1402/08/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسئله 8 عروه – تعریف تقلید
درس خارج باید مصداق فرمایش امیرالمؤمنین رحمهالله باشد که فرمودند: «اضربوا بعض الرأی ببعض، یتولد منه الصواب». لذا جلسۀ درس با جلسۀ فتوا و استفتا تفاوت دارد. این را برای این عرض کردم که میخواهیم نگاهی به حرفهای گذشته داشته باشیم که آیا میتوان رویکرد دیگری به بحث تقلید داشت که نتیجۀ آن خلاف چیزی باشد که تاکنون به آن رسیدهایم یا خیر؟
اگر پرسیده شود خلاصۀ حرفهای گذشته (حرفهای علما) چه بوده است؟ گفته میشود: ما چیزی به نام تقلید داریم و تقلید هم رجوع جاهل به عالم است و عالم میشود مرجع علمی و جاهل هم برای عمل میآموزد. معلوم شد که کلمۀ تقلید خصوصیت ندارد، شما بگویید متابعت، اتباع، تصدیق، رجوع و ... .
بحث بعدی بحث لجنه بود (لجنة الافتاء). قرار شد که لجنه مشکلی نداشته باشد؛ زیرا همانطور که قرار شد اگر شخص بتواند مرجعیت علمی داشته باشد، گروه نیز بتواند مرجعیت علمی داشته باشد. حالا این گروه هر مبنایی میخواهند داشته باشند؛ مانند سازمان «اُپِک» که اتفاق آرا را ملاک میداند یا مثل بسیاری از سازمانهای دیگر که اکثریت آرا را ملاک میدانند.
معمولاً کلمات علما همین است که بیان شد و ما نکتۀ اضافهای را از خودمان بیان نکردیم. تقلید نیزمانند سایر موارد، رجوع جاهل به عالم است که جاهلان به عالمان مراجعه میکنند. این مبنا لوازمی دارد که از جملۀ آن، صحیح بودن رجوع به لجنه است؛ زیرا در رجوع جاهل به عالم، ملاک، مراجعه به شخص نیست و میتوان به لجنه، شخصیت حقوقی و شورای افتاء مراجعه کرد.
مقلِّد نیز میتواند شخص حقیقی باشد و هم میتواند شخصیت حقوقی مانند شرکت، بانک و... باشد. مثلاً گفته شود این بانک یا شرکت بر اساس فتوای فلان مرجع اداره میشود. منظور از تقلید شخصیت حقوقی، برنامه و قوانین شرکت است. البته ممکن است اعضای شرکت مقلد آن کسی که قوانین شرکت بر اساس فتوای او است نباشند و برخی از آنها ممکن است باقی بر میت باشند اما شرکتی که تازه تأسیس شده است و قبلاً از مرجعی تقلید نمیکرده نمیتواند بر اساس بقای بر میت و فتوای مرجع متوفی اداره شود.
در رجوع جاهل به عالم، الذکاء الاصطناعی (هوش مصنوعی) نیز اگر نظر بدهد (آیا هوش مصنوعی میتواند اجتهاد کند و اگر اجتهادکند، نظر او معتبر است یا خیر؟) و ضابطه اقتضا کند معتبر است و گاهی دادههای هوش مصنوعی بهتر است.[1] این یک مبنا و نگاه به بحث تقلید است که در رجوع جاهل به عالم بود که از لوازم آن، جواز رجوع به هوش مصنوعی و لجنه است اگرچه علما مطرح نکردهاند. این نگاه لوازم بسیاری دارد. اگر این نگاه به مسئلۀ تقلید باشد، بسیاری از شرایط مانند طیب مولد، ایمان، ذکوریت و... دلیل ندارد، بلکه ممکن است کسی طیب مولد نداشته باشد یا مسلمان نباشد ولی بسیار دقیق و زیبا استدلال کند که شاید علامهحلی را هم پشت سر نهد.
البته اگر گفته شود رجوع جاهل به عالم شرط لازم است و حداقل کار میباشد و شرط کافی نیست، لازم میآید چیزهای دیگری نیز مطرح شود. قبلاً بیان کردیم که ما یک عناصر ثابت برای مفهوم داریم و یک عناصر علی البدل داریم؛ عنصر ثابت همان شرط لازم است و عنصر علی البدل، شروطی است که وجود یکی از آنها کافی است. اگر کسی این را بگوید جا برای بسیاری از شروط باز میشود ولی علمای ما این را نگفتهاند.
