1402/12/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تقلید از اعلم – تساوی دو مجتهد
نکات
در ارتباط با معیاربودن اورعیت، مطالبی بیان شد. مطالبی هم باقی مانده که باید با صبر به پایان رساند. قبل از ادامۀ بحث نکات و سؤالاتی مطرح است:
• دیروز بیان شد که آقای خوئی فرمود: بعض مشایخنا المحقیقن، ایشان نامی از این ماشیخ نبردند و ما گفتیم که مراد ایشان یا محقق عراقی است یا محقق نائینی. ولی معمولاً آقای خوئی این تعبیر را برای محقق عراقی میآورند. اما دیروز در حین درس حسی به من میگفت شاید این فرد، آقای اصفهانی باشد، زیرا معمولاً شاگردان ایشان، وی را به تحقیق بسیار قبول دارند. حس میکردم جنس مطلب و تعبیر آقای خوئی به ایشان مربوط بود. اتفاقاً دیشب به موسوعة الامام الخوئی مراجعه کردم و دیدم که به آقای اصفهانی ارجاع داده است و من چون آدرسها را بررسی میکنم مراجعه کردم دیدم که همینگونه است. آقای اصفهانی رسالهای به نام «الاجتهاد و التقلید یا فی الاجتهاد و التقلید» که از کتاب بحوث فی الاصول است دارند. این کتاب توسط انشارات اسلامی و جامعۀ مدرسین چاپ شده است. ایشان این مطلب را در صفحۀ 64 و 65 بیان کرده است. پس مقصود آقای خوئی از مشایخنا المحققین، آقایان نائینی و عراقی نیستند، بلکه آقای اصفهانی است.
پرسیده شده: آیا استدلال به آیات قران مثل «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً» برای اثبات وجوب رجوع به اورع به این بیان که افتاء بیان حق و طبق مفاد آیه اورع قوۀ تمییز حق از باطل در او اقوا است، آیا استدلال ممکن است؟ خصوصاً اگر مرجعیت به معنای زعامت باشد که راهبری امت در آن است و احتیاج او به این قوه شدیدتر است.
به نظر من اگر پرسشگر این سؤال به صورت ذیل در دو بخش مطرح میکردند بهتر بود:
الف) ما گفتیم در مسئلۀ تقلید و مرجعیت، زعامت نیز وجود دارد، حرفی که ما دائماً آن را تکرار میکنیم. آیا مرجعیت، صرف مرجعیت علمی و رجوع جاهل به عالم است؟ یا زعامت و ریاست هم میباشد؟ اگر زعامت و ریاست باشد، انسان بیشتر به این نکته که اورعیت هم لازم است میرسد. یعنی هرچه اورع باشد بهتر است. زیرا بحث زعامت و قدرت است و اگر کسی مقداری ضعیف باشد دچار لغزش میشود، ازاینرو باید نهادی در درون او باشد تا وی را مهار کند و آن نهاد ورع بیشتر است. این یک سؤال که من بعداً به آن میپردازم.
