95/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جلسه صد و هفتم: ادامه بحث مشتق
شارح مطالع(قطب الدینه شیرازی):
اگرانسان به«ناطق»صرف،(حدناقص)تعریف شودبه معنی مجهول میرسیدوحال آنکه ناطق یک امراست بیشترنیست .بنابراین ماازیک امر،بمعنی معلوم رسیدیم نه ازامور
جواب:
مشتق مرکب ازشیءومبدءاست لذاترتیب امورمیشود.
صاحب فصول:
درجواب ازفرمایش میرشرف الدین گرگانی فرمود:
مرادازشیءمفهوم آن است ودخول عرض درذاتی لازم نمیآیدبتقریبی که گذشت.
جواب صاحب فصول رامرحوم حاج شیخ وایروانی کلام صاحب فصول راپسندیده اند،ولکن باتقریبی متفاوت.
مرحوم ایروانی :
هنگامیکه گفته میشودامیرالمونین(علیه السلام) معیارحق وباطل است معنایش این نیست که امیرالمومنین باتمام شوناتش معیارحق و باطل است بلکه امیرالمومنین مشتمل برشوناتی است که یک جهتش این است.
ناطق هم مشتمل برمعانی است که تکه ای ازمعنافصل است نه اینکه کل معنی فصل باشدتااشکال دخول عرض درذاتی بوجودآید.
حاج شیخ:
مقدمه:
ضحک عرض است نه ضاحک ولی وقتی رسم ناقص راتعریف میکنندومیگویند:«الانسان ماهو؟درجواب گفته میشود:الانسان ضاحک.»درواقع ضاحک عرض نیست وضحک عرض است.
ذی المقدمه:
همانطوریکه ضحک عرض است ولی ضاحک حمل میشوددراینجاهم نطق فصل است ولی ناطق حمل میشود،لذادخل عرض درذاتی بوجودنمیآید.
آخوند:
ناطق بماله من المعنی العرفی ومرتکزکه داردبمجموعش فصل است.
نقداستادازفرمایش آخوند:
اولا:
منطقی که کاری به الفاظ ندارد.چراکه اواگرخواهدچیزی رافهماندبدین نحوبیان میکند.
لذااینکه میفرماییدناطق بماله من معنی المرتکزفصل است چه کسی گفته است؟کجای منطق این حرف رادارد.
ثانیاً:
مقدمه:
مرحو م ایروانی:
حمل مبدءبرذات حمل مواطاه نیست بلکه اشتقاقی است.الانسان ماهو؟الانسان ذوالضحک.حال ازاین حمل اشتقاقی تعبیربه مشتق میکنند.
ذی المقدمه:
قرینه قطعیه داریم که ناطق فصل وضاحک عرض نیست چراکه فصل وعرض درخارج موجودهستندوحال آنکه اینهادرخارج موجودنیستند(اینهاجزءمعقولات ثانی فلسفی هستند)چراکه حملشان اشتقاقی بوده است.لذابجای «ذو»مشتق استعمال شده است.مثلاًمیخوستندبگویندالانسان ماهو؟گفته اند:ناطق.ضاحک.
اماجواب مرحوم آخوندازمیرشرف الدین:
ناطق فصل نیست.
استاد:
این کلام حرف متینی است.
توضیح:
اینکه انسان مرکب ازجنس و فصل باشدبرهانی برآن نیافتیم.
مافقط دیده ایم که انسان بابقرفرق میکند،حال میزش درفصل یاچیز دیگری است؟نمیدانیم.
من تعجب میکنم:
ازآنطرف میگویندشئیه الشیءبصورته لابمادته وازطرفی میگویندشیءدرخارج وجودنداردچراکه همیشه تردید است ولامتحصل است ودرخارج اگربخواهدمحقق شودمتحصل میخواهدکه فصل است پس یعنی چه که انسان مرکب ازحیوان ناطق است؟
جواب مرحوم نائینی به میرشرف الدین:
شیءعرض عام نیست بلکه جنس بعیداست.چراکه شیءیعنی جسم یااوسع ازجسم.مثلاًاگرکسی بگویدخداوندسبحان شیءاست حرف غلطی نیست.
مرحوم خوئی:
شیءجنس نیست چراکه شیءبه همه مقولات عشرصدق میکند،جوهر،کیف ،کم واگرقرارباشدبه همه مقولات صدق کندومافوق همه مقولات باشدقطعانمیتواندجنس باشدچراکه مقولات متباینات هستندوبین دومقوله جامع مقولی نیست والااگرجامع باشدمقولات عشربایدمقوله واحده باشد.
استاد:
مایک زمانی فکرمیکردیم چرامیگویندمقولات عشر؟چراکه اعراض تسعه همه اش یک مقوله فوقانی دارندکه«وجودلافی نفسه»مثل جوهرکه«وجودفی نفسه»است.
بعدشنیدیم بعضی دیگرهم این اشکال راکرده اند.
امروزمیگوییم:
این کلام که مقولات دوتاست که جوهروعرض است هم غلط است وماجامع داریم که آن جسم است.
جسم یعنی چه؟اگربگوییم یعنی طول وعرض وارتفاع داشته باشدقطعاغلط است چراکه جنس جزءجوهراست وجواهرپنج تاست:جنس وفصل ونوع وعقل ونفوعقل هیچگاه طول وعرض وارتفاع ندارد.بنابراین برای جسم تعریفی اعم ازهمه مقولات ارائیه میدهیم که همه آنهاراشامل شود.
حال فرمایش مرحوم خوئی:
اینکه میفرماییدشیءعرض عام است دلیلی برآن وجودندارد.
خلاصه الکلام:
کلام میرشرفی الدین دراین قسمت ناتمام است.
هذاتمام الکلام اگربگوییم که مشتق مرکب ازمفهوم شیءومبدءاست.
امااگربگوییم ازمصداق شیءومبدءترکیب شده است سیاتی انشالله.