1403/09/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /استدلال به آیه نبأ از طریق منطوق
آخوند خراسانی ابتدا حاشیه اسفار را نوشت، سپس حاشیه شرح منظومه، بعدازآن حاشیه رسائل و پسازآن کفایه را نگاشت. آخوند در حاشیه رسائل چند تقریر مختلف برای این بحث ذکر کرده است.
ایشان در تقریر ششم میفرماید: منطوق آیه دلالت میکند که خبر عادل حجت است چون این آیه میفرماید از خبر فاسق تبین کنید و تبین چهار قسم است: علم، علمی، اطمینان و ظن. در خبر عادل این موارد وجود دارد و لذا حجت است.
آخوند اشکال و جوابی را در قالب لا یقال، فانه بقال مطرح کرده است. ایشان میفرماید: «لا يقال: انّ هذا بملاحظة ظهورهما في نفسه و لكن بملاحظة انّ حملهما على ذلك يوجب التّخصيص الكثير في العلّة، العلّة أبيه عن أصله مطلقاً، سيّما مثل هذه العلّة الّتي يساعدها الاعتبار، لا بدّ من صرفهما عن ظهورهما إلى ما لا يستلزم ذلك.
لأنّا نقول: لو سلّم ذلك فانّما هو لو لم يلزم من الصّرف محذور أشدّ و هو في المقام لازم و هو تخصيص المورد لوضوح عدم كفاية الظّنّ و لا اطمئنان فيه، بل لا بدّ فيه من العلم، أو البيّنة العادلة، أو غير هما ممّا يقوم مقامهما بدليل خاصّ؛ و يرد على سابقه انّه انّما يستفاد من التّعليل ذلك لو كانت العلّة راجعة إلى عدم القبول، بخلاف ما إذا كانت راجعة إلى اشتراط القبول بالتّبيّن، كما هو ظاهر الآية، ضرورة انّ وجه الاستفادة هو تعليل العدم بالوجود الكاشف عن ثبوت المقتضى و تحقّقه من جهة انّه لولاه لكان المتعيّن تعليله بعدمه منتف حينئذ، مع انّه لو سلّم رجوعها إلى عدم القبول فانّما تفيد المطلوب لو أحرز انحصار المانع بما علّل به و لا طريق إليه و أصالة عدم مانع مثبتة انّ ترتّب المقتضى على المقتضى، انّما يكون من آثار عدم المانع عقلاً؛ و يرد على سابقه انّه لم يحرز انّه تعالى صار بصدد الرّدع عن كلّ ما ليس بحجّة من الاخبار، لإمكان ان يكون الاقتصار على الرّدع عن خبر الفاسق للتّنبيه على فسق الوليد، مع إمكان منع الاقتصار بملاحظة عموم العلّة لغيره، كما لا يخفى»[1] .
اشکال این است که: همه قبول دارند که تخصیص اکثر مستهجن است. با این تقریر، تخصیص مستهجن پیش میآید. اگر بگوییم تبین یعنی علم وجدانی در بسیاری از موارد که میدانیم شرع گفته است به خبر عمل کنید مثل شهادت دو عادل، علم وجدانی وجود ندارد و این تخصیص اکثر است. برای اینکه تخصیص مستهجن نشود، چارهای نداریم جز اینکه تبین در آیه را اعم از علم، علمی، اطمینان و ظن بدانیم.
آخوند میفرماید: پاسخ اشکال این است که گاهی چارهای نداریم که تخصیص اکثر را بپذیریم چون اگر آن را نپذیریم باید بگوییم اخراج مورد آیه از تحت آیه است و این بدتر از تخصیص اکثر است. کلمه تبین شامل علم، علمی، اطمینان و ظن میشود و در این صورت مورد آیه را شامل نمیشود. آیه در مورد کفر و ارتداد بنی مصطلق است و در مورد کفر و ارتداد ظن، اطمینان و علمی کاربرد ندارد.
شاید کسی به آخوند اشکال کند که در آهی کلمه تبین بهکاررفته است که همان بیان است، مثل ﴿هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ﴾[2] این بیان، علم وجدانی است یا شامل ظن، اطمینان و علمی میشود؟ محکمات، ظاهر قرآن است و متشابهان علم نیستند. پس ﴿فَتَبَيَّنُوا﴾[3] یعنی ظن یا اطمینان تحصیل کنید؛ بهعبارتدیگر قاعده قبح عقاب بلابیان داریم. تقریباً همه اصولیها میگویند اصول عملیه یا امارات بر این قاعده مقدم هستند چون خبر واحد، استصحاب و برائت، بیان هستند. اصول عملیه یا امارات، ظن هستند بلکه شک هستند مثل برائت شرعی که شک است و شک را بیان شمردهاند و برائت شرعی بر برائت عقلی مقدم است. معلم میشود که کلمه بیان به معنای علم نیست.
پاسخ این اشکال از عبارت آخوند معلوم میشود. آخوند فرمود: «لوضوح عدم كفاية الظّنّ و لا اطمئنان فيه، بل لا بدّ فيه من العلم، أو البيّنة العادلة، أو غير هما ممّا يقوم مقامهما». آخوند متوجه است و میگوید شرع گفتهاند تبین یعنی علم وجدانی یا چیزی که قائممقام آن شود. قائممقام یعنی بینه و اصول عملیه؛ بهعبارتدیگر اشکال وارد نیست چون آخوند هم علم وجدانی و قائممقامش را گفتهاند. گاهی ظن، قائممقام علم وجدانی است.
برخی اشکال کردهاند: آخوند فرموده است کلمه تبین به معنای علم وجدانی است. وقتی عقل میگوید: قبح عقاب بلابیان، مراد از کلمه لابیان چیست؟ آیا میتوان لابیان را مجهول شمرد؟ وقتی معنای لابیان را نمی دانیم پس قاعده شامل بحث نمیشود چون موضوع، معلوم نیست که لابیان وجدانی است یا لابیان تعبدی است؟
مستشکل میگوید قاعده عقلی است و نمیشود موضوع آن مبهم باشد. اگر بیان مجاز باشد، همیشه مجاز در تعبدیات و اعتباریات است و مجاز در قاعده عقلی معنا ندارد. لابیان حقیقت است و یعنی علم وجدانی نباشد پس قائممقام صحیح نیست.
پاسخ میدهیم: در منطق و فلسفه گفته شده که قضیه یا عقلیه است که باید مفهومش، معلوم باشد و مجاز و کنایه و استعاره در آن نیست، یا لفظیه است ولیکن قضیه عقلیه اصلاً لفظ ندارد و در ذهن است. قضیه لفظیه حاکی از قضیه عقلیه است. اگر کسی بگوید خدای متعال وجود خارجی است نه وجود ذهنی. اگر کسی بگوید مراد از خارج، خارج است نه مفهوم، بازهم دارد مفهوم را میگوید و محل مفهوم، ذهن است. خارج یعنی اذا بلغ الکلام الی الله فاسکتوا، یعنی حرف نزنید چون هرچه بگویید مفهوم است. اینکه در اصول میگوییم قبح عقاب بلابیان، لفظی است و قضیه عقلیه اصل مطلب است و اصلاً لفظ ندارد. قاعده قبح عقاب بلابیان عقلی، لفظ ندارد و این قاعده لفظیه است و در قضیه لفظیه، حقیقت و مجاز صدق میکند.