99/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأوامر/متعلّق الأوامر و النواهي /محل النزاع
بحث درباره این بود که آیا اوامر و نواهی به افراد تعلق میگیرند یا به طبایع؟ بهعبارتدیگر خصوصیات افراد مورد امر شارع است یا خیر؟ کلی طبیعی مطلوب شارع است یا کلی در ضمن افراد و با خصوصیات افراد مطلوب شارع است؟ اگر بهاصطلاح منطقی بخواهیم حرف بزنیم باید بگوییم آیا امر به طبیعت تعلق میگیرد یا به حصه تعلق میگیرد؟ حصه یعنی طبیعت با خصوصیات فردی. چند بار تا الآن این مطلب را عرض کردهام که کسی نمازش را میخواند، آیا میتواند بگوید این نماز همان نمازی بود که خدا امر کرده بود؟ گفته شد خدای متعال به نماز امر کرده اما نگفته است اینجا بایست شاید مکلف آنجا میایستاد، خدا نفرموده که همین ساعتی که مکلف خوانده است، دیرتر یا زودتر امکان داشت. آیا این خصوصیات افراد، زمان، مکان، عوارض و اعراض متعلق امر شارع هستند؟ یا بگوییم اراده شارع به چه چیزی تعلق گرفته است؟
تفاوت کلی طبیعی با طبیعت مشترکه
در منطق بحثی درباره کلی طبیعی است که معمولاً در بحث کلیات خمس یا ایثاغوجی بحث میشد. مقصود کلی طبیعی یعنی نوع یا فصل، مسلماً جنس از بحث خارج است چون ابهام دارد. همان چیزی که رجل همدانی گفت پشت کوه قاف وجود دارد، دیگران هم میگفتند پشت کوه قاف چیزی نیست. در منطق چیزی بود به نام طبیعت مشترکه؛ در بعضی کتابهای منطق شکلی بهاینترتیب درست کرده بودند: «الطبیعة المشترکة موجودة، الطبیعة المشترکة غیر محسوس، فبعض الموجود غیر محسوس». این شکل دوم منطق است. معمولاً همه میگویند طبیعت مشترکه موجود است ولی کلی طبیعی اختلافی است و اکثراً میگویند وجود ندارد؛ پس این دو بحث است.
کلام امام خمینی درباره احتمالات محل نزاع و پاسخ استاد
بعضی گفتهاند بحث درباره اصالة الوجود و اصالة الماهیة است. طرفدار اصالة الوجود میگوید امر به وجود تعلق میگیرد، یعنی وقتی خدا میگوید «صل»، وجود نماز را از مکلف میخواهد. طرفدار اصالة الماهیة میگوید معنای «صل» این است که خدا ماهیت صلات را میخواهد. این بحث را آخوند در کفایه هم بحث کرده است. [1]
اینکه میگوییم اصالت با وجود است یا ماهیت، معنایش این است که اثر مال وجود است یا مال ماهیت است. مثلاً هندوانه سرد و خربزه گرم است، این سردی و گرمی مربوط به وجود این دو است یا مربوط به ماهیت. امام خمینی اینگونه فرموده است که بحث ما درباره ماهیات مخترعه شرعی است، یعنی بحث درباره صلات و حج است و این چیزها اصلاً ماهیت ندارند تا بگوییم اصالت با وجود است یا با ماهیت. علتش این است که این ماهیتی که میگوییم اصالت با وجود است یا با ماهیت، مال چیزی است که شی باشد مانند فرش یا دیوار؛ اما اگر کسی میخواهد سکنجبین یا شوربا درست کند نمیگویند اصالت با وجود است یا با ماهیت، بله در مورد اجزاء آن میتوان گفت اصالت با وجود است یا با ماهیت، اما در مورد سکنجبین یا شوربا که مرکب است چنین چیزی نیست، ماهیات مرکبه یا مخترعه ماهیت ندارند زیرا مرکب از اموری هستند که گاهی متباین بهتماممعنا هستند. مثلاً یک قسمت صلات قول است که کیف مسموع است، یک قسمت آن رکوع و سجود است که کیف مسموع نیست، یک قسمت نماز فعل و یک قسمت منفعل، یک قسمت متی و یک قسمت أین است. اینها اجناس عالیه هستند که متباین با یکدیگر هستند. چیزی که از چند جنس تشکیل شود یک ماهیت ندارد که بگوییم اصالت با وجود است یا با ماهیت.