ب) در پاسخ به قسمت اول سؤال که وقتی خدای متعال میفرماید: ﴿یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً﴾، این آیه را چگونه معنا میکنید؟ بگوییم که تقوای بیشتر قوت فهم بهتر میآورد؛ پس اگر اورع و غیر اورع داریم، اورع مقدم است. من توصیه میکنیم نسبت به آیات قرآن و ادله دستودلباز نباشید؛ زیرا اولاً تتقوا الله، اگر تقوا پیشه کنید یعنی شامل ورعتان هم بیشتر باشد؟! در حالی فرض ما این است که هر دو مجتهد تقوا را دارند. میگوییم اورع و غیر اورع و نمیگوییم اورع و فاسق. توجه شود که دو مجتهد برابر در سواد که عادل، با تقوا، تارک کبائر و تارک اصرار بر صغیره هستند که حالا یکی از آن دو اورع از دیگری است. پس بحث از تقوا گذشته است. بعد اینکه آیا فرقان به این معنا شود که حتی مسئله را بهتر میفهمد یا اینکه خیر، فرقان به این معنای فهم و بصیرت باشد. در قرآن تعبیری به نام «حکمت» داریم که در روایات ما از حکمت به بصیرت تعبیر شده است (لیخرجهم من الظلمات الی النور). فرقان، نور باشد. اما اینکه بگوییم احکام را بهتر میفهمد این را نمیتوانیم. دیروز گفتم ممکن است کسی بگوید فردی که عرفانش بالاتر است فهمش بهتر است اما باید آیات را در فضای طبیعی خود معنا کنیم. بالاخره انسانهایی که تقواپیشه هستند به هر مالی دستدرازی نمیکنند و هر حرفی را نمیزنند و قطعاً خدا هم کمکشان میکند آنها را بصیر میکند، دستشان را میگیرد و قوت تشخیص آنها را بالا میبرد، ولی مثلاً آیا مسئلۀ ادبی را هم بهتر میفهمند؟! یا رجال را بهتر میفهمند؟! و... . ما اجمالاً این را نمیتوانیم بپذیریم، اینجا بعد از تقوا است.
چند روز است که بحث از تقدم اورع بر غیر اورع میکنیم، اصلاً اورع یعنی چه؟ اینجا مشکلی که ما داریم این است که اورع ما در برابر وَرِع است. یک بار میگوییم فلانی کمی هم ورع داشته باش و اینقدر گناه نکن. در عرب میگویند: عفت از معاصی، خودداری از معاصی، ورع یعنی انقباض، مثلاً خودش را از شهوات و محرمات ببندد یا خودش را بگیرد. مشکل این است که در اینجا این معنا مراد نیست. بلکه اینجا اورع مقابل ورع است یعنی مقابل کسی است که گناه نمیکند، اصرار بر صغیره ندارد و واجب را انجام میدهد. باید خیلی به اورع در اینجا دقت شود، مثلاً ما دیروز میگفتیم این فرد نماز شب بهتر میخواند، حالا یا آن فرد نماز شب نمیخواند یا آن فرد دیگر خیلی آداب نماز شب را رعایت میکند. بعد دیشب به ذهنم آمد مگر این فرد اورع است؟! بلکه این فرد اعبد میباشد. کسی که 300 بار العفو میگوید یا دعای ابوحمزه را در قنوت نماز شب میخواند این اعبد است. یا مثلاً کسی صبر بیشتری در مریضی دارد و در برابر یک فردی هم است که تا مریض میشود بیتابی میکند؛ در اینجا میتوان گفت آن کسی که صبر میکند اصبر است. اورع به «ابتعد عن الاثم؛ از گناه فاصله گرفت» یا «کف عن الشبهات و المعاصی؛ از معاصی خودداری» معنا شده است. این معانی را نمیتوان اینجا گفت زیرا ورع هم در اینجا اینگونه است و از معاصی پرهیز میکند. اورع را به اَعبَد هم معنا نگندی که ما دیروز گاهی مثال زدیم و من مثالهایم را پس میگیرد. پس باید جوری معنا کنیم با اینجا مناسب باشد مثلاً بگوییم نسبت به دنیا زاهدتر است. آیا این معنا به نظر شما خوب است؟ بگوییم اورع عنی «کفّ عن المحرمات و الشبهات و المشتهیات». کف عن المحرمات آن مجتهد وَرِع هم دارد، زیرا او نیز از محرمات اجتناب میکند. بعد گفتیم خودداری از مشتبهات، یعنی هر غذایی که از هرکجا بیاید نمیخورد یا از مشتهیات، مشتهیات لازم نیست شبهه باشد مانند حب دنیای حلال که اشکال ندارد. حب دنیای حلال، نه حرام است و نه مشتبه اما از مشتهیات است. اینطور باید بگوییم. ابن فارس چقدر زیبا میگوید و یک معنای عامی بیان میکند: «الکف عمّا لاینبغی؛ از آنچه سزاورا نیست خودداری کند.» سزاوار نیست چون حرام است، سزاوار نیست چون مشتبه است، سزاوار نیست چون از مشتهیات است. اگر این معنا باشد، باید برخی مثالهای دیروز را اصلاح کنیم. وصیت بزرگان ما را ببینید، من چند وصیتنامۀ علما را آخر صراط آوردهام. پس باید اورع اینگونه معنا کنیم. حالا اگر کسی دفتر مرتبی داشته باشد چه اشکالی دارد؟ حتی طبق برخی از نگاهها بهتر و لازم است، اما طبق برخی نگاهها اینگونه نیست. پس باید حواسمان باشد که اورع را چگونه معنا میکنیم. پس اورع را به اعبد که مثال دیروز ما بود یا به اصبر معنا نکنیم. یا اورع را به شلختگی در زندگی معنا نشود. برخی متأسفانه اورع را به شلختگی در زندگی و لباس و... تعبیر میکنند. پس بگوییم اورع در بحث ما کسی است که در بخش شبهات و مشتهیات غیر ضروری خودداری و کف نفس میکند.
