1402/11/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تقلید از اعلم
یک مطلبی را لازم است تذکر دهم همچنانکه سؤال خوبی شده این سؤال را هم پاسخ داده و بعد وارد ادامۀ بحث میشویم.
در هفتۀ گذشته بیان شد که در اجتهاد دو روش داریم:
یک: روشی که ادله را دانهدانه بررسی و سلاخی میکند مانند آوردن چند متهم بهصورت جداجدا که حرف همدیگر را نشوند.
دو: روشی که دور ادله و شبه ادله نخی را میبندد و مجموعهای را ایجاد میکند و بعد میگوید ببینید این مجموعه دلالت دارد یا خیر؟
یک نکتهای را توجه کنید که من در آن روز گمان میکردم نیاز به گفتن ندارد اینکه در جایی که فقیه میخواهد چندتا دلیل یا چندتا دلیلنما را جمع نماید و ضعف یکی را با دیگری بر طرف نماید، به این تذکر حواستان باشد که باید جهت ضعف واحد باشد و الا اگر جهت ضعف متفاوت باشد ممکن است این تجمیع به درد نخورد. مثلاً اگر در یک مسئله سه روایت داریم و دلالت روایتها روشن است ولی ضعف سند دارند؛ در اینجا روش اول، دانهدانه میگوید سند اول ضعیف، دومی سند ندارد، سند سومی مجهول و همه را کنار میگذارد. اما در روش دوم میگوید از سهتا خبر ضعیف ما میتوانیم آن سه را در حکم یک خبر قرار دهیم مثل اینکه سه نفر از این درب وارد شوند و یک خبر را برای من و شما بیاورند. ما مثلاً یکی از آنهارا اصلاً نمیشناسیم و یکی را هم میشناسیم که راست و دروغ را باهم مخلوط میکند و دیگری را ضعیف میدانیم. وقتی اینها جداجدا خبر میآورند از سه خبر ضعیف انسان اطمینان پیدا میکند. شما در تاریخ حوادث صدر اسلام چه کار میکنید؟ اگر مثلاً سهتا چهارتا تاریخ از چند مورخ به صورت جدا جدا (نه اینکه از هم گرفته باشند آن به درد نمیخورد) نقل شده باشد و شما این مورخها را هم ثقه ندانید در اینجا یک قرار و اطمینان پیدا میکنید و برخی مانند شیخ انصاری میگویند اطمینان هم لازم نیست.
اما اگر مثلاً دو تا از ادلۀ شما ضعف سند دارد و دو تا هم ضعف دلالت دارد، آن دلیلی که سند دارد، دلالتش ضعیف است و آن دلیلی که دلالتش خوب است سند ندارد؛ در اینجا نمیتوانید بگویید ضعف سند آن با قوت متن آن برطرف میشود، بلکه باید جهات ضعف در یک راستا باشد. البته الان این در حد کلاس کافی است و انشا الله کتاب روششناسی اجتهاد بیاید من این بحث را آنجا توضیح دادم که استثنائاتی دارد که الان جای ورود به آن نیست.
پرسش و پاسخ
فرمودید بررسی سند در جایی لازم است که از امور تعبدی باشد نه امور عقلایی یا اینکه واژهای در روایت جایگاه محوری داشته باشد که لازم در این صورت صدور روایت ثابت شود. اکنون پرسش این است آیا در امور توصلی که شارع در صدد توسعه یا تضییق است لازم نیست صحت سند احراز شود؟
پاسخ: فاضلی که این سؤال را پرسیده اولین اشتباهش این است که تعبدی را مقابل توصلی آورده است. تعبدی که من گفتم در مقابل عقلی و عقلایی بود نه مقابل توصلی. بسیاری از کارهای ما توصلی است اما عقلی و عقلایی نیست مانند کیفیت تطهیر و اینکه چند مرتبه بشوید و ... . اینها توصلی است اما در بحث ما تعبدی است. ما در نصوص دینی باید نگاه کنیم اگر مسئله تعبدی است باید بیشتر دنبال شود دنبال سند روایت باید باشیم اما اگر مسئله عقلی و عقلایی است بر فرض آن روایت زمین بخورد مطلب زمین نمیخورد. بله اگر در همان عقلی و عقلایی بخواهیم روی کلمات دقت کنیم باید صدور روایت درست باشد.
