99/10/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأوامر/نسخ الوجوب /استصحاب جواز در منسوخ
مطلبی از بحث نسخ باقی مانده است که ذکر میکنیم. بحث این بود که اگر یک حکم الزامی داشتیم بعد نسخ شد، آیا جواز باقی میماند؟ مثالی که گفتیم این بود که واجب بود بهطرف بیتالمقدس نماز بخوانیم بعد این حکم نسخ شد و باید بهطرف کعبه نماز بخوانیم. آیا بهطرف بیتالمقدس نمازخواندن جایز است یا جایز نیست؟
مثال یکی از مراجع برای بحث نسخ
یکی از مراجع حاضر فرموده است این بحث مثال زیاد دارد و مثال زده است: یک آیه میفرماید: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾[1] این آیه امر به قتال و کشتن کرده است. یا آیه دیگر فرموده است: ﴿وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ﴾[2] هرکجا کفار و مشرکین را یافتید بکشید. این آیه امر میکند به اینکه کشتن کفار و مشرکین واجب است. این آیات نسخ شدهاند با آیه شریفهای که میفرماید: ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[3] ؛ یعنی اکراه در دین نیست یعنی دیگر نکشید. قبلاً کشتن کفار واجب بود وقتی آیه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾نازل شد وجوب برداشته شد، آیا کشتن کفار و مشرکین جایز است؟
نقد استاد نسبت به مثال مذکور
و لکن این مثال اشتباه است. اولاً اشتباه معنا کردن آیات شریفه قرآن است. نه معنای آن دو آیه این است که کشتن کفار و مشرکین واجب است و معنای آنها چیزی نیست که آیه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾نسخش کند. این بزرگوار خیال کرده است که: آیات اولیه میفرماید کشتن کفار و منافقین واجب است، یا اگر میخواهند کشته نشوند مسلمان شوند. این دقیقاً همان حدیث جعلی است که متأسفانه زیاد هم نقل شده است: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِذَا قَالُوهَا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا وَ حِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»[4] یعنی یا کشته شدن یا مسلمان شدن. درباره امام زمان هم میگویند وقتی ظهور میکند همین است. این حدیث قطعاً جعلی و دروغ است؛ اما آیاتی که میفرماید: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ یا ﴿وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ﴾؛ اولاً کلمه قتل به معنای کشتن نیست، شأن نزول این آیه شریفه ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللَّه﴾[5] این است که: دو قبیله با هم اختلاف داشتند و با جارو یکدیگر را میزدند. هیچوقت با جارو کسی دیگری را نمیکشد، کلمه قتال به معنای مجادله و پرخاش در کلام است. ثانیاً برفرض اینکه قتال به معنای کشتن باشد، هیچوقت این آیاتی که میفرماید کفار و مشرکین را بکشید نمیخواهد بفرماید که بکشید تا مسلمان بشوند تا بگوییم آیه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ میگوید اگر مسلمان نشدند اجبار و اکراهی در دین نیست. چند مثال میگوییم تا روشن شود معنای آیه چیست: پیامبر اکرم در جنگی دید یکی از زنان مشرکین کشته شده است. پیامبر فرمود: خدا لعنت کند کسی که این زن را کشت. زن که کسی را نمیکشت چرا او را کشتند؟! معنای این کار پیامبر این است که هرکسی که آدم میکشد باید کشت. در هر جنگی پیامبر اکرم به مسلمانها میفرمود: زنان و پیرها و بچهها را نکشید، یعنی اگر پیرمردی کافر است نکشید یعنی کفر یا شرک مجوز قتل نیست، چون پیامبر نهی میکرد که حرام است کشتن پیرمرد و مطلق زن و مطلق کودک. دلیل نهی پیامبر این بود که این سه دسته نمیجنگند و کسی که نمیجنگد را نکشید. از این شواهد زیاد است و نتیجه این میشود که آن آیات که میفرماید: هرکجا آنها را یافتید بکشید، نمیخواهد بفرماید هرکجا کافر و مشرک را دیدید بکشید، بلکه میخواهد بفرماید: کسی که با شما میجنگد را بکشید، نه اینکه کسی که کافر است بگویید یا مسلمان شو یا میکشمت. هرکسی مزاحم دین خداست و میخواهد به شما ظلم کند را بکشید. این آیه شریفه که میفرماید: ﴿مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليم﴾[6] الحاد در روایات به معنای کفر نیست، بلکه در این آیه به معنای ظلم است. بهعبارتدیگر قرآن میفرماید هر ظالمی را بکشید، نه اینکه هر کافری را بکشید. شاهدش این است که وقتی امام زمان علیهالسلام ظهور میکنند یهودی و مسیحی هست، قرآن میفرماید یهودی و مسیحی تا روز قیامت هستند: ﴿فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[7] ؛ یعنی حضرت وقتی ظهور نمیکند نمیگوید هرکسی باید مسلمان شود یا اینکه او را میکشم. در تفسیر آیه ﴿فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ﴾[8] فرمودهاند: اگر کسی بگوید من تسلیم قانون هستم دیگر او را نکشید.
