1402/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه العروة الوثقی (اجتهاد و تقلید)
بحثهایی که این روزها مطرح میشود خیلی از آنها بحث عام و روششناسانه است، مثلاً این کاری که روی واژۀ تقلید داریم انجام میدهیم، یک بحث روشی است که در هر واژهای اگر بخواهیم کار کنیم بدانیم چگونه باید وارد شویم. میگویند درس خارج یاد دادن روش است؛ پس باید بیشتر بر یادگیری روشها و مدیریت بحث و امثال آن تمرکز و دقت داشته باشیم. حالا ما کلمۀ تقلید را بررسی میکنیم. این بحثهایی که دیروز بیان شد، بحثهایی نیست که یک جا، دوجا گفته شده باشد که حتماً یک واژه باید در نص معتبر باشد تا بگوییم این واژه قبلاً آمده است. خیر. اگر واژهای در نص غیر معتبر هم بود میتواند بیانگر سابقۀ آن باشد اگرچه در کلام امام نبوده است.
اما اگر نص معتبر بود آیا مجوز میشود ما آن واژه را به قول عربها حرفیاً بحث کنیم و معطل شویم؟ خُب اگر واژه موضوعیت ندارد چی؟ این یک بحث است. بحث دیگر اینکه اگر واژهای موضوعیت دارد چه کسی باید عهدهدار بررسی آن شود؟ آیا وظیفۀ فقیه بما هو فقیه است؟ یا نه این کار فقیه نیست؟ اگر یک فقیه هم وارد میشود باید یادآوری کند به عنوان فقیه وارد نشدم مثلاً نظرم این هست و برداشت عرفی من این هست. ثمرۀ این بحث در تقلید و پیروی کردن معلوم میشود که اگر کار، لغتشناسانه و عرف شناسنه باشد، دیگر مقلد نمیخواهد از ایشان متابعت کند. اینها بحثها و نکات روشی است.
پرسش و پاسخ
1. آیا اصل در موضوعیت داشتن واژه است یا اصل در طریقیت آن است؟
پاسخ: قرار شد که برخی از واژهها موضوعیت نداشته باشد. حدیث امام کاظم رحمهالله در رابطه با خمر نیز بیان شد، فقها در خود کلمۀ خمر بسیار معطل شدهاند و قرآن کریم میفرماید: «انما الخمر و المیسر...» و بعد آمده و گفتهاند، خمر یعنی شراب انگور و الا مایع مسکری را اگر از برنج، خرما، جو و... بگیرند خمر نیست زیرا میخواستند شرابخواری خلفا را درست کنند. امام کاظم رحمهالله میفرمایند، اصلاً خمر موضوعیت ندارد «لم یحرم الخمر لاسمها»، حالا اگر چیزی مانند قرص و... باشد حکمش چیست؟
ببینید اگر منظور از اصل این باشد که گفته شود اصل بر موضوعیت داشتن است و به هیچ چیز توجه نشود و بعد گفته شود طریقیت دلیل میخواهد. اگر این را بپرسید میگویم نه اصل بر موضوعیت است و نه اصل بر طریقیت واژگان است؛ اما اگر منظور این است که فقیه دقت خود را داشته باشد و قرائن حالیه، مقالیه یا جنس خود حکم را ببیند، اگر آخر کار به هیچ چیز نرسید میتوان گفت اصل بر موضوعیت است. پس اگر بعد از بررسی قرائن و شواهد باشد، بله، اصل بر موضوعیت است. مثلاً اگر در روایت آمد «الکلب نجس» خُب کلب طریق به چیست؟ معلوم است که موضوعیت دارد، زیرا اگر قرار باشد چیز دیگری نجس یا پاک باشد دلیل جدا میخواهد؛ اما اگر شواهد و مناسبات حکم و موضوع را بررسی کردیم و گفتیم طریقیت ندارد درست است، زیرا طریقیت داشتن دلیل میخواهد و ما این را قبول داریم.[1]
2. آیا میشود ما دو تا مفهومشناسی درست کنیم؛ مفهومشناسی فقهی و لغوی؟
پاسخ: علت این سؤال این است که به صاحب عروه عرض کردیم مفهوم شناسی کار فقیه نیست و شما به چه مجوزی تقلید را معنا میکنید؟ اگر به عنوان صاحب عروه و فقیه معنا میکنید کار درستی نیست. اما اگر به عنوان یک شخصی که برداشت عرفی خود را از تقلید میگوید، بسیار خُب این دیگر تقلید هم ندارد چون ممکن است فردی دیگر برداشت عرفیاش با شما متفاوت باشد.