بعد پرسشگر مطلب دیگری دارد و به آن دقت شود که گفته شده روایات ما گاهی نقل به مضمون است؛ اگر نقل به معنا یا نقل به مضمون است، بر فرض واژگانی هم آمده باشد، آیا ما میتوانیم روی واژگان معطل شویم؟
پاسخ: ببینید چیزی را شما شنیدهاید به نام نقل به مضمون و نقل به معنا و این مطلب قابل انکار نیست و کسی نمیتواند بگوید همۀ روایات ما عین کلمات معصوم است که اگر بگوید یا دروغ میگوید یا خطا میکند. نقل به معنا و مضمون بوده است، اما حواسمان باشد که به بهانۀ نقل به معنا تراث ما را از ما نگیرند. نقل به معنا در روایت محمد بن مسلم آمده است که منظور نقل به معنا با حفظ تمام جزئیات است نه اینکه امام «ثُمّ» فرموده باشند اما راوی به جای آن «فاء» بیاورد. یا امام فرموده باشند «أو» و راوی «واو» بیاورد. در خود روایت امام میفرمایند لفظ مرادِف که گاهی در فارسی میگوییم «میباشد» و گاهی میگوییم «است». یا گاهی شخصیتهایی صحبتی دارند و روزنامههای که تیتر میکنند دیده میشود مطالب عین هم است اما کلمات فرق میکند مثلاً ممکن است رهبری فرموده فلان چیز میباشد و در روزنامهای که فرمودۀ ایشان آورده میشود «است» گذارده شده است. اما باید حواستان باشد که نقل به معنا این نبوده است که راوی اجتهاد خود را از فرمایش امام بیان کند این یک نکته.
نکتۀ دیگر که بعید میدانم جایی دیگر بشنوید این است که ما در یک مقطعی با اصل پالایش و کنترل احادیث مواجه شدیم. در زمان امام جواد در زمان امام هادی بیشتر و در زمان امام عسکری خیلی بیشتر، ایشان کتب روایی را کنترل کردند. راوی است که میگوید من تمام کتب اصحاب امام باقر را نزد امام هادی یا امام عسکری بردم و بخش معظمی از کتابهای اصحاب امام صادق را بردم و امام تصحیح و تأیید و بعضاً رد کردند. ما با عصر پالایش مواجه هستیم، بلا تشبیه مثل اینکه یک نفر از کلاس ما مضمون حرف ما را بنویسد و درس ما را هم ضبط نکرده است؛ حالا اگر همین کتاب را به استاد دهند و او کنترل و تورق کند و بگوید خوب است و حرف ما است. دربارۀ بنی فضال گفتند: «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا» بنی فضال خوش روایت بودند و بدعقیده. آنچه را روایت کردند بگیرید و آنچه عقیده دارند رها کنید.
البته نقل به معنا در برخی موارد اندک و نادر که احتمال آن ضعیف است نقل به معنا آسیب زده باشد، زیرا ممکن است راوی به جای «ثم»، «فاء» گفته باشد یا به جای «او»، «واو» گفته باشد و اینها با یکدیگر فرق میکند و این مطلب را ما سپر نکنیم و بزنیم به دل روایات تا تراث کنار گذارده شود. باید از تراث مانند ناموس دفاع کرد.
