1403/02/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/حجية ظواهر الألفاظ /حجیت قول لغوی
حجیت قول لغوی
آیا لغوی اهل خبره است؟
نوشتهاند: صاحب عباد وزیر بود (علامه مجلسی درباره صاحب بن عباد گفته است: او افقه فقهای شیعه است) و او را برای بازدید به کشوری دعوت نمودند. گفت: هفتاد شتر بفرستید تا من کتابهای لغت را بیاورم. مراد این است که به این اندازه کتاب لغت نگاشته شده است. آیا لغوی اهل خبره است؟
آیا کسی که تاریخ خوانده و مورخ است، عالم است؟ آیا پزشک عالم است؟ دکتر داروساز عالم است و تعریف علم بر داروسازی صدق میکند. داروساز میداند که برای این درد یا میکروب، فلان دارو مفید است؛ اما پزشک میگوید اگر سر این فرد درد میکند، این قرص سر این مریض را خوب میکند اما آیا این قرص برای همه مفید است؟ میگوید باید بیمار را ببینیم. این قرص چه چیزی دارد که سر این مریض را خوب میکند؟ میگوید نمیدانم. لذا تعریف علم بر پزشکی صدق نمیکند. کسی که تاریخ میداند، جزئی است و علم نیست. در حاشیه ملا عبدالله در تعریف علم گفته است: الجزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا. علم آن است که از دانستن چیزی، چیز دیگری بتوان فهمید. هر چیزی که کلی باشد یا زایش داشته باشد، علم است.
اگر این کلام را بپذیریم، لغت اصلاً علم نیست تا بحث کنیم لغویها عالم و اهل خبره هستند؛ چون مثل تاریخ و پزشکی، زایش ندارد و جزئی است؛ اما اگر کسی این کلام را نپذیرد، آنچه جزئیات را ذکر میکند علم است.
تعریف علم «حضور صوره المعلوم عند العالم» و «کشف الحقیقه» نیست بلکه علم یعنی: پاسخ مفید به سؤال. پزشک میتواند پاسخ مفید ولو نادرست به سؤال بدهد ولی من نمیتوانم در مقابل بیماری پاسخ مفید بدهم. در این صورت اهل لغت هم عالم هستند.
همه لغویها موارد استعمال را ذکر میکنند. اگر بحث اصول عملی را به کمک این بحث بیاوریم؛ لغت میگوید این کلمه در این معنا بهکاررفته است، اصل هم عدم قرینه است. در این صورت اصاله الحقیقه جاری میشود. پس کتاب لغت، معنای حقیقی را اشاره میکند. استعمال اعم از حقیقت و مجاز است اما مجاز، قرینه میخواهد و اصل عدم القرینه میگوید حقیقت است.
کتابهای لغت زمخشری مثل اساس البلاغه یا عرائض یا الحیوان، تصریح میکند که این معنا، حقیقی است و این معنا، مجازی است ولی بقیه علمای اهل لغت، چنین تصریحی ندارند.
کتابهای لغت با سبکهای مختلف نوشته شدهاند. اکثر کتابهای لغت بر اساس قافیه نوشته شده است مثل صحاح جوهری یا قاموس یا تاج العروس. هدف این است که کسی که میخواهد شعر بگوید باید آخر هر مصرع یکی باشد و با این کتابها میتواند این کار را بکند. مثلاً علم در حرف میم میآید یا نصر در حرف راء میآید.
برخی کتابها مثل مجمل اللغه ابن فارس است که معمولاً اسم آن را ذکر نمیکنند. کتاب دیگر او مقاییس است. ایشان ابتدا دوحرفیها، سپس سهحرفیها بعد چهارحرفیها را ذکر کرده است. مثلاً کلمه مدّ در حرف میم است سپس در دوحرفیها بعد از حرف اول است. مدّ، ابتدا میم است و در میم ابتدا نون را ذکر کرده است بعد واو بعد یاء.
مقاییس اللغه کتاب معتبری نیست. ابن فارس مدت زیادی در شهرهای عجم بوده است و این کتاب را نوشته است و این کتاب اعتبار ندارد.
کتابهایی هست که صرفاً بر اساس مورد معنا میکند. لسان العرب (که شهیدی در حاشیه مکاسب میگوید بهترین کتاب لغت است) اثر ابن منظور است که شیعه بوده است ولی در این کتاب حتی یک کلمه از خود ندارد و فقط جمعآوری کرده است. معروف است: ما من کتاب الا اختصره ابن منظور سوی اللغه؛ چون لغت را مفصل نوشته است.