1401/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: صله رحم اجتماع
سوره رعد :
﴿الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاقَ﴾[1]
﴿وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ﴾[2]
عهدی میثاقی بین انسان ها وخداوند است.
مهمترین نکته این صله رحم است که موارد صله رحم را می توان تعمیم به صله ی با اجتماع هم رساند وصله ی با دستورات الهی واولیاء نیز از موارد صله ای که در این آیه به وصل آنان دستور داده است شمرد.
از این جهت عمل نکردن به دستورات الهی ووظائف دینی موجبات فساد در زمین است.
که در جای دیگر قرآن کسی که صله را قطع کندوآنچه دستور به وصل آن آمد ه است را قطع کند مورد لعنت الهی می داند پس کسی که به وظائف دینی خود عمل نکند موجبات لعنت الهی را برای خود فراهم کرده است.که این به تعبیرقرآن لهم سوء الدار که همان بدترین جایگاه دنیایی وآخرتی باشد را درپی دارد.
در سوره یوسف:
﴿إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ﴾[3]
برادران عقیده شان این بود که حضرت یعقوب در گمراهی هست.
در جلسه قبل از ملکه بحث شد که در مشتق مبنای ما این است که برای صدق مشتق بر کسی لازم به ملکه است والا صرف یکبار از کسی مبدائی سر زدن نمی شود که به او عنوان مشتق را بار کنیم ومثلا در باره ی زانی بگوییم مئه جلده حد او می باشد. البته که در مواردی مثل قتل که یکبار کشتن دیگری صدق قاتل می کند چون خود آیه فرمود ولکم فی القصاص وآن قیاساتها معها است.
اما ملکه ای که ما ذکر می کنیم این است که حتما لازم نیست یکبار وحتی چند بار از کسی کاری سر بزند تا عنوان مشتق بر او شود بلکه ممکن است یکبار هم از کسی عملی سربزند مثل زنا وهمان یکبار ملکه او باشد وحتی ممکن است از کسی عمل سر نزند ولی او ملکه آن کار راداشته باشد. وبرای حصول ملکه عمل یا عدم آن در صدقش دخالتی ندارد.
مثلا زانی ممکن است در اثر اشتباهی زنا کرده ولی فورا توبه می کند ولو این که تمام شرائط زنا وحد را دارد ولی نباید به او حد زده شود چرا که او ملکه زنا را ندارد وصدق عنوان زانی ولو این که زنای محصنه باشد بر او اشتباه است.
پس در وجود برادران یوسف ملکه خباثت وجود داشته وحتی ملکه دزدی که آن موذن به آنان عنوان سارقون می دهد ولو که آنان یکبار آن هم برادرشان را از پدر دزدیدند وبه کاروانیان فروختند.
مهمترین نکته برای قضاوت همین فهم ملکه است که در وجود اشخاص هست یا نیست تا حدود شرعی برآنان جاری گردد آیا ملکه فساد در زمین در آن شخص هست تا صدق عنوان فاسد در زمین شود وبراو حدی جاری کنیم.
این همان چیزی است که ما از آیات وروایات و عرف می فهمیم که باید برای صدق عنوان مشتق ملکه وجود داشته باشد.
برادران یوسف گفتند که:
﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ﴾[4]
که یوسف را بکشید یا در سرزمین دیگری تبعید کنید که این هم از ملکه وجودشان که نقض عهد وقطع رحم باشد نشات گرفته بود والا این کاررا نمی کردند.
این ها صله رحم را از بین بردند ولی در اجرای این قطع رحم اختلاف داشتند که عده ای می گفتند باید کشته شود ودیگری گفت در چاه بیاندازیم و...
﴿قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ﴾[5]
هدفشان همان نقض عهد الهی وقطع رحم بود که با نقشه ربودن یوسف از پدر وآدم ربایی طراحی شد.
البته که آنان پس از آن با دم کذب پیرآهن یوسف را آوردند.
حضرت یوسف دارای کرامت هایی بود که یکیش تعبیر خواب بود که خداوند به او عطا کرده بود که با آن تعبیر خواب خود جریان اجتماعی مردم مصررا تغییر داد.
دیگر این که گفت من حفیظ وعلیم هستم ومی توانم بر خزائن ارض باشم که با این کار هم جریان اجتماع را متحول کردوآنان را از تنگ دستی وبدبختی فراوان نجات داد.
اماچون او ولی خدا بود دستور به وصل رحم و اجرای پیمان الهی که برادران یوسف آن را از بین برده بودند داشت حضرت یعقوب ودیگران را به مصر با آن طراحی که داشت آورد.