الان با کتاب سوزی مدرن مواجه هستیم که گفته شده روایات صحیح ما مانند انگشتری در تلّی از زباله است. که من به او نوشتم که این کتاب سوزی است. این خیانتی است که اگر کسی گفت باید پاسخ او را داد. به نظر ما در اینجا اگر حسن فاعلی هم باشد بازهم ارتکاب برخی کارها سبب فسق میشود و مبنای ما این است.
ادامۀ جلسۀ قبل
مسئلۀ 12 دو بند داشت:
1. تقلید از اعلم علی الاحوط لازم است.
2. فحص از اعلم لازم است.
ما هنوز بحث از فحص اعلم را مطرح نکردیم و بعداً بیان میشود. آخرین مطلبی که بیان شد اما توضیح داده نشد و آن مطلب این بود که آیا نگاهها در نظریۀ تقلید، در نظریۀ اینکه آیا تقلید از اعلم لازم است یا خیر، اثر نمیگذارد؟
از گذشته دیدید که آقایان با مسئلۀ تقلید دو رفتار دارند:
الف) مراجعۀ جاهل به عالم با قید لزوم متابعت از نظر عالم. بعد هم به رجوع متخصص مثال میزنند.
ب) اما بحث زعامت که اگر گفته شد تقلید زعیمپذیری است و مرجع تقلید غیر از اینکه مرجع علمی است، مرجع سیاسی و اجتماعی نیز میباشد، آقای خوئی شما که این را قبول دارید، پس باید حواسمان باشد که مثلاً بگوییم در نگاه ساده به تقلید، اعلمیت مرجع شرط است، اما در نگاه دومی که کمی مسئلۀ دوم پیچیده میشود اعلمیت شرط نیست.
به نظر ما این دو نگاه در رأی لزوم تقلید از اعلم اثری ندارد، یعنی چه نگاه بسیط و عمومی باشد و چه نگاه مرکب و پیچیده باشد علی ای حال اعلم خط قرمز است و اینطور نیست که اگر نگاه بسیط داشته باشیم بگوییم اعلم و اگر نگاه مرکب داشته باشیم بگوییم اعلم هم نشد نشد. ولی ممکن است در مسئلۀ 17 در تفسیر اعلم اثرگذار باشد؛ یعنی بگوییم اعلم بنابر نگاه بسیط به تقلید، همین کسی است که مسلط بر اصول و فقه و تفسیر و تدریس و... باشد. اما اگر گفتیم امر فیه نوع السیاسة و نوع الزعامة، ممکن است تفسیر اعلم متفاوت شود و این خیلی عجیب است و ببینید که فقه چقدر کار میخواهد؟ و جایی حاد میشود که بحث تزاحم باشد که مثلاً فردی فقه و اصول او قوی است و فرد دیگر فهم اجتماعی و سیاسی بازتری دارد. یا مثلاً در آخر قائل به تبعیض شویم و تقلید را ساحتی کنیم که هر کسی در هر حوزهای اعلم است. ببینید دو تا نگاه به گمان در رأی ما چه قائل به وجوب تقلید از اعلم باشیم یا نباشیم اثری ندارد ولی در تفسیر اعلم اثر دارد.
