1402/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جواز بقاء بر تقلید از میت
پرسش و پاسخ
1. مرحوم عراقی، استصحاب جواز تقلید از مجتهد را جاری میدانند، اما استصحاب حجیت رأی مجتهد را جاری نمیدانند؛ علت عدم جریان را تغییر موضوع دانستهاند. چرا در اولی موضوع باقی است و در دومی موضع باقی نیست؟
پاسخ: اگر موضوع را شخص و رأی شخص حساب کنیم، با مردن شخص، سخت است گفته شود که موضوع عوض نشده است یا لااقل شک میشود که موضوع عوض شده یا نه؟ تفاوت در این است که آیا شما محور استصحاب را شخص یا رأی شخص قرار میدهید؟ یا محور را فتوا قرار میدهید؟ مثلاً یک وقت شما کنار جنازۀ مرجعتان مینشینید، میگویید این آدم تا دیروز رأیش بر من حجت بود. الآن شک میکنم آیا حجیت دارد یا نه؟ ممکن است عرف بگوید این آدم، آن آدم دیروز نیست. چون مرده است. اما اگر شخص میت را کنار گذارد و رسالۀ او را بیاورد و بگوید تا دیروز بر من واجب بود سهبار تسبیحات بگویم. الآن شک میکنم آیا باید سهبار بگویم یا نه؟ در اینجا استصحاب میکنم.
تذکر: عرف را تخطئه نمیکنند که چرا دقت نمیکنی اعتبار این رساله به این شخص است. بلکه عرف میگوید اگر بخواهی مسئله استصحاب کنی موضوع باقی است و اگر بخواهی حجیت رأی را استصحاب کنی موضوع باقی نیست.
2. اگر تقلید رجوع جاهل به عالم است، مرگ او چه تأثیری دارد و این قضیه نه تنها بقا بر میت را درست میکند، تقلید ابتدایی را هم درست میکند. لذا چرا بحث بر جواز بقا یا تقلید ابتدایی بحث میکنیم؟ مگر اینکه گفته شود عنوان ثانوی چون رکود مذهب و... پیش میآید.
پاسخ: دیروز از امام خمینی آوردیم که همۀ عُقلا به مردگان هم در صنعت و حرفه رجوع میکنند ولی ایشان نسبت به تقلید ابتدایی بیانی نداشت.
3. آیا اگر مجتهد زنده بگوید از مرده تقلید نکن و اعلم مرده بگوید از مرده اعلم تقلید کن، تعارض به وجود نمیآید؟
پاسخ: قبلاً پاسخ داده شد. بنا شد که مردۀ اعلم نتواند در این باره سخن بگوید، از این رو تعارضی نیست. چون تعارض همیشه بین دو تا حجت است نه بین دو تا لا حجت یا بین حجت و لا حجت. هیچگاه دو خبر ضعیف یا یک خبر ضعیف با صحیح تعارض نمیکنند. بلکه دو تا خبر صحیح باهم تعارض میکنند. اصلاً فتوای میت اعلم حجت نیست.
ادامه بحث جلسۀ قبل
اشکال بر مثبتین
مخالفین به مثبتین میگویند: در مجتهدی که دیوانه یا فاسق میشود میگویید که حتماً باید از او تقلید نشود. پس چرا در مرده میگویید صلاحیت تقلید دارد. دیروز آقای عراقی جواب این را دادند که بین جنون، فسق و فراموشی، با مرگ تفاوت است. در رابطه با جنون و فراموشی، اجماع بر عدم جواز تقلید داریم لذا شک نمیشود تا استصحاب کنیم. اما در مرگ چنین اجماعی نداریم و شک پیش آمده و استصحاب میکنیم.
اشکال: اجماع پناهگاه خوبی است، اما چه کسی این اجماع را احراز کرده است؟ بعد اینکه اگر اجماع محتمل المدرک باشد به درد نمیخورد. پس همانطور که آقای آخوند فرمود که یا در دیوانه هم باید بقا صحیح باشد یا اگر صحیح نیست تقلید از میت اگرچه اعلم باشد صحیح نمیباشد.
آقای خویی پاسخی دیگر میدهد و میفرماید: «جنون و فسق و فراموشکاری با منصب عظیم مرجعیت (زعامت عظمی ای زعامت کبری) سازگار نیست و اگر بپرسند مرجع شما کجاست گفته شود او در تیمارستان است، میخندند. اما مرگ ارتحال است و انتقال از عالمی به عالم دیگر است و اصلاً برخی با مرگ ترقی میکنند. پس این دو با هم متفاوت است.»