ادامه جلسۀ قبل
مرحوم اصفهانی، فرمود: اورع بودن اصلاً ملاک نیست. به تعبیر ما مانند حجر الی جنب الانسان است. هر وقت سید بودن، زیبا بودن، قد بلند داشتن معیار شد، اورع هم باید معیاری برای تقدم تقلید شود. اگر آنها نیست، این هم نیست.
آقای خوئی فرمود: من این را قبول ندارم در حالی ایشان در برآیند و نتیجه که اورع بودن معیار نیست، با استادشان هماهنگاند اما در فرایند و استدلال موافق نیستند. ایشان فرمود: آقای اصفهانی آیا میتوانید قسم بخورید که اورع بودن معیار نیست؟ چگونه میتوانید قسم بخورید که بزرگانی مانند شیخ انصاری احتمال دخالت آن را دادهاند و من دیروز اضافه کردم که اصلاً برخی مانند صاحب عروه فتوا دارند که اورع بر غیر اورع مقدم است. چگونه میگویید که کالحجر الی جنب الانسان است؟ بله قبول داریم که در اقوا بودن ملاک و در حجیت دخالتی ندارد.
موج اول، فرمایش محقق اصفهانی، موج دوم فرمایش آقای خوئی، موج سوم عرض ما است. عرض ما این است که ببینید اگر بنابر تصریح شما (آقای خوئی) هیچ دخالتی در اقوائیت ملاک ندارد، برای چه شرعاً احتمال دخالت آن را میدهید؟ مگر شارع شما حکیم نیست؟ باید به حکمت خدا هم توجه داشت و بر آن خدشهای وارد نساخت. شارع حکیم چیزی را که دخالت ندارد آیا آن را دخالت میدهد؟ فرض کنید مثلاً مذهب دخالتی در اعتبار خبر نداشته باشد و واقعاً هم ندارد، چون شیعه داریم که دورغ میگوید و یهودی و مسیحی هم داریم که شاید در عمرش حاضر نیست یک دروغ هم بگوید. حالا نگویید آن طرف کمتر است و این طرف بیشتر است که باید آمار گرفته شود. ببینید اگر یک همچون چیزی باشد چرا ما باید بگوییم خبر واحد امامی؟ برخی این را میگویند. اگر دخالت در ملاک ندارد، چرا قیدی میزنید که دخالت ندارد؟ و فرض کنید شارع شما حکیم است. در پاسخ ممکن است گفته شود؛ بالاخره ما احتمال آن را میدهیم. ما در پاسخ به این احتمال میگوییم: الاحتمال شیء لا عارَ له. اگر اینگونه است پس چرا اصلاً مطرح میکنید؟! گاهی بزرگان سخنانی را بیان میکنند! مثل آنکه آقای حکیم فرمود ما بنای عقلا را نمیدانیم و معلوم نیست. در حالی که بنای عقلا در کنار دست شما بوده و خود شما از عقلا هستید و چرا بهانه میگیرید؟ اصلاً از متنافیین نیست. آقای خوئی از طرفی حرف اصفهانی را قبول دارد و نمیتواند قبول کند اما از آن طرف میگوید ما احتمال میدهیم (قد یحتمل) و این در حالی است که احتمال امری بیوجه است. ما میخواهیم حرف اصفهانی را زنده کنیم که زنده شد.