نکته های بیان شده در داستان حضرت یوسف علیه السلام بین بنده وحضرت استاد:
1. اگر چه که در داستان دو فعل واسروه بضاعة دارد که کاروان گفت او را پنهان کنید به عنوان کالا؛ ولی در آیه بعد فرموده که وشروه بثمن بخس که این ضمیر شروه می تواند به برادران یوسف ویا به کاروانیان بخورد که اینجا روایتی در علل الشرائع به کمک می آید واین مرجع را مشخص می کند که برادران یوسف اورا وقتی در دستان کاروان دیدند آمدند وگفتند این عبد ماست ودیروز فرار کرد ودرچاه افتاد والان به شما می فروشیم که20درهم اورا فروختند.
2. در آیه هست که وشهدشاهدٌ که این واو دلالت دارد که همان موقع که یوسف از درب کاخ عزیز بیرون آمد شاهدی گواهی داد ومثل این که عزیز مصر وآن شاهد بیرون درب بودند که گواهی داد واین حرف بسیار پرمغز را به زبان آورد که استدلال زیبایی بود برای قانع کردن هرکس ولی گفته نشده که این شاهد طفل زبان بسته بوده بلکه بیان شده شاهد. اگر چه که روایت هم گفته باشد بایددید طفل زبان بسته بوده یا نه که گویا نیست والا می شد این اتفاق معجزه برای حضرت یوسف که هنوز پیامبری خود را آشکار نکرده است وشاید هم به نبوت نرسیده است.
3. آیات قرآن از رفت وآمد برادران به 3مرتبه به مصر خبر می دهند که مرتبه اول که آمدند یوسف علیه السلام آنان را شناخت وفرمود دفعه بعد بنیامین را بیاورید ،البته استاد می فرماید این ها چندین مرتبه رفتند وحضرت یوسف پس از احوال پرسی ها وخودمونی شدن با آنان ازشان خواست که بنیامین را بیاورند والا شک می کردند که بنده عرض کردن این در آیات نیست وفقط او با علم نبوت طراحی بی نقصی داشته که توانسته درمرتبه اول آنان را قانع کند تا دردفعه دوم بنیامین را بیاورند .
4. استاد می فرماید که آن جا که بضاعت آنان را در رحال آنان قرار دادند دستور اجعلوا است که قرار نیست کاری پنهانی باشد ولی در جریان سواع الملک فعل اجعل است که به یک نفر گفته شده وجریان پنهانی است والا خود همین کار سرقت می شود وبرای حضرت یوسف دردسر می شود که سواع ملک دزدیده شده است. که بنده عرض کردم که این سواع الملک هم دزدید نبوده وبا خود پادشاه مصر هماهنگ بوده است و چون قرار نبوده این را کسی بفهمد چون طراحی برای گیر انداختن بنیامین بوده است وآن انکم لسارقون هم که حضرت علامه ره توجیه کردند که این سرقت هرچند به همه گفته شده ولی در واقع به یکی از آن مجموع است که دزدی کرده واین بیان در عرف هم می باشد ولی ما می توانیم جور دیگه ای توجیه کنیم که آنان ملکه سرقت را داشتند چون یوسف را ربودند وبه کاروان فروختند وتوبه هم نکرده اند تا ان زمان پس می توان همچنان به آنان سارق گفته شود.
5. این که پادشاه هم به دین حضرت یوسف در آمده از مجموع آیات که او را معبرخواب می بینند واین که او را به عنوان حفیظ علیم قبول می کنند می توان دریافت کرد واین که او اجازه تصرف در سواع الملک را دارد واین او یعنی حضرت یوسف می تواند پدرش که یعقوب نبی است وشهره به نبوت دارد را به شهر مصر دعوت کند والا اگر غیر این بود که پادشاه مصر کافر باشد ودین حضرت یوسف را قبول نداشته باشد را هیچ ابدا اجازه نمیداد که چنین کارهایی بکند چون دین حضرت یعقوب با منافع پادشاهی او در تضاد می بود.
این که چرا عزیز مصر یوسف را در زندان انداخت چون پس از آن ماجرا به او گفت یوسف اعرض عن هذا وخواست جریان بی آبرویی زلیخا مسکوت باشد ولی زلیخا ول کن ماجرا نبود وگفت باید با من تن بدهی والا تو را زندان می کنم که حضرت یوسف زندان را پذیرفت واین که چرا عزیز مصر به توبیخ زلیخا نپرداخت چون شاید که او مشکل از خودش بوده که روایت بیان کرده او به هم خوابی به زلیخا نمی رفته وبچه دارنمیشده واین باعث انحراف زلیخا می شود و شاید که از باب الخبیثات للخبیثین است که او یعنی عزیز مصر خودش مشکل اخلاقی دارد که به همسر خود که این عمل زشت را پیمیگرد تشر نمی زند بلکه جناب حضرت یوسف را به زندان می اندازد.