیم که دیگر عبارت چیزی کم ندارد.
در اینجا فقط بحث ابزار است که در مسئلۀ 20 بحثی راجع به این موضوع داریم.
به نظر شما با این سیری که داشتیم اقتراح ما چه باید باشد؟ آیا متن عروه را دست نزنیم، چه فقرۀ اول چه فقرۀ دوم؟ ما که باید دست ببریم. شب 10 دقیقه مطالب این چند روز را روی کاغذ بیاورید و با توجه به این مطالب پیشنهاد بدهید.
اشکال: اهل استنباط خودش مجتهد و فقیه است اگر دیگری را بر خود اعلم بداند، آیا مجتهد میتواند بگوید فلانی اعلم است؟
اگر بگوید خودم اعلم هستم که این اشکال ندارد. حالا اگر نگفت خودم اعلم هستم یا مصلحت نیست بگوید من اعلم هستم، اهل استنباط میتواند بگوید فلانی اعلم است. فقط سؤال کنید اگر گفت فلانی اعلم است آیا در مسئلهای که صاحب استنباط است آیا باید از نظر خودش تقلید کند یا از نظر اعلم که آن حرف دیگر است. ربطی به بحث ما ندارد.