اگر واقعاً مفهومشناسی نیاز به مراجعه به ادله و اسناد و تعارض ادله دارد و باید سایر ادله را ببینند این میشود کار فقیه و به قول شما میشود مفهومشناسی فقهی، مثلاً در قرآن آمده است فتیمموا صعیدا طیباً. در صعید بحث است که آیا روی زمین را میگویند یا شامل معادن و داخل زمین هم میشود؟ کسی ممکن است مثل ما بگوید آقایان بزرگان فقه این سؤال به شما چه ربطی دارد! ممکن است کسی بگوید مراد از صعیداً طیبا نیاز دارد سایر ادله را ببینیم مثلاً از سایر ادله استفاده کنیم که آیا میشود بر داخل زمین هم تیمم کرد یا نه؟ اگر این باشد میشود کار فقیه. اما اگر نه فقط میخواهند همین آیه را معنا کنند و سراغ ادله نمیخواهند بروند و اصلاً تعارض ادله نیست، اینجا کار فقیه نیست. پس مفهومشناسی فقهی و لغوی را انکار نمیکنیم اما تعیین جای آن دست ما نیست.[2]
بعضی گفتهاند اگر موضوع پیچیده باشد کار فقیه است و اگر ساده باشد کار فقیه نیست! این را چه کسی گفته است؟ خیلی وقتها موضوع پیچیده است ولی کار فقیه نیست و گاهی پیچیده نیست و کار فقیه است. اینها حرفهای ساده است و کسی که روی این موضوعات متمرکز شده میفهمد که این نظرات چقدر عامیانه و ساده است و این امور معیار نیست، بلکه معیار آن است که هرجا بخواهد از ادله استفاده شود و فقیه باید ادله را متعاضد حلقوی ببیند یا تعارض ادله باشد و از ادله در آورد، مانند مفهوم صلاة که نمیتوانیم از لغت در آوریم اینجا کار فقیه است. اما جایی که کار فقیه نیست و باید از لغت استفاده شود کار غیر فقیه است.
3. اگر دو مشتق از یک ماده باشد یک معنا دارد؟
دیروز گفته شد که گاهی دو تا مشتق از یک ماده، اقتضاءات متفاوتی دارند مثل تقلید با «ان یُقلَّد» که گفتیم ممکن است فرق کند. یا ظلم با ظالم. این مطلب اثرات فقهی بزرگی دارد. مثلاً قرآن میگوید «انما المشرکون نجس» بعد اگر در جایی از قرآن گفت «من الذین اشرکوا»، آیا میتوانیم بگوییم عبارت «من الذین اشرکوا» یعنی مشرک و نجس بودن مشرکین را به آنها سرایت دهیم؟ خیر، للمشرک اقتضاء و للذین اشرکوا اقتضاء آخر. ما این مطالب را گفتیم تا شما این سؤال را نپرسید.
4. آیا مفاهیمی مثل تقلید و متابعت به سیرۀ عقلا اشاره دارد و باید به سیره بپردازیم؟
پاسخ: این را در آینده بررسی خواهیم کرد.
5-آیا وقتی روایتی سند نداشت ممکن است کلمه هم جعلی باشد و معصوم آن را نگفته باشند؟
پاسخ: اشکال مذکور این است که دیروز گفتیم درست است روایت امام عسکری رحمهالله طبق نظر برخی سند ندارد ولی کلمۀ تقلید در آن آمده است و اتفاقاً در روایت هم معنا شده است به قبول قول غیر بدون حجت. حالا اگر روایت جعلی است این کلمه هم جعلی است! دقت داشته باشید ما میخواهیم بگوییم این کلمه آن زمان هم بوده است. مثلاً یک وقت شما میگویید احتمال دارد این روایت را 400 سال بعد درست کردهاند، خُب در این صورت معلوم نیست این کلمه برای عصر معصوم بوده است. ولی اگر روایت در تفسیر امام عسکری رحمهالله است و تفسیر امام عسکری رحمهالله هم از کتبی است که برای هزار و خردهای سال میباشد ولی معلوم نیست امام عسکری رحمهالله فرموده باشند. پس نگویید اگر روایت جعلی شد کلمۀ آن هم به درد نمیخورد. میخواهیم بگوییم این کلمه اگرچه از غیر معصوم باشد استعمال شده و متداول است. اصلاً حرف جدید ما در برابر آیتالله خوئی همین بود که اگر بخواهیم بدانیم کلمهای هست یا نه و سابقۀ آن را بدانیم، نیاز به روایت سنددار نیست، بلکه همینکه در تفسیر امام عسکری رحمهالله آمده است کفایت میکند.
