99/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأوامر/متعلّق الأوامر و النواهي /کلی طبیعی
شاهد بر تعلق امر و نهی به طبیعت
گفته شد که در بحث تعلق امر به طبیعت یا به فرد، روشن است که امر به طبیعت تعلق میگیرد نه به فرد. مثلاً در باب اکراه مثلاً کسی را مجبور کردند به خوردن روزه، آیا او را بر طبیعت اکراه میکنند یا بر فرد؟ آیا میگویند باید این چای خاص را در این لحظه و با دست راست بخوری، یا اکراه میکنند بر خوردن روزه؟ معلوم است که در موارد اکراه همیشه اکراه بر قدر مشترک است و قدر مشترک یعنی طبیعت. شاهد این مطلب این است که گاهی قدر مشترک یک حکم دارد و خصوصیت فرد یک حکم دارد و کسی که دیگری را اجبار میکند اجبار بر قدر مشترک است و حکم قدر مشترک برداشته میشود نه حکم فرد. اگر یک لیوان آب و یک لیوان شراب جلوی فرد روزهدار گذاشتند و به او گفتند یا باید روزهات را بخوری یا تو را میکشیم، اینجا اکراه دارد بر افطار روزه، چه آب بخورد و چه شراب؛ اما اگر این فرد شراب بخورد، روزهاش باطل میشود، اما گناه کرده است و باید حد بخورد و نمیتواند بگوید من مجبور بودم. اجبار بر قدر مشترک بین آب و شراب بود که شرب است، حکم قدر مشترک هم این است که روزه باطل میشود، اما چون اکراهی بوده اشکالی ندارد و روزه باطل نمیشود؛ اما اکراه بر فرد شراب نبود لذا خصوصیت فرد ثابت است و اکراه حکم خصوصیت فرد را برطرف نمیکند. هیچکسی این فرد را به خاطر افطار روزه مواخذه و مذمت نمیکند چون مجبور بود، ولی همه او را به خاطر شرب خمر مذمت میکنند چون بر فرد اکراه نداشت. این شاهد خوبی است بر اینکه همیشه امر یا نهی به طبیعت تعلق میگیرد نه به فرد.
بحث کلی طبیعی در فقه ثمره زیادی دارد، در اصول در بحث اوامر همین بحث متعلق امر و نهی و همچنین در تنبیهات استصحاب بحث میشود.
نقل کلام بعض توسط امام خمینی پیرامون کلی طبیعی
امام خمینی میفرماید: بعضی از اصولیون گفتهاند: نسبت افراد به کلی طبیعی مثل نسبت ابناء به آباء است و این آباء قدر مشترکی دارند. بهعبارتدیگر یک فرزند داریم و یک پدر و یک پدرِ پدرها. امام خمینی میفرماید: معنای این کلام این است که هم حرف رجل همدانی درست است و هم حرف ابوعلی سینا؛ یعنی هم حرف رجل همدانی را پذیرفته است و هم اشکالات به این حرف را پذیرفته است. (مناهج الوصول الی علم الاصول ج 2 ص 69)
افرادی داریم مثل زید و عمرو و بکر که افراد انسان هستند. این افراد انسان هستند، یکی قدبلند است و یکی قدکوتاه است، یکی سیاه است و یک سفید است، یعنی خصوصیات افراد متفاوت است. بین این افراد قدر مشترکی هست که همان حیوانیت و ناطقیت است و این همان کلی طبیعی است که در همه افراد وجود دارد. یک مطلب این است که این کلی طبیعی (انسانیت یا حیوانیت و ناطقیت) که در زید و عمرو و بکر است، مشترک است یا مختلف؟ یعنی آیا انسانیتی که در زید است همان انسانیتی است که در عمرو است یا فرق میکند؟ اینجا یک استدلال منطقی میآورند و یک استدلال فقهی اصولی.
استدلال منطقی: انسانیت در زید با انسانیت در عمرو فرق میکند؛ زیرا ما نمیتوانیم از کثیر بماهو کثیر وحدت انتزاع کنیم. زید و عمرو حقیقتاً دو چیز هستند و انسان واحد است، کثیر بماهو کثیر نمیتواند واحد بماهو واحد بشود. چون نمیشود از کثیر وحدت انتزاع کرد، پس باید بگوییم انسانیت در زید با انسانیت در عمرو متفاوت است؛ مانند اینکه بگوییم پدری که زید دارد غیر از پدری است که عمرو دارد.
استدلال فقهی اصولی: زید دارای عوارضی مانند سیاهی است و عمرو دارای عوارض دیگری مانند سفیدی است. اگر بگوییم یک انسانیت در زید و در عمرو است، معنایش این است که یکچیز هم سیاه است و هم سفید است، بهعبارتدیگر یکچیز متصف به صفات متضاده شود و این جایز نیست. این دو استدلال علیه رجل همدانی است که میگویند انسانیت چیزی نیست که پشت قاف باشد و هم در زید باشد و هم در عمرو و هم در بکر. انسانیت در زید با سیاهی است و انسانیت در عمرو با سیاهی است.
رجل همدانی میگفت: انسانیت چیزی است که در همه است و مشترک بین آنهاست مانند پدری که چند فرزند دارد.
این بزرگوار (که استاد آیتالله بهجت و بسیاری از مراجع بوده است) فرموده است: ما یک افراد داریم زید و عمرو و بکر و هرکدام یک پدر دارند و این پدرها یک پدر دارند؛ یعنی افراد داریم و آباء داریم و أبِ آباء داریم. هر فردی با یک کلی طبیعی است و کلی طبیعیها یک أب دارند. امام خمینی میفرماید: ایشان هم کلام رجل همدانی را پذیرفته است؛ و هم کلام ابوعلی سینا را.
در حاشیه ملا عبدالله بود که: «و الحق ان وجود الطبیعی بمعنی وجود اشخاصه». در منطق نباید تعارف کرد و کلمات مبهم به کار برد. وقتی میگوییم که حق آن است که وجود کلی طبیعی به معنای وجود افرادش است، این دوپهلو و مبهم حرف زدن است و باروح منطق نمیسازد. اگر کسی بگوید وجود کلی طبیعی به معنای وجود افرادش است، آیا کلی طبیعی هست یا نیست؟ با این عبارت هم میتوان گفت کلی طبیعی هست و هم میتوان گفت کلی طبیعی نیست. این عبارت را هم میتوان اینگونه معنا کرد: کلی طبیعی هست چون افرادش هست و هم میتوان اینگونه معنا کرد: کلی طبیعی وجود ندارد بلکه افرادش وجود دارند.