معنای جواز در بحث
اصل بحث این بود که اگر چیزی واجب است و این وجوب نسخ شد، آیا جواز هست یا جواز هم برداشته میشود؟ روشن است که بحث ما درباره جواز بالمعنی الاعم که شامل واجب و مستحب و مباح و مکروه است نه جواز بالمعنی الاخص که فقط اباحه است. علتش هم این است که جواز بالمعنی الاخص مقابل وجوب است نه اینکه چیزی باشد که درون وجوب باشد. بحث این است که وقتی وجوب چیزی برداشته میشود جوازی که هم با وجوب میسازد هم با اباحه هم با استحباب هم با کراهت، باقی است یا نه؟ و الا جواز به معنای اخص قبلاً نبوده است که حالا بگوییم هست یا نیست؟
گفتیم نه دلیل ناسخ و نه دلیل منسوخ هیچکدام دلالتی ندارند بر اینکه جواز بالمعنی الاعم باقی باشد. نکته اصلی هم این است که آقایان فرمودهاند: وجوب امری بسیط است و وقتی امر بسیط برداشته شد، کل آن برداشته میشود چون جزء ندارد.
حتی اگر کسی وجوب را تحلیل عقلی کند و بگوید یک جنس دارد و یکفصل، وقتی فصلش برداشته شد جنسش میماند، درست نیست؛ زیرا وقتی فصل برداشته شود دیگر معنا ندارد که جنس بماند. جنس امری مبهم است و تحصل ندارد و وقتی فصل نباشد معنا ندارد که جنس بماند.
اجراء استصحاب کلی در نسخ وجوب
کفایه فرموده است: آیا میتوانیم استصحاب بقاء جواز کنیم و بگوییم: قبلاً که این چیز واجب بود جایز هم بود، حالا که واجب بودن برداشتهشده، جواز هست یا خیر؟[9] این جواز را کلی بگوییم، وجوب و استحباب و ... را فرد گوییم. بهعبارتدیگر اینجا داخل میشود در بحث استصحاب کلی. استصحاب چهار قسم است. 1- قبلاً مستصحب در ضمن یک فرد بود الآن شک داریم که فرد باقی است. این استصحاب کلی قسم اول است که هم استصحاب فرد جایز است و هم استصحاب کلی. 2- قبلاً کلی در ضمن یک فرد بوده است و آن فرد یا یقیناً باقی است یا یقیناً زایل شده است. قبلاً در خانه حیوان بوده است یا در ضمن پشه است که یقیناً مرده است یا در ضمن فیل بوده است که یقیناً نمرده است. این استصحاب کلی قسم دوم است که استصحاب فرد جایز نیست ولی استصحاب کلی جایز است. 3- این قسم دو صورت است: قبلاً کلی در ضمن یک فرد بوده است و آن فرد یقیناً از بین رفته است، الآن احتمال میدهم که از اول که آن فرد وجود داشت، فرد دیگری هم با آن بود. قبلاً یقین داشتم که حیوان در این اتاق هست و آن حیوان در ضمن پشه بود و یقین دارم از بین رفته است، ولی احتمال میدهم از اول که پشه بود، فیلی هم در اتاق بوده است و اگر بوده باشد هنوز هم هست. صورت دوم قسم سوم این است که از اول میدانستم حیوانی در اتاق هست و آن حیوان در ضمن پشه بود و یقین دارم پشه از بین رفته است، ولی احتمال میدهم هنگام از بین رفتن پشه حیوان دیگری موجود شده باشد یا خود این پشه به حیوان دیگری تبدیل شده است. استصحاب کلی در قسم سوم شبهه دارد.
یک صورت از قسم ثالث در رسایل و کفایه گفته نشده است ولی چند نفر از آقایان معاصر ذکر کردهاند: اگر قبلاً کلی در ضمن فردی موجود بود و آن فرد الآن از بین رفته است ولی به این معنا که آن مرتبه و درجهای که این فرد داشته است از بین رفته است ولی شاید درجه دیگر باقی باشد. بهعبارتدیگر آن فرد مشکک باشد، درجه شدید از رفته و درجه ضعیفش باقی مانده باشد. قبلاً کلی رنگ در ضمن فرد سیاهی شدید بود، الآن هم میدانم آن سیاهی شدید وجود ندارد، اما احتمال دارد که سیاه کمرنگ وجود داشته باشد.
ما نحن فیه از کدامیک از قسمها است؟