استاد: ولکن صحیح این است که اصالت با وجود است یا با ماهیت، بحثی است که ملاصدرا مطرح کرده است. آن چیزی که قبل از ملاصدرا در فلسفه و کلام مطرح بود این بود که شیخ اشراق میگوید اصالت با ماهیت است و ابنسینا میگوید اصالت با وجود است. درحالیکه اینها حتی یکبار هم کلمه اصالت را به زبان نیاوردهاند، نه شیخ اشراق درجایی گفته است که اصالت با ماهیت است و نه ابنسینا درجایی گفته است اصالت با وجود است و چنین چیزی در ذهنشان نبوده است. آنچه محل بحث بوده است این است که اتباع مشائین یعنی بهمنیار یا ابوالبرکات بغدادی یا بوزجانی بحث میکردهاند که آیا در خارج یکچیز، دو چیز است یا یکچیز؟ بوعلی سینا میگفت این کتاب یکچیز است، بهمنیار میگفت دو چیز است، چون هم ماهیت کتابی دارد و هم وجود. این معنای اصالت وجود و اصالت ماهیت بود. سهروردی که میگفت اصالت با ماهیت است یعنی یکچیز است که آن کتاب است. پس آنچه بحث اینها درباره اصالة الوجود و اصالة الماهیة بود، اثر داشتن و اثر نداشتن نبوده است، محل بحث قبل از ملاصدرا این بود که هر یکچیز، در ذهن دو چیز است: «کل ممکن زوج ترکیبی من وجود و ماهیة». این فرش در ذهن هم فرش است و هم موجود، آیا همانگونه که در ذهن دو چیز است، در خارج هم دو چیز است یا یکچیز؟ این معنای اصالت است نه آنچه آخوند یا امام مطرح کردهاند.
امام خمینی: احتمال دیگر این است که بگوییم بحث درباره این است که کلی طبیعی در خارج موجود است یا در خارج موجود نیست؟ این همان بحث رجل همدانی است که ابوعلی سینا در همدان یک مرد کثیر المحاسن (هرکسی ریشش زیاد باشد احمق است) را دید که میگفت انسان وجود دارد و پشت کوه قاف است و او پدر این آدمهاست و اینها بچههای او هستند. ابوعلی سینا هم علیه او کتابی نوشت که نه کوه قاف هست و نه انسانی آنجاست.
استاد: و لکن اگر ابوعلی سینا یک کتاب علیه یک احمق بنویسد خودش احمقتر است چون حرف احمق جواب ندارد. اینکه ابوعلی سینا علیه یک احمق کتاب نوشت معلوم میشود که او خیلی عاقل بوده است و حرفش مهم بوده است. ابوعلی سینا کسی است که هر وقت میخواهد حرفهای فارابی یا ارسطو را رد کند با یک سطر جواب میدهد اما در رد حرف رجل همدانی یک کتاب نوشت. اینکه میگویند کثیر المحاسن بوده و ریش زیاد نشانه احمق بودن است، درست نیست، چون محاسن به معنای ریش نیست بلکه به معنای حسن است یعنی حسن او زیاد بود. ابوعلی سینا در همدان یک مرد خیلی خوب را دید که میگفت انسان پشت کوه قاف است. کوه قاف هم یعنی قلب، «راء لنور في الطريق كاف، لم يتكأده صعود قاف»[2] و «قلب المومن عرش الرحمن»[3] ، پس اینکه میگوید انسان پشت کوه قاف است یعنی عرش خدا، یعنی انسان آن است که در عرش خداست. این مثال را قبلاً گفتهام: اینکه شیخ صدوق در اعتقادات خود میفرماید: «عقیده ما این است که در عرش خدا خروسی هست که هر وقت بخواند این خروسها هم میخوانند و اگر نخواند این خروسها نمیخوانند»، شیخ مفید در تصحیح الاعتقاد گفته است: «خروس در عرش خدا چه میکند، اولاً چه میخورد، ثانیاً آنجا را کثیف میکند، ثالثاً خروسهای بیمحل چرا میخوانند، یا اینکه بعضی خروسها موقعی میخوانند که خروسهای دیگر نمیخوانند» و کلام شیخ صدوق را با تمسخر رد کرده است. درست آن است حرف شیخ صدوق همان حرف رجل همدانی است و کلام صدوق پایه قویای دارد و کلام او درست است. آن خروس یعنی فرشتهای که ربالنوع خروسهاست و هر وقت اجازه بدهد این خروس میخواند و ممکن است به یکی بگوید بخوان و به دیگری بگوید نخوان. ظاهر آیات و روایات این است که حرف رجل همدانی درست است؛ ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا﴾[4]