99/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: النواهي/مادة النهي /تعلق نهی بر عدم
بررسی آیه «وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» پیرامون دلالت نهی
درباره نواهی یک بحث این است که آیا نهی دلالت بر تحریم میکند همانطور که امر دلالت بر وجوب میکند؟ معمولاً کسی که میگوید امر دلالت بر وجوب میکند، در اینجا هم میگوید نهی دلالت بر تحریم میکند، کسی هم که میگوید امر دلالت بر طلب میکند، در اینجا هم میگوید نهی دلالت بر طلب میکند. ما گفتیم امر نه دلالت میکند بر وجوب و نه بر طلب، قهرا در نهی هم میگوییم نه دلالت میکند بر تحریم و بر طلب.
آیه شریفه قرآن میفرماید: ﴿وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[1] ، هر چه را که پیامبر اکرم از آن نهی کرد، شما هم پرهیز کنید. این آیه اولاً نهی پیامبر را بیان میکند، ثانیاً امر به انتهاء و پرهیز کردن میکند، امر هم دلالت بر وجوب میکند پس دلالت میکند بر اینکه ترک آنچه پیامبر آن را نهی کرده است واجب است، هر چیزی که ترک آن واجب است، فعل آن حرام است، بنابراین این آیه دلالت میکند بر اینکه نهی دلالت بر حرمت میکند.
لکن این استدلال چند اشکال دارد:
اولاً این آیه درباره نهی پیامبر است درحالیکه بحث ما درباره نهی خدای متعال است. شاید نهی پیامبر بر حرمت دلالت کند، اما به چه دلیل نهی خدا دلالت بر حرمت میکند، یا نهی ائمه به چه دلیل دلالت بر حرمت میکند. اگر کسی بگوید: وقتی نهی پیامبر بر حرمت دلالت میکند بهطریقاولی نهی خدا هم بر حرمت دلالت میکند، میگوییم: چنین اولویتی درست نیست چون ما نمیدانیم علت اینکه نهی پیامبر بر حرمت دلالت میکند چیست، شاید دلالت نهی پیامبر دال بر حرمت باشد اما نهی خدا دال بر حرمت نباشد.
ثانیاً اگر هم این آیه شریفه بر وجوب ترک دلالت کند، وجوب ترک دلالت بر حرمت نمیکند الا بنابر مذهب کعبی که میگوید هر چیزی که ترک آن واجب است، فعلش حرام است، مثلاً خوردن شراب حرام است پس ترک آن واجب است، ترک غیبت واجب است پس فعلش واجب است. مذهب کعبی را کسی از علمای شیعه و حتی خود سنیها قبول ندارند. واجب، واجب است نه اینکه فعلش واجب باشد، حرام، حرام است نه است نه اینکه ترکش واجب باشد.
ثالثاً فرض کنید این آیه شریفه دلالت میکند بر اینکه نهی پیامبر دلیل بر حرمت است، لکن یک اطلاقی داریم که آن اطلاق سبب تبادر میشود و به آن تبادر اطلاقی میگویند. یک تبادری داریم که در بحث وضع است و مهمترین علامت حقیقت و مجاز است و با تبادر میفهمیم که کلمه بر چه چیزی وضع شده است؛ اما تبادری که مستند به وضع نباشد بلکه مستند به اطلاق کلام باشد هیچوقت دلیل بر چیزی نیست، مثلاً اگر کسی در خیابان راه میرود از او بپرسند کجا میروی، جواب بدهد به حرم میروم، اولین چیزی که در قم تبادر میکند حرم حضرت معصومه است، آیا میشود که بگوییم کلمه حرم برای حرم حضرت معصومه وضع شده است چون از آن تبادر میکند؟ این تبادر اطلاقی است نه تبادر در بحث وضع، کلمه حرم برای حرم حضرت معصومه وضع نشده است. اگر فرضاً از نهی، حرمت تبادر کند و فرضاً این آیه هم دلالت کند بر اینکه نهی پیامبر دلیل بر حرمت است، میگوییم مشکلی را حل نمیکند چون اینها تبادر اطلاقی است درحالیکه بحث ما در تبادر وضعی است. آنچه میخواهیم این است که کلمه نهی وضع شده است بر حرمت، درحالیکه از آیه این استفاده میشود که نهی پیامبر دلیل بر حرمت است. تبادر در این آیه تبادر استعمالی است یعنی در این آیه این کلمه اینطور بهکاررفته است مانند نوع کتابهای لغت که معنای مستعمل فیه را ذکر کرده است نه موضوع له آن را، لذا در فقه اعتبار ندارد چون در فقه موضوع له را لازم داریم. به همین جهت کتاب مجمع البحرین و نهایه ابن کثیر در فقه اعتبار ندارد چون مستعمل فیه را بیان کردهاند، برخلاف اساس البلاغه زمخشری یا قاموس یا صحاح که موضوع له را ذکر کردهاند.