از ابتدای «مسئلۀ 8» این نگاه به تقلید بوده است، لذا تقلید را از موضوعیت انداختیم و بسیاری از شرایط را حذف کردیم و تقلید را به متابعت معنا کردیم.
پیشنهاد به جای عبارت سید ماتن
«التقلید: اتباع[2] مجتهد واحد او متعددین او مجموع بینهم شوری علی وجه الاستناد.»
بعد از تتبع و تحقیق، این پیشنهاد به جای متن عروه داده میشود. در این عبارت اولاً در کنار تقلید از واژۀ اتباع استفاده کردیم تا بگوییم واژۀ تقلید خصوصیت ندارد. ثانیاً در متن عروه آمده بود «التزام» که ما به جای آن از متابعت استفاده کردیم که نوعی عمل در آن است؛ زیرا تا به مرز عمل نرسد، تقلید نیست. اتباع به مفعول اضافه شده است نه به فاعل یعنی متابعت کردن عامی ازمجتهد واحد یا متعدد (متعدد برای شورای فرضی است که شخصی بین چند نفر در اعلمیت مردد است. در اینجا شورا نیست، بلکه چند مجتهد هستند که مقلد در فرض خودش بین آنها جمع کرده است.) یا شوری (شوری ناظر به شخصیت حقوقی واقعی است که در کشورهای اسلامی میباشد که در بین این مجموع باید مشورت باشد. پس بینهم شوری یعنی یک شخصیت حقوقی بر اساس مشورت بین مجموعه. اگر بر اساس مشورت نباشد که لجنه نیست و این بینهم شوری اشاره به لجنه دارد.)
در تقلید باید استناد باشد و عنصر ثابت تقلید میباشد. پس پیشنهاد مذکور با متن عروه تفاوت بسیاری دارد. مثلاً ما بر روی التزام به معنای بنا داشتن تا آخر عمر دست نگذاشتیم. بر تعیین مجتهد معیَّن دست نگذاشتیم. به جای التزام، متابعت آوردیم و نگویید پس استناد برای چیست؟ چون گاهی انسان متابعت میکند ولی مستند به کسی نیست در حالی که باید حتماً استناد باشد. این نگاه اول و خروجی نگاه اول بود.
امروز میخواهیم نگاه خود را به تقلید عوض کرده و یک اِتِّجاه یا گفتمان دیگری را بیان کنیم. نگاه به تقلید باید نگاه دومی باشد که قهراً اقتضائات آن بسیار متفاوت با نگاه اول است.
آیا واقعاً تقلید، متباعت، تصدیق و ... محض رجوع جاهل به عالم با وجوب متابعت است یا خیر؟
اولاً تقلید برای عصر غیبت تعبیه شده است و مراجعه به علما، قرار است جای مراجعه به امام رحمهالله را بگیرد. یک وقت امام رحمهالله حاضرند یا نائب خاص میگذارند مانند زمان جوادین و قبل از ایشان مانند زمان امام کاظم رحمهالله که جریان وکالت راه افتاد. اما وقتی ائمه میخواستند غائب شوند آمدند برای زمان غیبت چیزی را جایگزین امام رحمهالله کنند، لذا دست شیعیان را در دست علما گذاشتند و فرمودند آنها حجت بر شما هستند همانگونه که من حجت بر آنها هستم.
اگر تقلید این باشد، دیگر صرف مرجعیت علمی نمیشود. نمیخواهم در بحث زعامت ببرم، مقصود همین علمای بلاد است که مردم مراجعه میکردند و سیر تا پیاز را از علما میگرفتند و علمای دین، مردم را مدیریت میکردند و علما جدای از نقش مرجعیت علمی، نقش هدایتگری ... نیز داشتند. قضاوت که از زمان ائمه بوده است. تنطیم اسناد رسمی توسط علما انجام میشده است و علما به اجرای حدود، احقاق حقوق و ... میپرداختند و گاهی با حکومتها درگیر میشدند. همۀ اینها در قالب رجوع مردم به علما صورت میگرفته است. البته گاهی هم کسی در رأس هرم بوده است.
اگر بگویم ماهیت مراجعۀ مردم به علما این است، لذا آن شرایط جای خود را باز میکند، مثلاً کسی که طیب مولد ندارد و ممکن است آدم خوبی هم باشد[3] اما وی برای این کار مناسب نیست. یا زن بودن را در مواردی قبول کنیم.[4] یا مثلاً یهودی بیاید استنباط کند و اگر خائن نیست کمک علما هم بکند ولی این نمیتواندمرجعیت داشته باشد.