دیروز در یاد دارید که گفتیم برخی به تقلید نوعی موضوعیت میدهند؛ یعنی با اینکه میگویند تقلید طریقی است یعنی اگر من میتوانم کار خود را از غیر راه تقلید حل نمایم لازم به تقلید نیست، مثل اینکه میتوانم احتیاط یا اجتهاد کنم. پس تقلید طریق است و با اینکه طریق میباشد گویا برای آن نوعی موضوعیت قائل شدهاند. میگویند کسی که تقلید نکند عملش باطل است؟ یعنی نه اجتهاد کند و نه احتیاط کند و نه تقلید کند و همینطور عمل نماید و بسیاری از مردم اینگونه هستند. علی ای حال نوعی موضوعیت به تقلید میدهند. حالا اگر کسی مصر باشد که تقلید طریقیت دارد و بر آن استوار باشد همچنانکه مبنای ما این است که در مسئلۀ 7 گفتیم نگویید عمل العامی بلاتقلید باطل، بلکه بگویید عمل العامی صحیح مگر آنکه خلاف حجت باشد و معمولاً هم آقایان همین را میگویند. حالا اگر نگاه این باشد و تقلید موضوعیت نداشته باشد، اگر یک مسئلۀ غیر مبتلابه باشد یا مسئله بین اعلم و غیر اعلم اتفاقی باشد، آیا در اینجا تقلید از اعلم لازم است؟ اصلاً یک سؤال بالاتر که تقلید از اعلم کن، یعنی چه؟ اینکه بسیاری گفته بودند در مسائل اتفاقی بین اعلم و غیر اعلم، تقلید از اعلم لازم نیست. من میخواهم حرف جدیدی را بیان کنم که اصلاً تقلید از اعلم چه معنا دارد؟ من و شما در مسلمات تقلید میکنیم. آقای عروه داشت که لاحاجة الی التقلید در یقینیات که ما گفتیم لاحاجة باید به لامعنی تبدیل شود. اگر مسئله اتفاقی است تقلید از اعلم یعنی چه؟" با فرض اینکه تقلید طریقیت دارد نه موضوعیت. آیا اینجا مانند صاحب عروه که تفصیل نداد، همین جا که اعلم و غیر اعلم اتفاق دارند، بنای شما باید بر تقلید از اعلم باشد. این چه ثمری دارد؟ اعلم میگوید سه تا تسبیحات و غیراعلم هم میگوید سه تا تسبیحات و من هم که باید سه تا را بگویم حال یا از باب تقلید از اعلم یا از باب تخییر. در مسائلی که اتفاقی است اصلاً تقلید از اعلم چه معنا دارد؟ آقای خوئی، آقای حکیم، آقای خوانساری و سایر بزرگان هم میگفتند که تقلید از اعلم در مسائل اتفاقی بین اعلم و غیر اعلم لازم نیست، اما من میخواهم بگویم اصلاً تقلید در اینجا چه معنا دارد؟ میدانید تقلید در اینجا چه زمانی معنا پیدا میکند؟ زمانی که تقلید موضوعیت داشته باشد. یعنی خود تقلید موضوعیت دارد و توی مسلمان باید مقلد باشی. میگویم حتی در مسائلی که اعلم و غیر اعلم با یکدیگر یکساناند؟ میگویم بله، زیرا خود تقلید موضوعیت دارد.
بنابراین، نظر ما را فهمید که بر اساس نگاه طریقیت تقلید، تقلید از اعلم در اتفاقیات از نظر ما معنا ندارد. البته روی نگاه موضوعیت معنا دارد. ببینید حالا در مسائل اتفاقی درست است. برایتان مسائلی که مبتلابه نیست را اضافه میکنم مثل اینکه مردی مبتلا به دماء ثلاثه نیست. یا مثلاً کسی بنا ندارد وارد مزارعه، مساقات و... انجام دهد. بله اگر از من سؤال شود که آیا بالاخره بنای کلی انسان باید بر تقلید از اعلم باشد که لو ابتلی به عمل کند یا مخیر است؟ من جنبۀ وجوب تقلید از اعلم را تقویت میکنم و مشهور و بلکه اجماع هم با ما هستند و ما احتیاط عروه (علی الاحوط) را هم نداریم. ما تقلید از اعلم را لازم میدانیم. پایین پاورقی متن درسی استاد نوشته شده که ما بر اساس مجموعۀ ادله و مجموعۀ نصوص به خصوص اعتبارات عقلی مانور میدهیم.
قسمت دوم مسئلۀ 12 اگر گفتیم تقلید از اعلم لازم است، آیا فحص هم لازم است؟ یا فحص لازم نیست؟ حتماً عروه و حواشی عروه دیده شود.