تذکر: دیروز مثالی را زدم، خون داخل تخم مرغ. همان موقع هم حواسم بود که این بحث، بحث مصداقشناسی است نه مفهومشناسی. من هم میخواستم مثالی بزنم برای جایی که فقها حق ورود دارند، دوست ما فکر کرده است که این بحث مفهومشناسی است و فقها باید داخل شوند و اشکال گرفتهاند که مثال دقیق نیست. ولی من حواسم بود فقط میخواستم بگویم کجا فقیه باید وارد شود.
نکات
من قبلاً تصورم این بود که واژۀ تقلید در قرن 3 یا 4 پیدا شده است. مخصوصاً در جایی خوانده بودم (به نظرم دائرة المعارف بزرگ اسلامی) که کلمۀ تقلید به همین معنای خاص خودش از نیمۀ دوم قرن چهارم یعنی سال 350 به بعد پیدا شده است. بعد که در روایت منسوب به امام عسکری رحمهالله دیدم خُب حدود 100 سال به عقب رفتیم و اگر هم ساخته باشند در همان ایام ساختهاند و امام رحمهالله هم سالهای 232 تا260 زندگی میکردند. ولی این مطلب قدیمیتر است.
در کافی باب التقلید وجود دارد و روایتی را از امام رضا رحمهالله نقل میکند که واژۀ تقلید در خود کلمات ائمه بوده است و منحصر به عصر امام عسکری رحمهالله هم نیست. ببینید وقتی بزرگواری مانند آقای خوئی تتبع ناقص انجام میدهد چه اشتباهی صورت میگیرد. شخصی به نام محمد بن عبیده همدانی[3] میگوید: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع[4] يَا مُحَمَّدُ أَنْتُمْ أَشَدُّ تَقْلِيداً أَمِ الْمُرْجِئَةُ قَالَ قُلْتُ قَلَّدْنَا وَ قَلَّدُوا فَقَالَ لَمْ أَسْأَلْكَ عَنْ هَذَا فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ أَكْثَرَ مِنَ الْجَوَابِ الْأَوَّلِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّ الْمُرْجِئَةَ نَصَبَتْ رَجُلًا لَمْ تَفْرِّضْ طَاعَتَهُ وَ قَلَّدُوهُ وَ أَنْتُمْ نَصَبْتُمْ رَجُلًا وَ فَرَّضْتُمْ طَاعَتَهُ ثُمَّ لَمْ تُقَلِّدُوهُ فَهُمْ أَشَدُّ مِنْكُمْ تَقْلِيداً.»[5]
در این روایت حضرت رحمهالله میپرسند آیا شما شیعیان اشدُّ تقلیداً هستید یا مرجئه؟ در این روایت از واژۀ تقلید استفاده شده است. در ادامه امام رحمهالله نیز تقلید را هم معنا میکنند. در واقع ما دنبال دو چیز هستیم: 1- کاربست این واژه در قرون اولیۀ اسلام. 2- معنای این واژه در قرون اولیه.
مرجئه قومی بودند که معتقد بودند ما وظیفه نداریم مانند خوارج، کافر و مسلمان را تعیین کنیم. اینها مربوط به خدا در آخرت است. البته بعداً مرجئه منحرف شدند و به نوعی اباحهگری افتادند. وقتی میگویند مرجئه یعنی جمعیت غیر متعبد و غیر ناسک و غیر متشرع.
محمد بن عبیده گفت: هم ما مقلد هستیم و هم آنها. یعنی ما مقلد شما هستیم و آنها مقلد شیخ خودشان. امام رحمهالله ناراحت شدند و فرمودند: من از تو این سؤال را نکردم. حرف محمد بن عبیده درست بود اما پاسخ امام رحمهالله نبود، زیرا اگر امام رحمهالله میپرسیدند کدام یک از شما مقلد هستید و کدام یک مقلد نیستید این پاسخ صحیح بود ولی پرسش امام رحمهالله از درجۀ تقلید بود و جواب، جواب امام رحمهالله نبود.