قرار شد آقای خوئی حرف اصفهانی را قبول نکند که شاید اورع بودن دخیل باشد. ولی میگوید به نظر من با وجود این احتمال من هم مانند استادم میگویم اورع بودن ملاک نیست. آقای خوئی خیلی عجیب است حتی اورع بودن در وقت فتوا به احتیاط بیشتر و ترس بیشتر (اتفاقاً ورع را به ترس معنا کردهاند و گفتهاند ورِع یعنی آدم ترسو البته نه ترسوی منفی، بلکه مثبت و خائف) هم ملاک نیست؛ ایشان برای نظر خود اینگونه دلیل بیان میکند:
وقتی اورع و غیر اورع داریم، فرض کنید دو مجتهد داریم که در سواد با یکدیگر برابرند اما یکی از آنها در ورع بر دیگری فضیلت دارد. آیا نظر این دو در صورت تعارض از حجیت ساقط میشود؟ مبنای آقای خوئی این است که اصل اولی در تعارض تساقط است. لذا ایشان میگوید وقتی چنین صحنهای پدیدار شود (دو مجتهد برابر در سواد) اینها تعارضا و تساقطا، مانند دو خبر معتبر یا دو بینه که با یکدیگر تعارض میکنند که ساقط میشوند. وقتی از حجیت ساقط شدند، سراغ عقل میرویم، عقل میگوید شما نمیتوانی امتثال یقینی کنی، زیرا دو مجتهد برابر در سواد هستند که یکی میگوید سه تسبیحات لازم است و دیگری میگوید یک تسبیحات کافی است. نگویید احتیاط میکنیم، فرض احتیاط را کنار بگذارید و ما میخواهیم در فرض تقلید پیش رویم. احتیاط که ممکن است. بعد نوبت به امتثال احتمالی میرسد، در امتثال احتمالی عقل میگوید اگر سوادشان برابر است، هر کدام را که میخواهی انتخاب کن؛ لذا اورع بودن ساقط میشود. این 7 یا 8 خط آخر برگه را با دقت مطالعه کنید، زیرا عصارۀ نظر آقای خوئی است و ایشان میخواهد از نظر استادش استفاده نکند که اورع بودن هیچ دخالتی ندارد، اما میخواهد از این راه وارد شود و مطلب را بیان کند.
در این موج با آقای خوئی آیا قبول کنیم یا نکنیم؟ روی برگه را نگاه کنیم:
«إن مقامنا هذا لیس من موارد دوران الامر بین التعیین و التخییر (ایشان میگوید مورد از امور دروان امر بین تعیین و تخییر نیست، برخلاف ایشان آقای حکیم میفرمود مورد از دوران امر بین تعیین و تخییر است. آقای خوئی میگوید آقای حکیم اشتباه کردهاند ایشان توضیح که چرا از موراد دوران نیست). و سرّه أن ما سردناه من أن المکلف لحجیة یتخیر بینهما لا یستند الی أن فتوائهما حجتان تخییریتان لما تقدم من انهما ساقطتان عن االحجیة بالتعارض (به این خاطر که قبلاً گفتیم آنهما ساقطتان عن الحجیة بالتعارض) فلیست هناک حجة لتکون الاورعیة مرجحة لاحداهما علی الاخری (یعنی اینطور نیست که ما دو حجت داشته باشیم تا بگوییم یکی بر دیگری برتری دارد). بل یستند الی ما بیناه من أن العقل یتنزل الی الامتثال الاحتمالی عند عدم تمکن المکلف من الامتثال الجزمی (بلکه مدرک ما عقل است که عقل هم یتنزل به الامتثال الاحتمالی با عدم تمکن از امتثال جزمی. در اینجا بود که گفتم نگویید ما اینجا احتیاط میکنیمف بلکه بر فرض تقلید جلو بروید. پس امتثال جزمی نمیشود که بالاخره یک تسبیحات کافی است یا سه تا واجب است؟ دو تا مجتهد دو تا نظر دارند و سوادشان هم برابر است.) فالتخییر عقلی و من الظاهر أن العمل علی طبق فتوی الاورع والعمل بفتوی غیر الاورع کلاهما امتثال احتمالی فلا موجب لتقدم احدهما علی الآخر بوجه.»