اگر این نگاه به تقلید و مرجعیت باشد و بتوانیم آن را بپذیریم، مسئله متفاوت میشود. در این نگاه بهترین لفظ، لفظ تقلید است. دیگر کلمۀ مرجعیت علمی و ... رهزن است. تقلید هم به معنای لغوی[5] که آقای خوئی فرمودند «ما بر گردن مرجع بیاندازیم» نیست، بلکه به معنای معهود در ذهن ما است که باید زیر چتر مرجع تقلید رفت و ما باید قلادهای را بر گردن خود بیاندازیم و البته اگر کسی با این عنایت، واژۀ دیگری غیر از تقلید را به کار ببرد درست است. اگر این نگاه گفته شود همه چیز دست به دست هم میدهد و برای آن شرایطی که علما گفتهاند جا باز میشود.
اگر بتوانیم از دل روایات چیزهایی را در آوریم، حرف ما از صرف ادعا خارج میشود. البته این حرفها صرف ادعا نیست؛ زیرا وقتی انسان میشنود، میگوید چقدر خوب و درست است.
لو بنینا علی استفادة ما ذکر و استخراجه من بعض المأثورات الروائیة – مضافا الی اقتضاء الأرضیات الحاکمة – لامکن استفادته من مثل ما رواه علی بن ابی حمزه البطائنی بسند یمکن ان یعتمد علیه و هو :«قال : سمعت ابا الحسن موسی بن جعفر – علیهما السلام – یقول: اذا مات المؤمن بکت علیه الملائکة ... و ثلم[6] فی الاسلام ثلمة لا یسدها شیء؛ لان المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدینة لها»
یمکن ان یعتمد علیه: یعنی سند خالی از مناقشه نیست، زیرا علی بن حمزه بطائنی بعد از امام کاظم رحمهالله واقفی شد و در شب مرگش امام رضا رحمهالله فرمودند: «تازیانهای بر او زدند که اگر به اهل زمین بزنند زمین پر از آتش میشود». راوی چنین شخصی است. لکن گفتهاند او تا قبل از وقف، نقل روایت میکرده است و بعد از وقف، اصحاب از واقفه نقل روایت نمیکردند و آنها بین شعیان مانند کِلاب مَمطوره بودند که اولاً چون سگ نجس است و خیس هم شده از آن بیشتر اجتناب میشود و ثانیاً ظاهراً وقتی سگ خیس میشود بوی بدی به خود میگیرد.
در این روایت به قرینۀ بعد، هر مؤمنی مقصود نیست بلکه مؤمن فقیه مقصود است. مؤمن فقیه وقتی فوت میکند، فرشتگان گریه میکنند؛ زیرا طبق برخی روایات، مؤمن در آسمانها مشهورتر است.
مرگ مؤمن در اسلام شکافی ایجاد میکند (ثَلِمَ موتُ المؤمن الفقیه فی الاسلام ثُلمَةً) که هیچ چیزی جای آن را نمیگیرد. پس اگر کسی بمیرد و آب از آب تکان نخورد او مؤمن فقیه نیست. بلکه مؤمن فقیه باید اثر داشته باشد که اگر مُرد خَلَأ ایجاد شود، اگرچه ممکن است بعداً آن خَلَأ پر شود ولی به آسانی جبران نمیشود.
فرمایش امام کاظم رحمهالله نسبت به همین فقهایی که ما باید به آنها رجوع میکنیم. آنها سُور و قلعه هستند و قلعه که فقط مرجعیت علمی نیست، بلکه هادی نیز میباشد و اگر به حکومت برسد زعیم نیز میشود. امام رحمهالله ما را به ایشان ارجاع دادهاند که من بر آنها حجت هستم و آنها بر شما حجت هستند. یعنی هر موقعیتی که من دارد، آنها نیز دارند، لکن حجیت آنها از جانب من است و حجیت من از جانب خدا میباشد. لذا حجیت فقها یک واسطه میخورد.
روایت بعد: «اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا؛ فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله {علیهم}»
حضرت میفرمایند من دارم غایب میشوم و وقتی محمد بن عثمان بن عمری نامۀ اسحاق بن یعقوب را به نزد حضرت رساندند، بر اساس همین غیبت بوده است. ادامه بحث در جلسۀ بعد ... .