محمد بن عبیده گفت من جواب دیگری ندارم. امام رحمهالله فرمودند و گلایه کردند: آنها اگر بر باطل هم هستند در باطل خودشان مَردند؛ یک کسی را رئیس خود کردند و پشت سرش راه افتادند با اینکه اطاعتش را واجب نمیدانستند. بحث سر اطاعت و اطاعت نکردن است. یعنی آنها کسی را جلو انداختند و اطاعت کردند با اینکه اطاعتش را واجب نمیدانستند. اما شما هرجا مینشینید میگویید اطاعت او (امام رحمهالله) را واجب میدانید ولی درست تقلید نمیکنید. پس آنها از شما مقلدترند. حضرت امیررحمهالله هم بیان کردهاند که آنها بر باطلاند و شما بر حق ولی آنها بر باطل خود مصممتراند.
حدیث مذکور دو چیز به ما میدهد: 1- سابقۀ تاریخی این واژه (تقلید) که میرسد تا عصر امام رضا. (دوستان زحمت کشیدند از کتاب سلیم بن قیس و قرب الاسناد روایاتی را فرستادهاند).2- جالب این است که این واژه همین معنای امروزی را دارد و دیگر لازم نیست که بگوییم چه کسی چیزی را گردن کس دیگر انداخته است که آقای خوئی تلاش خوبی کردند و معنای تقلید را بیان کردند. مثلاً در لغت وقتی مردی گرنبندی را گردن خانمش میاندازد میگوید «قلدتُ المرأة تقلیدا». یا آنجایی که کفشی را گرد قربانی در حج میاندازند تقلید گویند. در برخی از لغات آمده است متابعت کردن بدون برهان تقلید است، اگر برهان خواستید دیگر تقلید نمیشود. اگر شما دکتر رفتید و از سیر تا پیاز علت تجویز را پرسید به این تقلید نمیگویند. اما اگر دکتر رفتید و شما هم بدون دلیل و دغدغه داروی او را مصرف کردید به این تقلید گویند.
پس تقلید در متون دینی به معنای متابعت بدون دلیل بوده است. در روایت امام عسکری رحمهالله، سائل میپرسد: چطور یهودیها از علمایشان تقلید میکنند ملامت میشوند ولی عوام اگر از علما تقلید کنند ملامت نمیشوند؟ امام رحمهالله فرمودند اینطور نیست؛ عوام ما هم اگر از علمایی که از تکالب بر دنیا و حرام ابایی ندارند و از فسقه از فجره باشند و تقلید شوند ملامت میشوند. اما اگر عوام فقیهی را پیدا کردند که اینگونه باشد: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ»، اینجا نباید بگویی این تقلید بد است و برخی بیادبی میکنند که تقلید کار فلان حیوان است. این تقلید، تقلید محمود و مشکور است و اساساً زندگی انسان بر اساس تقلید است. من و شما در همۀ کارهایمان محقق هستیم یا تقیلد میکنیم؟ اگر فقها اینطور باشند عوام از اینها تقلید کنند. ولی سوگمندانه این تقلید برای بعضی از فقهای شیعه است و خود مردم باید به یک تصفیه دست بزنند و گاهی ممکن است در این تصفیه کم لطفی و اشتباه کنند ولی اصل و ضرورت آن از بین نمیرود. خب این صدر روایت، گفته است تقلید قبول و تصدیق قول است.
مبنی بر اینکه این روایت برای امام رحمهالله باشد آمده است: «للعوام ان یقلدوه» آیا تقلید یک واجب است یا امتیاز؟ اگر امتیاز به مکلف است با «لام انتفاع» میآید و اگر وظیفه باشد قاعدتاً باید میگفتند «علی العوام ان یقلدوه». ممکن است گفته شود روایت نقل به معنا شده است و به جای «لام»، «علی» آمده است. ما اینقدر نقل به معنا را قبول نداریم که راوی به جای «علی»، «لام» بگوید. البته در ادبیات برای «لام» معانی زیادی گفتهاند، اما معانی نفع برای «لام» و ضرر برای «علی» را برخی از اُدبا گفتهاند که بر قلۀ ادب قرار ندارند و اُدبایی که بر قلۀ ادب هستند من ندیدم این معانی را بگویند. اما با این حال در کلام عرب زیاد میآید و به سلسبیل مراجعه شود. پس «لام» برای نفع و «علی» برای ضرر در عرف عرب قابل انکار نیست.