فضلا الان مرحله تتبع است و نظر آقایان را میگوییم و نظر خودمان را انشا الله بعداً بیان خواهیم کرد. اما یک چیز بگویم که فرمایش این چند خط آقای خوئی هیچ محصّلی ندارد. از من تعبدی قبول نکنید و ببینید آیا از این عبارت چیزی در میآید یا خیر؟ اینکه شما میگویید این دو تا متعارضین ساقط میشوند و مبنای ما این است در تعارض تساقط است، اما این مبنا هم است که اگر یکی بر دیگری ترجیح داردف مرجَّح ار بگیرید! مگر در اخبار نداریم؟! خود آقای خوئی میفرماید اگر دو خبر صحیح تعارض کردند اصل اولی بر تساقط است و اصل ثانوی بر تخییر است اگر دوشادوش هم باشند و بر تقدیم است اگر یکی بر دیگری مزیت داشته باشد. قسم آنکه باب فتوا با با اخبار تفاوتی ندارد، چون ملاکاتش عقلی اس و در خبر اورع داریم. میدانید چه زمانی میتوانید بگویید اورع دخالت ندارد وقتی حرف استاد خود را که دیروز رد کردید بزنید. لذا من گفتم فرمایش آقای خوئی که خواندیم بدون قبول حرف استاد و توجه به آن، محصلی ندارد. اگر فرمایش ایشان را به حرف استاد متصل کنیم که اورع بودن دخالتی ندارد و مانند زیبایی و سیادت و... میماند، اگر به سخن متصل کنیم، شما حرف استاد خود را میزنید در حالی فرمایش ایشان را رد کردید. لذا به برگه اضافه کنید:
«و ما ذکره المحقق الخوئی لا یرجع الی شیء بعد احتمال جعل الشارع الاورعیة من ملاکات الترجیح کما علیه السید الخوئی قدس سره. نعم مع الالتزام بما ذکره شیخه المحقق تمّ الکلام (کلام تمام میشود و اورعیت دخالت ندارد) و انهدم اساس اعتبار الاورعیة وجهاً لازماً و لکنّه ردّه.»
مسئلۀ اول این بود اگر برابر بودند مخیر هستیم و دیدید که اختلافی است و برخی گفتند مخیر نیستید و باید احوط قولین را گرفت.
مسئلۀ دوم این بود که اگر کسی اورع است حتماً به دنبال اورع برو. این هم که اختلافی بود که 4 قول داشت: 1- یکی میگفت حتماً برو. 2- یکی میگفت اصلاً نرو. 3- یکی میگفت احتیاطاً برو. 4- یکی میگفت اگر اورع به معنای ... همان چهار تا نظر.
ما هیچ چیز نگفتیم اگرچه در خلال بحث اشکالاتی را مطرح کردیم. آقایان اگر میخواهید ما فردا فرع سوم را مطرح کنیم. فرع سوم در مسئلۀ 13 نیست اما در مسئلۀ 33 است که میگفت اگر اورع بود، اعدل بود، ارجح بود، اولی این است که بگوییم ملاک است. مسئلۀ 13 یا مسئلۀ 33 چگونه قابل جمع است؟ چون در مسئلۀ 13 میگوید یختار الاورع اما در مسئلۀ 33 میگوید اولی و احوط و اینکه احتیاط، احتیاط واجب است یا مستحب؟ بعد چگونه قابل جمع است؟ شاید اصلاً قابل جمع نباشد. فرع چهارمی هم است که تبعیض در تقلید است که ممکن است این را اینجا بحث کنیم یا بعداً بحث کنیم.