عدم تعلق نهی به عدم
مطلب بعدی این است که آیا میتوان گفت امر به طلب وجوب تعلق میگیرد و نهی به طلب عدم تعلق میگیرد؟ یعنی در نهی عدم غیبت و عدم شرب خمر و عدم کذب را میخواهد. آیا قدرت به عدم تعلق میگیرد که شارع طلب عدم کند؟ اگر کسی بگوید قدرت متعلق عدم واقع نمیشود، چارهای نیست جز اینکه بگوید نهی همیشه دلالت بر ضد عام خود میکند، ضد عام نهی یعنی کف النفس. وقتی عدم را نمیتوان طلب کرد، وقتی عدم را خواست یعنی کف نفس را میخواهد.
علت اینکه کسی بگوید عدم متعلق طلب قرار نمیگیرد، چند چیز است: عدم، لاشیء است و چیزی نیست. طلب مطلوب میخواهد و مطلوب باید شیء بخواهد درحالیکه عدم لاشیء است. بهعبارتدیگر قدرت مقدور میخواهد و مقدور انسان باید امر وجودی باشد نه امر عدمی. علتش هم این است که عدم امری ازلی است حتی عدم خاص مانند نایستادن که هیچوقت سابقه قبلی نداشته است، اگر قبلاً ایستادنی بوده است آن ایستادن غیرازاین است. اگر چیزی مسبوق به عدم ازلی باشد، قدرت به آن تعلق نمیگیرد. قدرت باید به چیزی تعلق بگیرد که یحدث شیئا فشیئا درحالیکه عدم حادث شدن نیست. بلکه عدم قبل از وجود است و قدرت به وجود تعلق میگیرد نه به عدم چون قدرت حادث است و قبل از قدرت عدم بوده است و نمیشود علت بعد از معلول باشد. نتیجه اینکه شارع در نهی، عدم را طلب نکرده است. بهترین شاهدش این است که وقتی کسی خواب است غیبت نمیکند و دروغ نمیگوید، اما این عدمها اطاعت نبوده و دارای ثواب نیست. آنچه شارع میخواهد این است که مکلف از غیبت و دروغ خودداری کند و خودداری امری وجودی است یعنی الآن زمینه غیبت هست اما مکلف از غیبت جلوگیری میکند، این اطاعت شارع است.
لکن هیچیک از این حرفها درست نیست و همه آنها مغالطه است. جواب این حرفها این است که باید بین قدرت در کلام و قدرت در فلسفه فرق بگذاریم. معنای قدرت در علم کلام این است: ان شاء فعل و ان لم یشا لم یفعل، یعنی قدرت هم به فعل تعلق میگیرد و هم به ترک. اگر عدم متعلق قدرت نباشد و فقط به وجود تعلق بگیرد، عین جبر است. قدرتی که فقط به یکطرف باشد نه به دو طرف جبر است. ازنظر کلام قدرت هم به فعل تعلق میگیرد و هم به عدم؛ معنای تعلق قدرت به عدم، استمرار دادن عدم است؛ اما اینکه گفتیم هر عدمی مسبوق به عدم ازلی است، این عدم ازلی بر دو قسم است: عدم ازلی ذاتی و عدم ازلی زمانی. اگر عدم ازلی ذاتی مراد است به معنای وجوب وجود است که مخصوص خداست، خدای متعال وجوب وجود دارد یعنی وجوبش ازلی و ذاتی است، نبود خدا امتناع ازلی ذاتی دارد یعنی محال است. اگر عدم ازلی زمانی مراد است به معنای ممکنالوجوداست، ممکنالوجود یعنی آنچه به عدم زمانی مسبوق است؛ اما اگر کسی بخواهد فلسفی بحث کند، معنای قدرت در فلسفه این است: کون شیء مصدرا لشیء آخر عن علم. چیزی سبب چیزی دیگر باشد و علم داشته باشد و اصلاً عدم در آن مطرح نیست. اگر سنگی از بالای کوه پایین بیاید و ساختمانی را خراب کند، به آن قدرت گفته نمیشود، زیرا این سنگ مصدر شیء دیگر بود اما لا عن علم، لذا به آن قدرت نمیگویند بلکه به آن طبیعت گفته میشود. اگر چیزی مصدر چیزی بود و علم داشت، قدرت است ولو اینکه نتواند آن را ترک کند. اگر قدرت را اینگونه معنا کنیم اصلاً عدم در بحث قدرت پیش نمیآید که بخواهیم بحث کنیم نهی به قدرت تعلق میگیرد.