اشکال: یعنی دیوانه به درد زعامت عظمی نمیخورد اما مرده به درد زعامت عظمی میخورد؟! یا باید گفت که مرجعیت همان رجوع جاهل به عالم است و اگر گفته شد مرجعیت زعامت، خُب مرده که نمیتواند زعیم باشد.
آیا میتوان از آقای خویی دفاع کرد که بین مجتهد میت و دیوانه تفاوت است؟ زیرا مجتهد میت خندهآور نیست، بر خلاف مجتهد دیوانه که عرفاً خندهآور است. این بیان دیگری غیر از بیان آقای خویی است.
بحث جدید
در اینجا دو تا مطلب مورد بحث است:
1. نهایت دلالت ادلۀ مثبتین
ادلۀ مثبتین تا کجا را اثبات میکند؟ آیا صرفاً بقا بر میت را اثبات میکند؟ یا تقلید ابتدایی را هم اثبات میکند؟ آیا جواز را ثابت میکند یا در صورت اعلمیت وجوب را هم ثابت میکند؟ آیا فقط در مسائلی که عمل شده بقا را جایز میکند یا در مسائلی که عمل نشده بقا را جایز میکند؟
مدی دلالة ادلة الاثبات علی القول بها و حکم الاصل فی ذلک لدی الشک فی المسالة عند القائلین به؟
حدود دلالت ادلۀ اثبات تا کجا است؟ البته اگر قائل به دلالت شویم. زیرا برخی مانند آخوند قائلاند دلیلی وجود ندارد. حالا اگر شک کردیم و نتوانستیم از گفتار مثبتین و مخالفین به نتیجهای برسیم، حکم اصل چیست؟ آیا جواز است یا عدم جواز؟
آقای خویی بیانی داشته که مختصر آن این است:[1] و[2]
ادلۀ مثبتین مختلف بود؛ برخی به استصحاب، برخی به بنای عُقلا و برخی به اطلاقات ادله تمسک کرده بودند. هر یک از ادله باشد، نظر به تقلید ابتدایی ندارد و تقلید ابتدایی خط قرمز است اگرچه میت اعلم باشد.
ایشان میگوید اگر دلیل استصحاب باشد، آیا فرق است بین عمل کردن به مسائل یا خیر؟ فرقی ندارد، زیرا استصحاب میگوید تا دیروز این عمل بر من حجت بود و الآن شک میکنم و میتوانم استصحاب جاری کنم. لذا نباید تفصیل بین عمل کردن و عمل نکردن داده شود. بله، در تحقق اصل تقلید برخی لازم میدانند که که عمل انجام گیرد اگرچه به یک مسئله. خُب عمل به همان یک مسئله باشد برای استصحاب در سایر مسائل نیز کافی است. اما برخی میگویند فقط در مسائلی که عمل کرده میتواند باقی باشد نه مسائلی که عمل نشده است.
اما اگر دلیل بقا بر میت، بنای عُقلا باشد که مسئلۀ تقلید یک مسئلۀ عقلایی است مانند رجوع به صاحب صنایع، عُقلا بین مسائلی که آدم عمل کرده و مسائلی که عمل نکرده فرقی نمیگذارند.
اما اگر دلیل بقا بر میت اطلاقات (برخی از آیات قرآن که تقلید را از آن استفاده میکردند یا روایات) باشد، در آن هم تفاوتی بین بقا بر مسائلی که عمل شده با مسائلی که عمل نشده نمیباشد. بله، فقط شرطش آن است که بقا باشد نه تقلید ابتدایی.
آقای خویی و حکیم و برخی دیگر از علما گفتهاند برای بقا بر میت دو صورت دارد:
ثم ان بعض الباحثین عن المسالة ذکروا بعض التفاصیل للبحث عنها؛ من باب المثال ذکر السید المحقق الحکیم فی مستمسکه: الکلام فی هذه المسالة (مسئلۀ9) تارة یکون فی صورة موافقة رأی المیت لرأی الحی الذی یجب علیه تقلیده علی تقدیر عدم جواز البقاء علی تقلید المیت و اخری فی صورة مخالفة رأیه لرأیه اکثراً از این قبیل است؛ چون نمیشود دو تا مجتهد در تمام مسائل یکی حرف بزنند و فی الجمله با هم اختلاف دارند. ثم بحث عن المسأله حتی علی الافتراضیین. و لا نری ضرورة لهذا الصنع حتی نتبعه.
به نظر ما بحث از این مطلب که خروجی خاصی ندارد ضرورتی ندارد به خصوص که فرض اول بسیار نادر است.
مورد دوم (حکم اصل به هنگام شک)