1400/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: انواع قضایا
اول اینکه قضایا که گفته می شود برخی به بدیهیات بر گرداند که همان اولیات است واحتیاج به دلیل واستدلال ندارد وبا دیدن موضوع ومحمول تصدیق می کنی واحتیاج به چیز اضافه ندارد وقیاسش با خودش است مثل کل اعظم من جزء که با تصور دوطرف به صدق قضیه اذعان می کنند یا مثل نقیضان لایجتمعان که با تصور زید ولازید می فهمی که جمع نمی شوند.
آیا مدح وذم از اولیات است وحسن وقبح هم از اولیات است؟
اگر از اولیات باشد دیگر بحثی نیست وهمه آن را قبول دارند بدون استدلال.
دومین قضیه حسیات است ،چیزی یقین است وقطعی چون حس آنرا دریافت می کند چه حس ظاهر مثل سردی وگرمی وتری وخشکی اشیاء که مشاهدات نامیده می شودهمچنین وچه حس باطنی که درک باطنی ووجدانیات می گویند واموری اند که به نفسه برای نفس حاضر می شوند مثلا می فهمیم که شجاع هستیم یا ناراحت هستیم یا شوق داریم که به وجدان آن را درک می کنیم.
سومین قضیه فطریات است ودلیل مابرای تصدیق قضایا فطری است وجزءمسائل بالفطرۀ است مثلا توحید که فطری است چنان است که به روشنی آن را تصدیق می کنیم با فطرت درون،مثلا دوعددمساوی می شود زوجیت که فطری است.
چهارمین قضیه تجربیات است که تصدیق آن ها بواسطه تکرار مشاهده است که من جرب المجرب حلت به الندامۀ چون بعد تجربه علم حاصل می شود مثلا هرجسمی با حرارت منبسط می گردد.
پنجم متواترات است مثلا جزیره خارک را ندیدیدم ولی انقدر ذکر کرده اندکه ما باور کردیم آنجاوجود دارد واجتماع گویندگان وخبردهندگان بردروغ محال است.
ششم حدسیات است که منشاش ازحدس زدن است وصاحب نفس قویّ می تواند حدس بزند وحدسش موجب یقین شود وشک او از بین می رود وموجب حکم می شود برای او علم می شود برای او مثلا حدس زده اند که هسته ی زمین مذاب است که ممکن است مطابق واقع هم نباشد ولی نوعاً یقین شخص مطابق با حدس است یا حدس زده اند نور ماه از خورشید است که بعداً فهمیدند حدس درستی است وقضیه تجربی شد بعداً.
هفتم برخی ازچیزها مشهورات می شود که یکی به معنالاعم که قضیه ای که قبول واعتقاد تمام عقلاء است ودلیلی جز شهرت ندارد وتطابق با واقع داشته باشد ندارد واتصال به واقع ندارد واصل قضیه 100در100نیست ولی بیشتر عقلاء همراهی با آن کرده اند وموضع مقابلش نگرفته اند وگاه مشهور به معناالاخص است که به یقینیات وفطریات برمی گردد وسزاوار است لفظ شهرت برایش به کار ببریم واعتراف همه عقلاء نیست ولی به حدی است که عقلاء ان را بپذیرند مثلا مرحوم قاضی ره یا جناب بهاءالدینی ره حشره را نمی کشت بلکه دفع اذیت اومی کرد ومثال ظرفی رویش می گذاشتند ومی بردند بیرون می انداختند واین مشهورات است که بدون دلیل حیوانی را اذیت کنی.
حالا باید دید حسن وقبح به کدام قضیه برمی گردد؟؟
مدح وذم به کار عقلاء برگردد، عدل وظلم وحسن وقبح ومدح وذم به تجربیات یامتواترات یاحدسیات یا... برمی گردد؟
این قضایا برای ثبوتش به حدسیات برنمی گردد.
به تجربیات برگردد؟
چون از متواترات است بر گردانیم وهمه آن را قبول کرده اند؟
بیشتر می توان گفت این قضیه از برهانی ها نیست یا مشهورات به معناالاعم نیست ولی مشهور به معناالاخص است ولی باید ریشه آن را ببینی چیست؟
محققین می گویند حسن وقبح به اولیات برمی گردد که طرفین قضیه مثل کل اعظم ازجزء تصور دو طرف برای تصدیق قضیه کافیست