99/10/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأوامر/نسخ الوجوب /ثمرة البحث
نسخ الوجوب
مسئله دیگری که در کفایه و قریب بهاتفاق کتابهای اصولی بحث شده این است که اگر یک حکم وجوبی نسخ شد، آیا جواز باقی میماند، یا با برداشته شدن وجوب، هم جواز برداشته میشود و هم منع من الترک برداشته میشود؟[1]
مثلاً مریضی به پزشک مراجعه کرد و پزشک به او گفت باید این قرص را بخوری یعنی واجب است، بعد از مدتی دوباره به پزشک مراجعه کرد و گفت لازم نیست قرص را بخوری یعنی واجب نیست، اما آیا جایز است یا جایز هم نیست؟
بحث قبلی ثمره زیادی داشت و ثمرهاش در بحث اجتماع امرونهی ظاهر میشود اما خیلی از آقایان بحث نکردهاند، اما این بحث برخلاف اینکه آقایان میگویند ثمره زیادی دارد، هیچ ثمرهای ندارد و تقریباً همه بحث کردهاند.
ثمره بحث
اگر وجوب نسخ شود، آیا جواز هم برداشته میشود؟ علت اینکه این بحث ثمره ندارد این است که در شریعت اصلاً نسخ نداریم. آیتالله خویی در البیان میفرماید: بعضی گفتهاند حدود 140 آیه در قرآن کریم هست که نسخ شدهاند. خود ایشان حدود سی آیه را بحث کرده و میفرماید هیچکدام از این آیات نسخ نیست. صحیح این است که فقط یک حکم در قرآن داریم که نسخ شده است و آنهم صدقه دادن هنگام نجوای با رسول خدا است که فقط امیرالمؤمنین علیهالسلام عمل کرده است[2] .
افرادی مانند آیتالله معرفت میگویند حتی این آیه هم نسخ نیست؛ یعنی یا در قرآن هیچ نسخ نداریم و یا یک آیه است که آنهم شک و تردید دارد.
اهل سنت که این بحث را مطرح میکنند برای آنها ثمره دارد، چون سنیها بهصورت گسترده در قرآن قبول دارند. حتی میگویند یک آیه در قرآن هست که صد و هشتاد آیه را نسخ کرده است.
کسانی که در شیعه این بحث را مطرح کردهاند به خاطر این است که زیاد با تفسیر سروکار نداشتهاند، وگرنه اگر کسی با تفسیر آشنا باشد میداند که ازنظر شیعه در قرآن و روایات نسخ نداریم.
ولکن این سؤال پیش میآید که در نهجالبلاغه هست که وقتی شریح قاضی قضاوتی کرد، امیرالمؤمنین علیهالسلام به او فرمود: تو ناسخ و منسوخ قرآن را میدانی؟ پاسخ داد: نه. امام علیهالسلام فرمود: ضللت و اضللت. اگر قرآن اصلاً نسخ ندارد یا فقط یک آیه نسخ دارد، اگر کسی یک آیه را بلد نباشد میتوان به او گفت گمراه شدی و مردم را گمراه کردی؟! با توجه به اینکه قرآن ناسخ و منسوخ ندارد، باید بگوییم در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام کلمه نسخ به معنای امروزی آن نبوده است. مراد از ناسخ و منسوخ در آن زمان قرینه و ذوالقرینه بوده است، یعنی آیهای قرینه است بر آیه دیگر و با توجه به آن باید آیه را معنا کنیم. یا مثلاً مطلق و مقید یا عام و خاص یا حقیقت و مجاز، مراد از ناسخ و منسوخ این چیزها است. اگر کسی این مسائل را نداند، صحیح است که بگوییم ضللت و اضللت.
آیه ﴿ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها او مثلها﴾[3] درباره نسخ تکوینی است. مثلاً قبل از ابراهیم ختنه واجب نبود، از ابراهیم تا زمان عیسی ختنه واجب بود، از عیسی تا زمان پیامبر نبود و از زمان پیامبر ختنه واجب شد، این نسخ تشریعی است. کلمه خیر در این آیه شاهد بر این است که نسخ تکوینی مراد است نه نسخ تشریعی، مفسرین هم در این آیه نسخ تکوینی را گفتهاند.
بااینکه ثمره ندارد ولی به چند نکته مهم از آن میپردازیم.
معنای وجوب ازنظر قدماء و متأخرین
قدماء وجوب را چنین معنا میکردند: الوجوب طلب الفعل مع المنع من الترک؛ و استحباب را اینطور معنا میکردند: الاستحباب طلب الفعل. جنس وجوب طلب الفعل است و فصل آن منع من الترک است، اگر این فصل که منع من الترک است برداشته شد، جنس که طلب الفعل است، باقی میماند؟ این در صورتی است که کلام قدماء را بپذیریم که وجوب امری مرکب است. امروزه همه میگویند وجوب امری بسیط است، اگر این کلام را پذیرفتیم وقتی وجوب که بسیط است برداشته شد، طلب الفعل هم برداشته شده است و جواز باقی نمیماند.
بحثهایی پیش میآید که آیا احکام خمسه متضاد هستند؟ آیا عرف وجوب و استحباب را دو چیز میداند یا اینکه این دو را یکچیز میداند با مرتبه شدید و ضعیف؟ ولکن در این بحث ثمرهای ندارد. آنچه مهم است این است که استحباب طلب ضعیف است و وجوب طلب شدید است، یعنی مقول به تشکیک هستند. ملاصدرا در بحث تشکیک قائل لبس بعد اللبس است، یعنی چیزی که کمالی را دارد آن کمال را از دست نمیدهد بلکه کمال بعدی روی این کمال میآید. قدماء قائل به خلع و لبس بودند، یعنی لباسی را از تن درمیآورد و لباس دیگری را میپوشد. مثلاً سیب وقتی به درخت است سبز است، بهتدریج زرد و سرخ میشود. این سیب از سبزی بودن حرکت کرد و به سرخی رسید، آیا سبز بودن را از تن درآورد و لباس زردی و سرخی پوشید که همان خلع و لبس است؟ یا الآن که سرخ است زردی و سبزی را هم دارد که لبس بعد اللبس است؟
از جمادی مُردم و نامی شدم - وز نما مُردم به حیوان برزدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم - پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر - تا برآرم از ملائک بالوپر
آیا معنای این شعر این است که جمادی را از تن درآوردم و نبات شدم، نباتی را درآوردم و حیوان شدم، حیوانی را درآوردم و انسان شدم؟ یا بااینکه انسان شدم، حیوانیت و نباتیت و جمادیت را هم دارم؟
آیتالله خویی در این بحث نظری دارد و میفرماید: در بعضی موارد خلع و لبس درست است و در بعضی موارد لبس بعد اللبس درست است.