موضوع: المقدمة/الوضع /وضع حروف
اشکال استاد بر مبنای مرحوم نائینی از سه جهت است:
جهت اول: معانی را دو قسم کردند یکی اخطاری و دیگری ایجادی، از نظر ما این تقسیم درست نیست چون اخطاریات معنا از دو حال خارج نیست، یک: اخطاریات معنا در اثر انتقال شنونده از شنیدن بحث بهسوی معنا است اگر اخطار به معنای انتقال شنونده باشد فرقی بین معانی حروف و اسمی نمیباشد معانی حروف هم ایجاد انتقال میکند چون انتقال از مقوله حکایت است چون بین حاکی و محکی یک رابطهای است که ذهن از حاکی منتقل به محکی میشود لذا فرقی بین اینکه حاکی، «مِن» یا کلمه «ابتدا» باشد نیست، آن رابطهای که بین حاکی و محکی است انتقال حاصل میشود و نفس این انتقال هم در حروف و هم در اسماء است لذا وجهی ندارد که معانی اسمیه را اخطاری بدانید و معانی حرفی را ایجادی بدانید
اما اگر مراد از ایجادی بودن معنا این است که برای معنای ایجادی ظرفی نیست نه در ذهن و نه در خارج و نه در عالم اعتبار بلکه ظرف معنای ایجادی اجزای کلام است چون میان اجزای کلام ارتباط خاصی برقرار است و مصداقی را ایجاد میکند اما برای معانی اخطاریه ظرف است و ظرف آن ذهن است که با شنیدن الفاظ معنا در ذهن خطور میکند یعنی حضور پیدا میکند بر اساس این مبنا باید دست از مسائل صدق و کذب قضایا برداشت چون در صدق و کذب قضایا گفته شده است که تمام اجزای کلام و جمله وقتی کامل شد یا کاذبه یا صادقه است و باید کل اجزا را سنجید اما طبق مبنای شما میتوان برخی از اجزای یککلام را سنجید درحالیکه خلاف صدق و کذب قضایا است چون کلام و جمله تجزیه برنمیدارد که بخشی ایجادی و بخشی اخطاری شود مثلاً سرت من البصرة الی الکوفه یک جمله تام که این مِن و الی اخطاری و بصره و کوفه ایجادی باشد درحالیکه صدق و کذب قضایا به کل اجزای کلام است
جهت دوم: ایشان نسبت بین معنای حرفی و اسمی را نسبت مصداق به مفهوم گرفت درحالیکه اختلاف مفهوم با مصداق به وجود است مثلاً انسان با زید که بهحسب ذات یکی است چون اگر وحدت ذاتی نباشد زید مصداق انسان نمیشود اما اختلاف انسان با زید مفهومی است چگونه نسبت بین معنای اسمی و حرفی را نسبت مفهوم و مصداق میدانید درحالیکه میان مفهوم و مصداق وحدت ذاتی است و میان معنای اسمی و حرفی تباین کلی است آیا میتوانید جایی که میان آنها تباین کلی است، وحدت نوعی برقرار کنید که این قیاس معالفارق است
جهت سوم: ایشان فرمودند معانی حرفی در مقام استعمال مغفول عنه است اما معانی اسمی در کلام استعمال ملتفت الیه است چون معانی اسمی معانی اخطاری است و اخطاری بودن ایجاب میکند که همیشه در ذهن ما حاضر باشد اما معنای حرفی ایجادی است و مورد غفلت واقع میشود اینجا میگوییم التفات بر اثر ترکیب کلام به دست میآید ترکیب کلام از اسم و فعل و هیئت اسمی و فعلی و ادوات ربط هستند یعنی «سِرت و من و الی و بصره و کوفه» که این ترکیبها باعث التفات و حضور میشوند لذا اگر بخشی از این ترکیب برداشته شود التفاتی وجود ندارد مثلاً مقصود مولا این است که آب بخورد لذا میگوید جئنی بماء این ترکیب چون اجزای آن درست است مغفول واقع نمیشود لذا نمیتوانید التفات را از برخی اجزای کلامی سلب و به برخی دیگر بدهید که برخی از اجزای کلام مغفول عنه بشود و برخی دیگر ملتفت باشد پس این تقسیم وجهی ندارد چون جمع بین این دو معقول نیست که در عالم مفهوم یا تمام کلام نقش مؤثری دارد یا هیچکدام و صرفاً کلام برای مزاح یا تمرین از متکلم صادر شده است و آنجایی که مزاح و تمرین نیست همه اجزای کلام مقصود متکلم را میرساند.