1403/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /استدلال به آیه نبا از طریق مفهوم شرط
حجیت خبر واحد
استدلال به آیه نبأ از طریق مفهوم شرط
از برخی حواشی کفایه نقل شد که آیه نبأ از طریق مفهوم شرط، دلالت بر حجیت خب واحد میکند یا خیر.
پاسخ استاد به اشکال حواشی کفایه به آخوند
کفایه فرمود اگر آیه شریفه اینگونه باشد: «الخبر الذی جیء به ان کان الجایی به فاسقا فتبینوا و الا فلا» مفهوم دارد چون موضوع و شرط داریم و اگر شرط باشد تبین هست و اگر شرط نباشد، تبین نیست.
حاشیه کفایه گفته است در این صورت هم مفهوم ندارد چون درجایی مفهوم داریم که موضوع مستقل از شرط و عدم شرط، وجود منحاز و مستقل داشته باشد. اگر زید هست و میگوییم چنانچه آمد، اکرام دارد و اگر نیامد اکرام ندارد. در آیه جدای از آوردن فاسق و نیامدن فاسق اصلاً خبر نیست.
این اشکال هم جواب نقضی دارد و هم جواب حلی.
جواب نقضی: در مثال الماء اذا بلغ قدر کرٍّ لم ینجسه شیء، همه میگویند مفهوم دارد. آب موضوع است و دو حالت کرّ و قلیل دارد. آیا آّبی هست که جدای از کرّ و عدم کرّ، وجود منحاز داشته باشد؛ ما نحن فیه هم همینطور است.
در مثال ان جائک زید فاکرمه، جدای از دو حالت آمدن و نیامدن، زید هم وجود ندارد. آمدن و نیامدن نقیض یکدیگرند و زید حالت ارتفاع آنها نیست.
جواب حلی: اینکه باید موضوع جدای از دو شرط وجود مستقل داشته باشد، مراد وجود خارجی نیست بلکه مقصود مفهوم است که محل آن ذهن است. موضوع باید جدای از دو حالت در ذهن قابلتصور باشد. «النبأ» مفهوم مستقل است و جدای از فاسق و عادل قابلتصور است.
نکتهای از آخوند و اشکال استاد
آخوند در دنباله مطلب فرموده است:
شاید بگوییم در ما نحن فیه، آیه شریفه نبأ مفهوم دارد چون اگر شرطی را ذکر کردند و ظاهر این شرط این بود که علت حکم را بیان میکند، اصل اولی در هر علتی آن است که انحصار علت را بفهماند و چیزی جایگزین علت نیست. در ما نحن فیه فرموده است اگر آورنده خبر فاسق است، تبین کنید و ظاهر کلام این است که علت منحصره تبین، فسق آورنده خبر است.
عجیب است که آخوند در جلد اول کفایه فرموده جمله شرطیه مفهوم ندارد و از شرط، انحصار علت استفاده نمیشود ولی در این بحث خلاف آن را میفرماید. مگر آنکه بگوییم بهصورت کلی آخوند معتقد است که شرط مفهوم ندارد ولی در این آیه مفهوم دارد؛ ولیکن این صرف ادعاست و دلیل ندارد. بهعبارتدیگر مفهوم یعنی انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء الشرط و سنخ یعنی نوع؛ هر موضوعی اگر عوض شد، حکم عوض میشود. مفهوم این است که اگر زید آمد اکرام کن و اگر نیامد نه این اکرام و نه هیچ اکرام دیگری.
آخوند در بحث وضع فرمود: به نظر من در اسماء و حروف، وضع و موضوع له عام است. در اسماء کلمه وجوب یعنی مطلق وجوب. در حروف صیغه افعل دلالت بر وجوب میکند و هر وجوبی را شامل میشود و موضوع له عام است. درنتیجه وجوب اکرام زید، سنخ وجوب و عام است. وقتی عام بود اگر منتفی شود حکم عام منتفی میشود.
ولی اگر کسی بگوید وضع حروف عام و موضوع له خاص است، اگر خاص منتفی شود، مفهوم نخواهد داشت. بهعبارتدیگر اگر آیه شریفه اینگونه بود: الخبر الذی جیء به، اذا کان الجایی به فاسقا فتبینوا، یا آیه اینگونه بود: اذا کان الجایی بالخبر فاسقا فتبینوا، آیه مفهوم دارد اما اگر آیه اینطور باشد: ﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾، یا اینطور باشد: الفاسق اذا کان هو الجایی بالخبر فتبینوا، آیه مفهوم ندارد. آیه شریفه قسم سوم است و مفهوم ندارد. مگر آنکه عبارت آیه را عوض کنیم. تا اینجا توضیح عبارت آخوند خراسانی در کفایه و حواشی کفایه است.
نکته ادبی در آیه
با قطعنظر از کلام علمای اصول توضیح ادبی درباره آیه ذکر میشود:
مطلب اول: آیه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ.﴾[1]
ان شرطیه و فعل شرط و جواب شرط داریم. آیا در این موارد، «فاء» لازم است؟ در ادبیات گفته شده است اگر جواب شرط، جمله مضارع باشد، فاء نمیخواهد. فاء وقتی آورده میشود که جمله اسمیه باشد. ابن مالک و سیوطی گفتهاند: آوردن فاء جایز نیست. برخی کتابها مثل شرح شافیه گفتهاند: فاء واجب نیست ولی جایز است. مثلاً در ﴿وَمَنْ عَادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ﴾[2] فاء بر سر ینتقم آمده است و فعل امر و مضارع فرقی ندارند. اگر کسی این آیه را همینطور صحیح بداند و چیزی در تقدیر نگیرد برخلاف نظر سیوطی، ابن مالک و ابن هشام است؛ اما اگر فینتقم را فالله ینتقم در تقدیر بگیرد، موافق نظر این سه نفر است. فتبینوا جواب شرط است یا فالخبر الذی جیء به فتبینوا منه در تقدیر است و فاء بر سر یک جمله محذوف آمده است و فتبینوا اصلاً جواب شرط نیست؟