99/10/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأوامر/نسخ الوجوب /اقسام تشکیک
چهار مطلب در بحث نسخ
گفته شد که اگر حکم وجوبی نسخ شد، آیا جواز باقی میماند یا جواز هم برداشته میشود؟
مثال فرضی: واجب بود که مردم بهطرف بیتالمقدس نماز بخوانند، این حکم نسخ شد و باید بهطرف کعبه معظمه نماز بخوانند. آیا بهطرف بیتالمقدس نمازخواندن جایز است یا جایز نیست؟ در این مثال شک و تردید هست که مثال نسخ باشد.
یک بحث این است که قاعده چه میگوید؟ بحث دیگر این است که دلیل منسوخ دلالت بر بقاء جواز میکند؟ بحث سوم هم این است که دلیل ناسخ دلالت بر جواز منسوخ میکند؟ بحث چهارم هم این است که اگر دلیل اجتهادی نبود، اصول عملیه چه میگوید، آیا میتوان استصحاب کرد؟
چون بحث ثمره ندارد زود از این بحثها میگذریم. بهصورت کلی باید گفت: مطلب اول: وجوب یک حکم بسیط است، وقتی برداشته شد همه آن برداشته میشود، مرکب نیست که جزئی باقی بماند. مطلب دوم: منسوخ امری بسیط است، وقتی آنیکچیز برداشته شد چیزی از آن نمیماند. ناسخ هم همینطور است یعنی دلیلی که میگوید از این به بعد واجب نیست بهطرف بیتالمقدس نماز بخوانید، این دلیل یکچیز را برمیدارد نه اینکه جزئی از آن باقی باشد. مطلب چهارم هم توضیح میدهیم.
اگر کسی مانند قدماء بگوید وجوب مرکب از طلب الفعل مع المنع من الترک است، وقتی منع من الترک برداشته شد، ممکن است طلب الفعل باقی بماند؛ لذا طلب الفعل هست ولی منع من الترک نیست. بهعبارتدیگر وجوب یک جنس دارد و یک فصل، برداشتن نوع به برداشتن فصل است، وقتی فصل (منع من الترک) برداشته شد جنس (طلب الفعل) باقی میماند.
به مناسبت بحث میشود که طلب بسیط است یا مرکب؟ و آیا تشکیک در اینجا جاری میشود؟
کلام آیتالله خویی در تشکیک
آیتالله خویی در الهدایه فرموده است: در فلسفه میگویند اگر یک جنسی داشتیم و فصلی روی آن آمد و بعد فصل دیگری روی آن بیاید، فصل قبلی از بین نرفته است بلکه فصل دوم لباسی است که روی آن لباس پوشیده است، یعنی لبس بعد اللبس است، نه خلع و لبس؛ اما ما نحن فیه محل این کلام نیست، چون ما نحن فیه بحث امور انتزاعی یا اموری که مثل اعراضاند است.[1]
این فرش قبلاً پشم کمر حیوان بوده است و آن را تبدیل به فرش کردهاند، اگر این فرش بسوزد به خاکستر تبدیل میشود. اگر آن خاکستر را در باغچهای بریزند تبدیل به گیاه میشود. اینگونه نیست که ابتدا پشم صورت پشمی را از دست بدهد و صورت فرشی بگیرد، بلکه الآن که فرش است، پشم است و فرش است. اگر هم سوخت، پشمی است که فرش است و سوخته شده است. اگر هم خاکستر گیاه شد، این گیاه پشمی است که فرش شده و خاکستر شده و درخت است. لباسی را روی لباسی میپوشد؛ اما اگر کسی ایستاده بود، به رکوع رفت و به سجود رفت و بعد نشست. اینجا عرض این انسان عوضشده است، ابتدا قیام بود، بعد انحناء شد، بعد سجود است و بعد قعود. در دل این نشستن، ایستادن نیست، ایستادن را از دست داد منحنی شد، انحناء را از دست داد روی زمین افتاد، یعنی در اعراض خلع و لبس است؛ اما در جواهر (مانند مثال پشم و فرش) لبس بعد اللبس است.
آیتالله خویی میفرماید: آن بحث فلسفی (لبس بعد اللبس) مربوط به جواهر است، اما مانحن فیه که امور انتزاعی است مانند اعراض خلع و لبس است. نتیجه این کلام آن است که اگر قبلاً نماز بهطرف بیتالمقدس واجب بود، الآن که این حکم برداشته شد، یعنی لباس وجوب نماز بهطرف بیتالمقدس درآورد و دیگر نمیتواند بهطرف بیتالمقدس بایستد، الآن جواز نماز بهطرف بیتالمقدس هم برداشته شده است.
اشکال استاد به آیتالله خویی
اشکال این کلام این است که نباید بین جواهر و اعراض فرق بگذارید و بگوئید در جواهر لبس بعد اللبس است و در اعراض خلع و لبس است. جواهر و اعراض هر دو ماهیاتاند و ماهیت فرقی با ماهیت ندارد و هر دو یک حکم دارند. باید بگویید بحث ما درباره وجوب است و وجوب از امور انتزاعی است. امور انتزاعی نزدیک به امور اعتباریاند. مسئله خلع و لبس یا لبس بعد اللبس مربوط به بحث وجود و ماهیت است. اگر کسی طرفدار اصالة الوجود باشد باید بگوید همیشه لبس بعد اللبس است و ماهیات چون اعتباریاند خلع و لبس است. بهعبارتدیگر آِت الله خویی نباید بین جواهر و اعراض فرق بگذارد، بلکه باید بگوید لبس بعد اللبس مربوط به صور نوعیه است، اما بحث ما درباره اعراض است و اعراض صور نوعیه نیستند. صور نوعیه یعنی همان نوع، جسم یک نوع است، نبات یک نوع است، حیوان یک نوع است و انسان یک نوع است. در صور نوعیه میگوییم نوع الانواع صورتهای قبلی را دارد.